پارت پنجم😢🍓
+اااا وایسا حالا که اسرار میکنی سوار شم باشه.
درو باز کردم و نشستم تو ماشی.
هانی تو دلش+خدیا شکرت و گرنه مث سگ میلرزیدم.
+داری اشتباه میری.
_تو که به من ادرس ندادی.
+ااااوا راس میگی ها.
_حالا که کار از کار گزشته منم نمیرم جای دیگه بیا خونه ی من کسی خونه نیس.
کولمو کوبوندم بهش.
+منحرف.
_اروم باش.
+وای به حالت اگه دستت بهم بخوره.
رسیدیم از ماشین پیاده شدم و با دو رفتم تو خونه.
شومینه روشن بود.
+اخییی.
_برو لباساتو عوض کن سرما میخوری.
+من که لباس ندارم.
_برو از لباسای من بردار.
+واقعا.
_نه الکی.
+مسخره.اتاقت کجاس.
_برو طبقه ی سوم ی تک در هس برو توش.
+باشه.
رسیدم بالا.
+اخ خدا کمرم اخ پام خدالعنتت کنه مجبور بودی اتاقتو تو قرقره ی اسمون بزنی اخ اخ.
رفتم تو اتاق.
+یا خدا این که خودش ی خونس.چق بزرگه.
رفتم سمت کمد.
+یا خدا امروز چق چیزای عجیب میبینم.
به اندازه ی کل لباسای عمر منو جدو ابادم لباس داره.
خود کمدش ی اتاقه رفتم تو ی تیشرته سفید با یک شلوارک مشکی برداشتم پوشیدم.
رفتم پایین.
تهیونگ از خنده غش کرد.
_اینا برای من اندازش برا تو چق گشاده سه تای خودت توش جا میشه.
اداشو در اوردم.
خندش بیشر شد.
+نخند.
_دوس دارم.
ی عکس ازم گرفت.
+یا پاکش کن.
رفتم سمتش پریدم به سمت گوشی.
+بده.
_نوچ.
پریدم پام گیر کرد به میز و افتادم رو تهیونگ.
خواستم پاشم که دستش دور کمرم حلقه شد.
+میشه بزاری پاشم؟
_نوچ.
گوشیرو دیدم و سریع برداشتمش تهیونگ اومدروم و گفت_گوشی رو بده.
+بزار عکسرو پاک کنم باشه.
نفسای تهیونگ منظم نبود.
نفسای خودمم همین طور.
گوشی رو از دستن گرفت و از روم پاشد.
دستمو گرفت و بلندم کرد.
_بارون بند اومد برو خونتون من میرم بخوابم
+باشه.
رفت بالا خودمو پرت کردم رو مبل و ی نفس عمیق کشیدم.
+این چی بود خدایا؟
بارون بعد ده دیقه بند اومد.
رفتم تو اتاق تهیونگ.
خوابه؟
لباسامو برداشتم و اومدم بیرون.
هنو خیس بودن.
روی ی کاغذ نوشتم لباسام هنوز خیسه فردا لباساتو میشورم تو دانشگاه بهت میدم♡
کاغذو چسبوندم به یخچال و رفتم به سمت خونه.
وقتی رسیدم خونه دیدم هانا خونس.
+سلام چق کلاسات زود تموم شد.
_سلام زنگ اولو اخر معلم نداشتیم گفتن بریم.
+فقط ی زنگ معلم داشتین!
_اره.
+خب چه خبر؟از کلاسات دوستات خجالتی که نیستی؟
_اونی با یکی قرار گزاشتم یعنی دوساعت دیگه میرم سر قرار.
+خدارو شکر که فقط من سینگلام.
_ابجی لباسات چرا پسرونس.
+چی اینا اره بارون اومد یکی از همکلاسی هام منو رسوند خونه ی خودش بهم یگ دست لباس داد تا سرما نخورم.
_اها.
+خب من برم.
لباسا رو انداختم توی ماشین لباسشویی تا تمیز شن.
شروع کردم به درس خوندن.
در باز شد.
_اونی یکی با گوشیه تو به من زنگ زده.
