The Caramel Hedgehog/جوجه تیغی کاراملی
The Caramel Hedgehog/جوجه تیغی کاراملی
Part Nine/پارت نه
○°○°○°○°○°○°
کل زنگ تفریح رو با آکیکو درمورد تمرین زنگ بعد حرف زدیم.وقتی زنگ خورد نرفتیم سر کلاس؛مستقیم رفتیم تو رختکن تا لباسهامون رو عوض کنیم.بعد از اینکه همهمون لباسهامون رو عوض کردیم،رفتیم وارد زمینی شدیم که دفعهی قبل توش تمرین کرده بودیم.ایزاوا سنسه هم اونجا بود.
:خیلی خب،ادامهی تمرین دفعهی قبل رو میدیم،و اینکه گروهها هم همون گروههان.خب،برین توی زمین قبلی که دفعهی قبل با هم تیمیتون تمرین کردین.
با آکیکو راه افتادیم و رفتیم توی زمین قبلی که مبارزه کنیم.سر جاهامون وایسادیم.
:آتش در برابر آب!
:بیا شروع کنیم!
هر دومون همزمان حمله کردیم.بدون اینکه حرفی بزنیم ویا استراحت کنیم،به مبارزهی تمرینیمون ادامه میدادیم.اخر سر،هر دومون خسته و از حملات همدیگه داغون شده بودیم.
:وای...یکم...استراحت...
آکیکو خیلی خسته بود،برای همین موقع حرف زدن نفس نفس میزد و بین حرفهاش یه نفس میکشید که بتونه به بقیهی حرفهاش ادامه بده.یهجورایی یکم خندهام گرفت.وقتی خندیدم آکیکو یه نگاه عجیبی بهم انداخت.
:خیلی خب باشه!
با آکیکو نشستیم کنار قمقمههامون.آکیکو همین که یه ذره آب از قمقمهاش خورد و بعد رو زمین دراز کشید.
:خیلی بامزهای.
:ها؟منظورت چیه؟
:خب،بامزهای،کاوایی و کیوتی.
:از چه لحاظ؟
:راستش از همه لحاظ.تازه،آدم باحالی هم هستی.
:الان چی گفتی؟!وای خدای من!باکوگو کاتسوکی به من گفت آدم بامزه،کاوایی،کیوت و باحال؟؟؟دارم خواب میبینم!
:نه خواب نیست نفله،واقعیته!
:باورم نمیشه!
:خیلی خب،میخوای باور کن میخوای نکن!حالا پاشو ادامهی تمرین.
:زنگ تموم شد رفیق.
برای یه لحظه بینمون سکوت احمقانهای واقع شد.
:چی؟!
:زنگ تموم شده باید بریم لباسامونو عوض کنیم.
آکیکو یهو زد زیر خنده.خندههاش واقعا قشنگ بود؛به معنای واقعی کلمه زیبا بودن.
:چ..چیه؟!فک کردم هنوز زنگمون تموم نشده!
:بیخیالش!بیا بریم لباسامونو عوض کنیم.
بعدش از آکیکو جدا شدیم تا لباسامونو عوض کنیم.
...
○°○°○°○°○°○°
Part Nine/پارت نه
○°○°○°○°○°○°
کل زنگ تفریح رو با آکیکو درمورد تمرین زنگ بعد حرف زدیم.وقتی زنگ خورد نرفتیم سر کلاس؛مستقیم رفتیم تو رختکن تا لباسهامون رو عوض کنیم.بعد از اینکه همهمون لباسهامون رو عوض کردیم،رفتیم وارد زمینی شدیم که دفعهی قبل توش تمرین کرده بودیم.ایزاوا سنسه هم اونجا بود.
:خیلی خب،ادامهی تمرین دفعهی قبل رو میدیم،و اینکه گروهها هم همون گروههان.خب،برین توی زمین قبلی که دفعهی قبل با هم تیمیتون تمرین کردین.
با آکیکو راه افتادیم و رفتیم توی زمین قبلی که مبارزه کنیم.سر جاهامون وایسادیم.
:آتش در برابر آب!
:بیا شروع کنیم!
هر دومون همزمان حمله کردیم.بدون اینکه حرفی بزنیم ویا استراحت کنیم،به مبارزهی تمرینیمون ادامه میدادیم.اخر سر،هر دومون خسته و از حملات همدیگه داغون شده بودیم.
:وای...یکم...استراحت...
آکیکو خیلی خسته بود،برای همین موقع حرف زدن نفس نفس میزد و بین حرفهاش یه نفس میکشید که بتونه به بقیهی حرفهاش ادامه بده.یهجورایی یکم خندهام گرفت.وقتی خندیدم آکیکو یه نگاه عجیبی بهم انداخت.
:خیلی خب باشه!
با آکیکو نشستیم کنار قمقمههامون.آکیکو همین که یه ذره آب از قمقمهاش خورد و بعد رو زمین دراز کشید.
:خیلی بامزهای.
:ها؟منظورت چیه؟
:خب،بامزهای،کاوایی و کیوتی.
:از چه لحاظ؟
:راستش از همه لحاظ.تازه،آدم باحالی هم هستی.
:الان چی گفتی؟!وای خدای من!باکوگو کاتسوکی به من گفت آدم بامزه،کاوایی،کیوت و باحال؟؟؟دارم خواب میبینم!
:نه خواب نیست نفله،واقعیته!
:باورم نمیشه!
:خیلی خب،میخوای باور کن میخوای نکن!حالا پاشو ادامهی تمرین.
:زنگ تموم شد رفیق.
برای یه لحظه بینمون سکوت احمقانهای واقع شد.
:چی؟!
:زنگ تموم شده باید بریم لباسامونو عوض کنیم.
آکیکو یهو زد زیر خنده.خندههاش واقعا قشنگ بود؛به معنای واقعی کلمه زیبا بودن.
:چ..چیه؟!فک کردم هنوز زنگمون تموم نشده!
:بیخیالش!بیا بریم لباسامونو عوض کنیم.
بعدش از آکیکو جدا شدیم تا لباسامونو عوض کنیم.
...
○°○°○°○°○°○°
۶.۶k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.