کسی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد
کسی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد
Part14
اما... اما نمیتونستم
انگار بدنم فلج شده بود
نمیتونستم زیاد تکون بخورم
یهو ارباب اومد تو اتاق
جونگ هون:عروسک دکتر گفته احتمالا از کم خونی بیهوش شدی و الانم طبیعیه که نتونی تکون بخوری
گفتم:ب.... باشه... د.. ددی.... ا... اما..... ک... کی... خ.... خوب.... م... میشم؟...
جونگ هون:نمیدونم جوجه ولی شاید 1 ساعت دیگه که بهتر شدی
گفتم:د.. ددی..
جونگ هون:جونم؟
گفتم:م... م... میشه.... ی.. یه.... لیوان... آ.... آب... ب.... بهم....ب...بدی؟....
جونگ هون:باشه عروسک الان میرم
رفت که آب بیاره....
جونگ هون ویو
ای وای مثل اینکه دیشب مست شده بودم و زیاده روی کردم
خیلی بی حال شده بود....
رفتم داخل آشپزخونه و یه لیوان آب براش بردم
به زور تونست روی تخت بشینه و آب بخوره
خدایا چقد بامزه و کیوت آب میخورد
آب یکم از گوشه ی لبش میریخت بیرون
مثل جوجه کوچولو ها بود
بعد چند دقیقه که آب خوردنش تموم شد دکتر اومد تا معاینش کنه
اون روی تخت بی حال دراز کشیده بود
دکتر:خب ظاهرا خیلی کم خونی داره و باید 2 روز روی تخت استراحت کنه و باید هر 2 ساعت یه بار سرم رو عوض کنه
خدای من....
من باهاش چیکار کردم؟؟
که انقدر بی جون شده؟
خیلی حالم بد شد
عروسک کوچولوم باید بیشتر عذاب میکشید
که همش تقصیر منه...
م.... من نباید اون کارو باهاش میکردم
خیلی زیاده روی کردم......
فلش بک به شب قبل....
ا/ت ویو
داشتم با ارباب میرقصیدم که باهام لب گرفت...
بعدش شروع کرد به لیس زدن گردنم
و بعد یه چیز تیزی وارد گردنم شد...
Part14
اما... اما نمیتونستم
انگار بدنم فلج شده بود
نمیتونستم زیاد تکون بخورم
یهو ارباب اومد تو اتاق
جونگ هون:عروسک دکتر گفته احتمالا از کم خونی بیهوش شدی و الانم طبیعیه که نتونی تکون بخوری
گفتم:ب.... باشه... د.. ددی.... ا... اما..... ک... کی... خ.... خوب.... م... میشم؟...
جونگ هون:نمیدونم جوجه ولی شاید 1 ساعت دیگه که بهتر شدی
گفتم:د.. ددی..
جونگ هون:جونم؟
گفتم:م... م... میشه.... ی.. یه.... لیوان... آ.... آب... ب.... بهم....ب...بدی؟....
جونگ هون:باشه عروسک الان میرم
رفت که آب بیاره....
جونگ هون ویو
ای وای مثل اینکه دیشب مست شده بودم و زیاده روی کردم
خیلی بی حال شده بود....
رفتم داخل آشپزخونه و یه لیوان آب براش بردم
به زور تونست روی تخت بشینه و آب بخوره
خدایا چقد بامزه و کیوت آب میخورد
آب یکم از گوشه ی لبش میریخت بیرون
مثل جوجه کوچولو ها بود
بعد چند دقیقه که آب خوردنش تموم شد دکتر اومد تا معاینش کنه
اون روی تخت بی حال دراز کشیده بود
دکتر:خب ظاهرا خیلی کم خونی داره و باید 2 روز روی تخت استراحت کنه و باید هر 2 ساعت یه بار سرم رو عوض کنه
خدای من....
من باهاش چیکار کردم؟؟
که انقدر بی جون شده؟
خیلی حالم بد شد
عروسک کوچولوم باید بیشتر عذاب میکشید
که همش تقصیر منه...
م.... من نباید اون کارو باهاش میکردم
خیلی زیاده روی کردم......
فلش بک به شب قبل....
ا/ت ویو
داشتم با ارباب میرقصیدم که باهام لب گرفت...
بعدش شروع کرد به لیس زدن گردنم
و بعد یه چیز تیزی وارد گردنم شد...
۹.۱k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.