part: 21
ولی فقط تونستم بفهمم اون دختر بچع خودم بودم و نمیتونستم اون دونفر دیگرو تشخیص بدم
ینی من داداش دارم؟ ممکنه من ی برادر داشته باشم ولی اون عوضی ازم مخفیش کنه؟ اگه من ی برادر داشته باشم ولی چرا هیچی ازش یادم نمیاد جز این تصویر
چن بار چشامو بازو بسته کردم تا چشمام بهتر ببینه و موفقم شدم
حالم خوب شدو اون سردرد از بین رفت
هیوجو: خوبی
هانا: ارع ارع خوبم
باید ویرفتم پیش بابام و ازش میپرسیدم که واقعا داداش دارم یانه ذهنمو بد درگیره خودش کرده بود
بعد اینکه با خانوادشون اشنا شدم بعد2،3ساعت به بهونه اینکه بابام کارم دارع از اونجا اومدم بیرون و سمت خونه بابام یا همون نفرین زندگیم راه افتادم زنگ زدم بهش تا بفهمم کجاس
هانا: کجایی
مین جه:سلامت کو
هانا: میگم کجایی عوضی(داد)
مین جه: خونه ام
بدون حرفی قط کردم پامو بیشتر رو پدال گاز فشار دادم تا فقط و فقط زودتر به اون عوضی برسم میخواستم بفهمم واقعا برادر دارم یانه
تا اینکه به اون خونه لعنتیش سریع از ماشین پیاده شدمو رفتم چن بار پشت سر هم زنگ خونه رو زدم تا خدمنکار بازکرد سریع رفتم داخل و گفتم
_بابام کجاس
°تو اتاق کارشون منتظرتون هستن
با اعصبانیت تمام سمت اتاقش راه افتادم چن بار نفس عمیق کشیدم که ی کاری ازم سر نزنه بدون در زدن رفتم داخل اتاقش سرشو از پرونده هاش دراوورد و داد زد
_چرا در نمیزنی
درو بستم و رفتم جلوی میزش وایسادم و دستامو گذاشتم رو میز و روشون خم شدمو گفتم
_من برادر دارم(عصبی)
یدفعه چهرش از حالت عصبی به متعجب تغییر کرد و گف
_چی
عصبی تر از قبل گفتم
_من برادر دارم یا نه
مین جه: تو تک فرزندی چع برادری
هانا: کم زر بزن پس این کیه که همش تو ذهنمه کبه که هرشب خوابشو میبینم و بش میگم داداش و اون بهم میگه خواهر کوچولوم ها(داد)
مین جه: ینی چی
هانا: همیشه ی سردرد میگیرم و ی تصویرایی میاد جلو چشام
اصن وقتی اینو گفتم خشکش زد
پاشد زد رو میز و گف
_اگه برادر داشتی با اون تهدیدت میکردم تا کارتو بهتر انجام بدی ولی میبینی که برادری وجود نداره لی هانا اینو اویزه ی گوشت کن
ینی من داداش دارم؟ ممکنه من ی برادر داشته باشم ولی اون عوضی ازم مخفیش کنه؟ اگه من ی برادر داشته باشم ولی چرا هیچی ازش یادم نمیاد جز این تصویر
چن بار چشامو بازو بسته کردم تا چشمام بهتر ببینه و موفقم شدم
حالم خوب شدو اون سردرد از بین رفت
هیوجو: خوبی
هانا: ارع ارع خوبم
باید ویرفتم پیش بابام و ازش میپرسیدم که واقعا داداش دارم یانه ذهنمو بد درگیره خودش کرده بود
بعد اینکه با خانوادشون اشنا شدم بعد2،3ساعت به بهونه اینکه بابام کارم دارع از اونجا اومدم بیرون و سمت خونه بابام یا همون نفرین زندگیم راه افتادم زنگ زدم بهش تا بفهمم کجاس
هانا: کجایی
مین جه:سلامت کو
هانا: میگم کجایی عوضی(داد)
مین جه: خونه ام
بدون حرفی قط کردم پامو بیشتر رو پدال گاز فشار دادم تا فقط و فقط زودتر به اون عوضی برسم میخواستم بفهمم واقعا برادر دارم یانه
تا اینکه به اون خونه لعنتیش سریع از ماشین پیاده شدمو رفتم چن بار پشت سر هم زنگ خونه رو زدم تا خدمنکار بازکرد سریع رفتم داخل و گفتم
_بابام کجاس
°تو اتاق کارشون منتظرتون هستن
با اعصبانیت تمام سمت اتاقش راه افتادم چن بار نفس عمیق کشیدم که ی کاری ازم سر نزنه بدون در زدن رفتم داخل اتاقش سرشو از پرونده هاش دراوورد و داد زد
_چرا در نمیزنی
درو بستم و رفتم جلوی میزش وایسادم و دستامو گذاشتم رو میز و روشون خم شدمو گفتم
_من برادر دارم(عصبی)
یدفعه چهرش از حالت عصبی به متعجب تغییر کرد و گف
_چی
عصبی تر از قبل گفتم
_من برادر دارم یا نه
مین جه: تو تک فرزندی چع برادری
هانا: کم زر بزن پس این کیه که همش تو ذهنمه کبه که هرشب خوابشو میبینم و بش میگم داداش و اون بهم میگه خواهر کوچولوم ها(داد)
مین جه: ینی چی
هانا: همیشه ی سردرد میگیرم و ی تصویرایی میاد جلو چشام
اصن وقتی اینو گفتم خشکش زد
پاشد زد رو میز و گف
_اگه برادر داشتی با اون تهدیدت میکردم تا کارتو بهتر انجام بدی ولی میبینی که برادری وجود نداره لی هانا اینو اویزه ی گوشت کن
۷.۶k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.