درگیرِ مافیاها
پارت ۴۶
از زبان ا/ت:
داشتم وسایلمو جمع میکردم که پدرم اومد و بازم شروع کرد به بازخواست کردن من:
دخترم تو اگه بخوای انتقام بگیری من خیلی خوب میتونم کمکت کنم برای این کار؛ احتیاجی به اون جانگ شین عوضی نداری که معلوم نیس چی تو سرشه من نگرانتم
ا/ت: پدر ازتون خواهش میکنم انقد نگران من نباشین من که بچه نیستم من خوب میدونم دارم چیکار میکنم فقط خواهش میکنم نسبت به آدمایی که میان تو این خونه سراغ من گارد نگیرین تمنا میکنم
جونگ هیون: منظورت نسبت به جانگ شینه؟ دختر تو چته یجوری رفتار میکنی انگار نمیدونی چه موجود پلیدیه هیچی ازش بعید نیس چطور انقد ریلکس بودی پیشش...
پدر حرفاش تمومی نداشت برای همین گفتم خواهش میکنم بس کنین به اندازه کافی تحت فشار هستم و از کنارش رد شدم و رفتم بیرون...
شب از زبان جانگ شین:
یه ماشین فرستادم دنبال ا/ت بیاردش دل تو دلم نبود از خوشحالی؛ همش به خودم میگفتم بلاخره دلشو به دست میارم حالا فقط معاملم با اون تهیونگ و جونگکوک تموم بشه که بتونم طلاق ا/ت رو بگیرم اونوقت میدونم چیکار بکنم که عاشقم بشه...
از زبان ا/ت:
پدر مادرم از دستم ناراحت شدن در واقع رضایت نداشتن که من بیام پیش جانگ شین ولی باید این کارو میکردم تنها راهم همین بود... وقتی رسیدیم عمارت خدمه جانگ شین وسایلمو برداشتن پیاده کردن خودِ جانگ شینم دم در وایساده بود که با دیدن من اومد طرفم و بهم لبخند زد و با نهایت محبت بهم گفت: خیلی خوش اومدی ا/ت اینجا خونه خودته
ا/ت: ممنون من خستم اتاقمو نشونم میدی استراحت کنم؟
جانگ شین یه مقدار از سردی لحنم جا خورد و بعد خودشو جمع کردو گفت : البته عزیزم هرچی تو بخوای بعدشم اشاره کرد که راهو نشونم بدن
رفتم تو اتاقمو و بعد اینکه خدمه وسایلا رو گذاشتن تو اتاقم خودمو انداختم رو تخت و میخواستم بخوابم چون بیداری چیزی جز استرس و ناراحتی برام نداشت ولی من به خودم قول دادم از پسش بر بیام دستمو رو شکمم کشیدمو گفتم: کوچولوی من زودتر بزرگ شو تو عشق منی من مراقبتم الان فقط به خاطر تو این همه مشکلو تحمل میکنم ولی فعلا نباید کسی از وجودت باخبر بشه چون ممکنه بخوان از من بگیرنت... تو همین فکرا بودم که در اتاقم زده شد بلند شدم نشستم و گفتم بفرمایید...جانگ شین اومد تو و گفت : از اتاقت راضی هستی؟ نگاهی به اطراف انداختم و گفتم : آره خوبه
جانگ شین آروم آروم بهم نزدیک شد و اومد کنارم نشست دستمو تو دستاش گرفت و گفت: میدونم انتظار زیادیه که ازت بخوام سریع رفتارت باهام خوب بشه ولی لطفا نسبت به من گارد نداشته باش و در قلبتو به روم باز کن تا ببینی چقد میتونم برات خوب باشم...
یه لبخند کمرنگی زدم و بهش گفتم: بهم وقت بده بعدشم دستمو کشیدمو گفتم میشه بخوابم؟
جانگ شین از جاش بلند شد و گفت البته...
از زبان ا/ت:
داشتم وسایلمو جمع میکردم که پدرم اومد و بازم شروع کرد به بازخواست کردن من:
دخترم تو اگه بخوای انتقام بگیری من خیلی خوب میتونم کمکت کنم برای این کار؛ احتیاجی به اون جانگ شین عوضی نداری که معلوم نیس چی تو سرشه من نگرانتم
ا/ت: پدر ازتون خواهش میکنم انقد نگران من نباشین من که بچه نیستم من خوب میدونم دارم چیکار میکنم فقط خواهش میکنم نسبت به آدمایی که میان تو این خونه سراغ من گارد نگیرین تمنا میکنم
جونگ هیون: منظورت نسبت به جانگ شینه؟ دختر تو چته یجوری رفتار میکنی انگار نمیدونی چه موجود پلیدیه هیچی ازش بعید نیس چطور انقد ریلکس بودی پیشش...
پدر حرفاش تمومی نداشت برای همین گفتم خواهش میکنم بس کنین به اندازه کافی تحت فشار هستم و از کنارش رد شدم و رفتم بیرون...
شب از زبان جانگ شین:
یه ماشین فرستادم دنبال ا/ت بیاردش دل تو دلم نبود از خوشحالی؛ همش به خودم میگفتم بلاخره دلشو به دست میارم حالا فقط معاملم با اون تهیونگ و جونگکوک تموم بشه که بتونم طلاق ا/ت رو بگیرم اونوقت میدونم چیکار بکنم که عاشقم بشه...
از زبان ا/ت:
پدر مادرم از دستم ناراحت شدن در واقع رضایت نداشتن که من بیام پیش جانگ شین ولی باید این کارو میکردم تنها راهم همین بود... وقتی رسیدیم عمارت خدمه جانگ شین وسایلمو برداشتن پیاده کردن خودِ جانگ شینم دم در وایساده بود که با دیدن من اومد طرفم و بهم لبخند زد و با نهایت محبت بهم گفت: خیلی خوش اومدی ا/ت اینجا خونه خودته
ا/ت: ممنون من خستم اتاقمو نشونم میدی استراحت کنم؟
جانگ شین یه مقدار از سردی لحنم جا خورد و بعد خودشو جمع کردو گفت : البته عزیزم هرچی تو بخوای بعدشم اشاره کرد که راهو نشونم بدن
رفتم تو اتاقمو و بعد اینکه خدمه وسایلا رو گذاشتن تو اتاقم خودمو انداختم رو تخت و میخواستم بخوابم چون بیداری چیزی جز استرس و ناراحتی برام نداشت ولی من به خودم قول دادم از پسش بر بیام دستمو رو شکمم کشیدمو گفتم: کوچولوی من زودتر بزرگ شو تو عشق منی من مراقبتم الان فقط به خاطر تو این همه مشکلو تحمل میکنم ولی فعلا نباید کسی از وجودت باخبر بشه چون ممکنه بخوان از من بگیرنت... تو همین فکرا بودم که در اتاقم زده شد بلند شدم نشستم و گفتم بفرمایید...جانگ شین اومد تو و گفت : از اتاقت راضی هستی؟ نگاهی به اطراف انداختم و گفتم : آره خوبه
جانگ شین آروم آروم بهم نزدیک شد و اومد کنارم نشست دستمو تو دستاش گرفت و گفت: میدونم انتظار زیادیه که ازت بخوام سریع رفتارت باهام خوب بشه ولی لطفا نسبت به من گارد نداشته باش و در قلبتو به روم باز کن تا ببینی چقد میتونم برات خوب باشم...
یه لبخند کمرنگی زدم و بهش گفتم: بهم وقت بده بعدشم دستمو کشیدمو گفتم میشه بخوابم؟
جانگ شین از جاش بلند شد و گفت البته...
۲۹.۴k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.