دو پارتی مایکی ژان part 1 بخدا ریدم با این نوشتنم:/
*ویو ا.ت
چند ساعتی میشد که برای یه بحث مضخرف با مایکی دعوا کرده بودیم و قهر بودیم ..
*فلش بک چن ساعت پیش
رفته بودیم خونه ی مامانم اینا ... اما از قضا پسر خالم اینا هم اونجا بودن ... لعنتی ...مایکی از پسر خالم متنفر بود ... چون فک میکنه خیلی بد نگاهم میکنه... سلام دادم ک رفتم شستم... لباسم نسبتن کوتاه بود و پاهام بیرون بودن و پسرخالم [پ/خ] همش نگاهش رو پام بود ... خیلی موذب بودم ... توی فکر بودم که با صدای مامانم که میگفت ^شام حاضره^ پاشدیم و رفتیم سر میز نشستیم ... بعد از شام ... رفتم دستشویی و وقتی میخاستم برگردم یه نفر دستمو گرفت و کبوندم به دیوار .. پ/خ ؟[پخ🤣]
پ/خ: ا/ت ... چقد خوشگل تر شدی
ا/ت:... ولم کن خجالت بکششش.. داری چیکار میکنی ؟
پ/خ: ا/ت ... از اون مایکیه تمه جدا شو و بیا با من ازدواج کن .. قول میدم زندگی خوبی برات بسازم ..
ا/ت:اوع حتمن جدی ک نمیگی؟ تمه هم عمته مرتیکهههه من کاملن اونو دوس دارم چرا اونو ول کنم بیام با تو؟
سرشو برد تو گردنم که جیغم رفت رو هوا ... داشتم اشک میریختم و تقلا میکردم ...متوجه شدم یکی اومد و ازم جدا کردش و نشست روش و همینجوری به صورتش مشت میزد ...
مامانم اومد پیشم و مامانم بغلم کرد همینجوری اشک میریختم که مایکی با چهره ی خنثی ولی از چشماش عصبانیت میریخت اومد سمتم و دستمو گرفت که مامانم اون دستمو گرف
م/ت :مایکی..تو خوبی؟ کجا میخای ببریش؟
-ماما من عالیم ا/ترو میبرم جایی ک از اولش باید میبود..
بعد از هزارتا سگ و گربه بازی ما رسیدیم خونه
*رسیدن خونه
مایکی: چطور اجازه دادی تا اینجا پسش بره؟ از خودت چرا دفاع نکردی؟؟هااا؟ دو دیقه دیر تر میرسیدم ک باهات تشکیل خانواده میداد..!
ا/ت:گومن*گریه ی کاملن سایلنت
مایکی:من بهت پیشنهاد میکنم یه کلمه هم حرف نزنی..نظرت چیه؟
سریع دوییدم و رفتم تو اتاق و درو بستم و تا میتونستم گریه کردم ... رفتم یه دوش ده مینی گرفتم و لباس خوابمو پوشیدم
و رفتم رو تختم که....
]ریدممممممممممممممممممممممممممم
چند ساعتی میشد که برای یه بحث مضخرف با مایکی دعوا کرده بودیم و قهر بودیم ..
*فلش بک چن ساعت پیش
رفته بودیم خونه ی مامانم اینا ... اما از قضا پسر خالم اینا هم اونجا بودن ... لعنتی ...مایکی از پسر خالم متنفر بود ... چون فک میکنه خیلی بد نگاهم میکنه... سلام دادم ک رفتم شستم... لباسم نسبتن کوتاه بود و پاهام بیرون بودن و پسرخالم [پ/خ] همش نگاهش رو پام بود ... خیلی موذب بودم ... توی فکر بودم که با صدای مامانم که میگفت ^شام حاضره^ پاشدیم و رفتیم سر میز نشستیم ... بعد از شام ... رفتم دستشویی و وقتی میخاستم برگردم یه نفر دستمو گرفت و کبوندم به دیوار .. پ/خ ؟[پخ🤣]
پ/خ: ا/ت ... چقد خوشگل تر شدی
ا/ت:... ولم کن خجالت بکششش.. داری چیکار میکنی ؟
پ/خ: ا/ت ... از اون مایکیه تمه جدا شو و بیا با من ازدواج کن .. قول میدم زندگی خوبی برات بسازم ..
ا/ت:اوع حتمن جدی ک نمیگی؟ تمه هم عمته مرتیکهههه من کاملن اونو دوس دارم چرا اونو ول کنم بیام با تو؟
سرشو برد تو گردنم که جیغم رفت رو هوا ... داشتم اشک میریختم و تقلا میکردم ...متوجه شدم یکی اومد و ازم جدا کردش و نشست روش و همینجوری به صورتش مشت میزد ...
مامانم اومد پیشم و مامانم بغلم کرد همینجوری اشک میریختم که مایکی با چهره ی خنثی ولی از چشماش عصبانیت میریخت اومد سمتم و دستمو گرفت که مامانم اون دستمو گرف
م/ت :مایکی..تو خوبی؟ کجا میخای ببریش؟
-ماما من عالیم ا/ترو میبرم جایی ک از اولش باید میبود..
بعد از هزارتا سگ و گربه بازی ما رسیدیم خونه
*رسیدن خونه
مایکی: چطور اجازه دادی تا اینجا پسش بره؟ از خودت چرا دفاع نکردی؟؟هااا؟ دو دیقه دیر تر میرسیدم ک باهات تشکیل خانواده میداد..!
ا/ت:گومن*گریه ی کاملن سایلنت
مایکی:من بهت پیشنهاد میکنم یه کلمه هم حرف نزنی..نظرت چیه؟
سریع دوییدم و رفتم تو اتاق و درو بستم و تا میتونستم گریه کردم ... رفتم یه دوش ده مینی گرفتم و لباس خوابمو پوشیدم
و رفتم رو تختم که....
]ریدممممممممممممممممممممممممممم
۱۵.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.