گوشی رو گرفتم.
درو باز کردم و نشستم تو ماشی.
هانی تو دلش+خدیا شکرت و گرنه مث سگ میلرزیدم.
+داری اشتباه میری.
_تو که به من ادرس ندادی.
+ااااوا راس میگی ها.
_حالا که کار از کار گزشته منم نمیرم جای دیگه بیا خونه ی من کسی خونه نیس.
کولمو کوبوندم بهش.
+منحرف.
_اروم باش.
+وای به حالت اگه دستت بهم بخوره.
رسیدیم از ماشین پیاده شدم و با دو رفتم تو خونه.
شومینه روشن بود.
+اخییی.
_برو لباساتو عوض کن سرما میخوری.
+من که لباس ندارم.
_برو از لباسای من بردار.
+واقعا.
_نه الکی.
+مسخره.اتاقت کجاس.
_برو طبقه ی سوم ی تک در هس برو توش.
+باشه.
رسیدم بالا.
+اخ خدا کمرم اخ پام خدالعنتت کنه مجبور بودی اتاقتو تو قرقره ی اسمون بزنی اخ اخ.
رفتم تو اتاق.
+یا خدا این که خودش ی خونس.چق بزرگه.
رفتم سمت کمد.
+یا خدا امروز چق چیزای عجیب میبینم.
به اندازه ی کل لباسای عمر منو جدو ابادم لباس داره.
خود کمدش ی اتاقه رفتم تو ی تیشرته سفید با یک شلوارک مشکی برداشتم پوشیدم.
رفتم پایین.
تهیونگ از خنده غش کرد.
_اینا برای من اندازش برا تو چق گشاده سه تای خودت توش جا میشه.
اداشو در اوردم.
خندش بیشر شد.
+نخند.
_دوس دارم.
ی عکس ازم گرفت.
+یا پاکش کن.
رفتم سمتش پریدم به سمت گوشی.
+بده.
_نوچ.
پریدم پام گیر کرد به میز و افتادم رو تهیونگ.
خواستم پاشم که دستش دور کمرم حلقه شد.
+میشه بزاری پاشم؟
_نوچ.
گوشیرو دیدم و سریع برداشتمش تهیونگ اومدروم و گفت_گوشی رو بده.
+بزار عکسرو پاک کنم باشه.
نفسای تهیونگ منظم نبود.
نفسای خودمم همین طور.
گوشی رو از دستن گرفت و از روم پاشد.
دستمو گرفت و بلندم کرد.
_بارون بند اومد برو خونتون من میرم بخوابم
+باشه.
رفت بالا خودمو پرت کردم رو مبل و ی نفس عمیق کشیدم.
+این چی بود خدایا؟
بارون بعد ده دیقه بند اومد.
رفتم تو اتاق تهیونگ.
خوابه؟
لباسامو برداشتم و اومدم بیرون.
هنو خیس بودن.
روی ی کاغذ نوشتم لباسام هنوز خیسه فردا لباساتو میشورم تو دانشگاه بهت میدم♡
کاغذو چسبوندم به یخچال و رفتم به سمت خونه.
وقتی رسیدم خونه دیدم هانا خونس.
+سلام چق کلاسات زود تموم شد.
_سلام زنگ اولو اخر معلم نداشتیم گفتن بریم.
+فقط ی زنگ معلم داشتین!
_اره.
+خب چه خبر؟از کلاسات دوستات خجالتی که نیستی؟
_اونی با یکی قرار گزاشتم یعنی دوساعت دیگه میرم سر قرار.
+خدارو شکر که فقط من سینگلام.
_ابجی لباسات چرا پسرونس.
+چی اینا اره بارون اومد یکی از همکلاسی هام منو رسوند خونه ی خودش بهم یگ دست لباس داد تا سرما نخورم.
_اها.
+خب من برم.
لباسا رو انداختم توی ماشین لباسشویی تا تمیز شن.
شروع کردم به درس خوندن.
در باز شد.
_اونی یکی با گوشیه تو به من زنگ زده.
گوشی رو گرفتم.
۱۰.۷k
۰۶ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.