"I fell in love with someone'' (P15)
"I fell in love with someone'' (P15)
ا.ت" وقتی سرم بوسید تعجب وار بهش زل زده بودم تا اومد نزدیک صورتم...وقتی خمار به لب هام نگاه میکرد...میدونستم میخواد چیکار کنه برا همین اجازش دادم که ل.ب هاشو رو لب های من قرار داد....
ا.ت : دوست دارم*آروم*
بعد از این حرف ا.ت دوباره لب هاشو رو لب های ا.ت گذاشت....
صبح ویو :
از زبان ا.ت :
با تابش آفتاب رو صورتم بیدار شدم...با یاد آوری دیشب لبخندی به لب هام اومد که تازه فهمیدم.....چیییییییی م....م..ن چیکار کردم...من دیشب اونو بوسیدممممم....من بهش گفته بودم دوست دارم یعنی الان اون منو دوست داره؟ (مگه یه بار بهت نگفت دوست داره؟؟) آههه اگه گفت نه پس یعنی جلوش ضایع شدم....بهش نگاه کردم...وقتی اونو در حالت خواب میبینم قلبم میلرزه..یعنی واقعا من عاشقش شدم...نزدیک اون چهره جذابش شدم آروم با انگشتم از پیشونیش تا لبش لمس کردم..اون واقعا خیلی جذابهه آروم رو گونش بوسه ای گذاشتم چون خوابه متوجه نمیشه که...
کوک : بیشتر منو ببوس
ا.ت : *یهو میپره* چیی تو بیدار بودی*سرخ*
کوک یکی از چشم هاشو آروم وا کرد گفت...: گفتم بیشتر منو ببوس
ا.ت : برو بابا
کوک با اینکه دید ا.ت لاس میزنه ا.ت رو از پشت گرفت پرت کرد رو تخت و روش خیمه زد...
کوک : چرا نمیبوسیم
ا.ت : کوک ولم کن *با مشت های کوچیک به سینه های کوک مچ میزنه*
کوک اون مچ های کوچیک ا.ت رو با یه دستش گرفت بالا سر ا.ت قفل کرد که ا.ت خواست چیزی بگه اما کوک...
ا.ت" وقتی سرم بوسید تعجب وار بهش زل زده بودم تا اومد نزدیک صورتم...وقتی خمار به لب هام نگاه میکرد...میدونستم میخواد چیکار کنه برا همین اجازش دادم که ل.ب هاشو رو لب های من قرار داد....
ا.ت : دوست دارم*آروم*
بعد از این حرف ا.ت دوباره لب هاشو رو لب های ا.ت گذاشت....
صبح ویو :
از زبان ا.ت :
با تابش آفتاب رو صورتم بیدار شدم...با یاد آوری دیشب لبخندی به لب هام اومد که تازه فهمیدم.....چیییییییی م....م..ن چیکار کردم...من دیشب اونو بوسیدممممم....من بهش گفته بودم دوست دارم یعنی الان اون منو دوست داره؟ (مگه یه بار بهت نگفت دوست داره؟؟) آههه اگه گفت نه پس یعنی جلوش ضایع شدم....بهش نگاه کردم...وقتی اونو در حالت خواب میبینم قلبم میلرزه..یعنی واقعا من عاشقش شدم...نزدیک اون چهره جذابش شدم آروم با انگشتم از پیشونیش تا لبش لمس کردم..اون واقعا خیلی جذابهه آروم رو گونش بوسه ای گذاشتم چون خوابه متوجه نمیشه که...
کوک : بیشتر منو ببوس
ا.ت : *یهو میپره* چیی تو بیدار بودی*سرخ*
کوک یکی از چشم هاشو آروم وا کرد گفت...: گفتم بیشتر منو ببوس
ا.ت : برو بابا
کوک با اینکه دید ا.ت لاس میزنه ا.ت رو از پشت گرفت پرت کرد رو تخت و روش خیمه زد...
کوک : چرا نمیبوسیم
ا.ت : کوک ولم کن *با مشت های کوچیک به سینه های کوک مچ میزنه*
کوک اون مچ های کوچیک ا.ت رو با یه دستش گرفت بالا سر ا.ت قفل کرد که ا.ت خواست چیزی بگه اما کوک...
۲۶.۶k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.