ازدواج اجباری پارت ۷۱
#ازدواج_اجباری
پارت 71
جیمین :
از کی حامله شدی ( از کی دات کام)
که بچه از خودم نیست ؟
یونا: جی..جیمین ات گفته
اون فقط هر..زست که ...
جیمین :
اسمشو به زبون هر...زت نیار
فککردی باور میکنی ؟
زیادی بخاطرت کتک خورد
چطوری میتونستی همچین ادمی باشی ؟؟؟
هااا؟؟؟( باداد)
الان بچتو از کدوم ک...ص...خلی حامله شدی بچت بدنیا امد گورتو گممیکنی
خلاص..
الانم دارم میرم
یونا : ایش...برو بابا
ویو جیمین ؛
حرکت کردم به سمت خونه
در خونه رو وا کردم
با چیزی که دیدم شوکه شدم
ات غرق خون بود رو زمین ..!
جیمین : ات...ات...ات
از تب داشت میسوخت
و بدنش قرمز شده بود
براید استایل بغلش کردم و سریع بردمش بیمارستان
جیمین : تروخدا بدویید
پرستارا ات رو بردن
وجیمینزنگ زد به لینا
لینا خودشو سریع رسوند بیمارستان
لینا : جیمینن
چی شده ؟
جیمین قضیه رو برای لینا تعریف کرد
لینا : گفتم جن..دست باور نکردی
یادته ؟
چقد ات رو عذاب دادی
هوم ؟
یادته؟
حالا ببین دوستت داره یا نه ؟
میدونی چن بار به منگفت دوستت داره؟
ولی تو بی توجه از کنارش رد میشدی یا کتکش میزدی
جیمین : الان وقت این حرفانیست
پرستار : همراه خانمپارک ات
جیمین : منم
پرستار : ایشون دوران حاملگی بسیار سختی خواهند داشت
جوری که نباید خم شه ( خوشتون امد ؟ )
حتی ..
جیمین : بله میتونمببینمش ؟
پرستار : حتمافقط طول نکشهحالشون زیاد خوب نیست
جیمین : ممنونم
لینا : ک..ص..مغز بدو گمشو تو اتاق منم میخامبرم
جیمین : باشه
ویوجیمین:
رفتم اتاقش
صورتش قرمز شده بود
دستی رو پیشونیش کشیدم
داغ کرده بود
من چقدر این دخترو عذاب دادم؟
هوم ؟
موهاشو نوازش کردم وگفتم :
میدونی تو برا من همون شوفاژ گرم شیش صبح روزای زمستونی که با چشم بسته میرفتم مدرسه به امید اینکه کنارش بشینم. تو همون آب خنک استخری تو اوایل تابستون. تو همون نوشابه پر از یخ کنار ساندویچمی. مثل نم نم بارون توی اخرای فروردین وسط جنگلای دو هزار سه هزار. تو مثل اون پتوی نرم و پشمالو بچیگیمی که شبا بدون دست کشیدن روش خابم نمیبرد. تو همون شیرعسلِ گرمه قبل خوابی. تو مثل تموم گلای رز بازار گلی که نمیتونستم چشم ازشون بردارم. تو همون پُک از اولین سیگارمی که هیچوقت یادم نمیره. تو همون خط به خط کتاب مورد علاقمی. تو همون برگای پاییزی،نسیم بهاری. تو همون شیرکاکائو داغ زمستونی. تو همون بوی وانیل بستنی فروشی. تو همونی. همونی که برا منه.
که دیدم با صدای گرفته میگه :
ب...ب...بیدارما
پارت 71
جیمین :
از کی حامله شدی ( از کی دات کام)
که بچه از خودم نیست ؟
یونا: جی..جیمین ات گفته
اون فقط هر..زست که ...
جیمین :
اسمشو به زبون هر...زت نیار
فککردی باور میکنی ؟
زیادی بخاطرت کتک خورد
چطوری میتونستی همچین ادمی باشی ؟؟؟
هااا؟؟؟( باداد)
الان بچتو از کدوم ک...ص...خلی حامله شدی بچت بدنیا امد گورتو گممیکنی
خلاص..
الانم دارم میرم
یونا : ایش...برو بابا
ویو جیمین ؛
حرکت کردم به سمت خونه
در خونه رو وا کردم
با چیزی که دیدم شوکه شدم
ات غرق خون بود رو زمین ..!
جیمین : ات...ات...ات
از تب داشت میسوخت
و بدنش قرمز شده بود
براید استایل بغلش کردم و سریع بردمش بیمارستان
جیمین : تروخدا بدویید
پرستارا ات رو بردن
وجیمینزنگ زد به لینا
لینا خودشو سریع رسوند بیمارستان
لینا : جیمینن
چی شده ؟
جیمین قضیه رو برای لینا تعریف کرد
لینا : گفتم جن..دست باور نکردی
یادته ؟
چقد ات رو عذاب دادی
هوم ؟
یادته؟
حالا ببین دوستت داره یا نه ؟
میدونی چن بار به منگفت دوستت داره؟
ولی تو بی توجه از کنارش رد میشدی یا کتکش میزدی
جیمین : الان وقت این حرفانیست
پرستار : همراه خانمپارک ات
جیمین : منم
پرستار : ایشون دوران حاملگی بسیار سختی خواهند داشت
جوری که نباید خم شه ( خوشتون امد ؟ )
حتی ..
جیمین : بله میتونمببینمش ؟
پرستار : حتمافقط طول نکشهحالشون زیاد خوب نیست
جیمین : ممنونم
لینا : ک..ص..مغز بدو گمشو تو اتاق منم میخامبرم
جیمین : باشه
ویوجیمین:
رفتم اتاقش
صورتش قرمز شده بود
دستی رو پیشونیش کشیدم
داغ کرده بود
من چقدر این دخترو عذاب دادم؟
هوم ؟
موهاشو نوازش کردم وگفتم :
میدونی تو برا من همون شوفاژ گرم شیش صبح روزای زمستونی که با چشم بسته میرفتم مدرسه به امید اینکه کنارش بشینم. تو همون آب خنک استخری تو اوایل تابستون. تو همون نوشابه پر از یخ کنار ساندویچمی. مثل نم نم بارون توی اخرای فروردین وسط جنگلای دو هزار سه هزار. تو مثل اون پتوی نرم و پشمالو بچیگیمی که شبا بدون دست کشیدن روش خابم نمیبرد. تو همون شیرعسلِ گرمه قبل خوابی. تو مثل تموم گلای رز بازار گلی که نمیتونستم چشم ازشون بردارم. تو همون پُک از اولین سیگارمی که هیچوقت یادم نمیره. تو همون خط به خط کتاب مورد علاقمی. تو همون برگای پاییزی،نسیم بهاری. تو همون شیرکاکائو داغ زمستونی. تو همون بوی وانیل بستنی فروشی. تو همونی. همونی که برا منه.
که دیدم با صدای گرفته میگه :
ب...ب...بیدارما
۱۴.۹k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.