پارت ۲
برش زمانی به شب ساعت ۸:
از زبان ات:
رفتم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم و موهامو حالت دادم و یکم آرایش کردم من معمولا زیاد آرایش نمیکنم چون همینجوریش خوشکلم بعد اینکه کفشامو پام کردم و گوشیمو برداشتم از اتاق زدم بیرون و رفتم طبقه پایین مامان و بابام هم آماده بودن و فقط منتظر من بودن که بریم رفتم پیششون و با هم از عمارت زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم هر چی بیشتر به عمارت اونا نزدیک میشدیم ترس و دلهره من بیشتر میشد و دوس نداشتم برم اونجا سعی کردم عادی باشم و ترسمو نشون ندم بلاخره بعد ۳۰ مین رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل عمارت ......
بعد سلام و احوال پرسی با عموم و زن عموم چشمم به تهیونگ خورد که داشت با یه پوزخند مسخره نگام میکرد
_س...سلام
+سلام دختر عمو (پوزخند)
سعی کردم دیگه نگاش نکنم فقط با یه پوزخند خیلی مسخره داشت نگام میکرد و سر تا پاهامو انالیزم میکرد ایششش پسره هیز پس بگو میگن هوله دروغ نمیگن رفتیم و تو سالن نشستیم من کنار مامانم نشستم و خودمو چسپوندم بهش بعد اینکه کمی با هم حرف زدیم گوشیم زنگ خورد آها یادم رفت بگم که من دوس پسر دارم اسمش یوجینه
_زن عمو اشکالی نداره که من برم تو یکی از اتاقا میخواستم با گوشی حرف بزنم
مامان ته:نه عزیزم برو چرا اینقدر غریبی میکنی
+حق داره غریبی کنه آخه اصلا اینجا نمیاد مامان جون (پوزخند)
فقط یه لبخند به جمع تحویل دادم و رفتم تو یکی اتاقا که تم سیاه و دارک داشت و همه جا شیشه مشروب و فیلتر سیگار بود این اتاق کیه بیخیال اصلا...
از زبان ات:
رفتم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم و موهامو حالت دادم و یکم آرایش کردم من معمولا زیاد آرایش نمیکنم چون همینجوریش خوشکلم بعد اینکه کفشامو پام کردم و گوشیمو برداشتم از اتاق زدم بیرون و رفتم طبقه پایین مامان و بابام هم آماده بودن و فقط منتظر من بودن که بریم رفتم پیششون و با هم از عمارت زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم هر چی بیشتر به عمارت اونا نزدیک میشدیم ترس و دلهره من بیشتر میشد و دوس نداشتم برم اونجا سعی کردم عادی باشم و ترسمو نشون ندم بلاخره بعد ۳۰ مین رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل عمارت ......
بعد سلام و احوال پرسی با عموم و زن عموم چشمم به تهیونگ خورد که داشت با یه پوزخند مسخره نگام میکرد
_س...سلام
+سلام دختر عمو (پوزخند)
سعی کردم دیگه نگاش نکنم فقط با یه پوزخند خیلی مسخره داشت نگام میکرد و سر تا پاهامو انالیزم میکرد ایششش پسره هیز پس بگو میگن هوله دروغ نمیگن رفتیم و تو سالن نشستیم من کنار مامانم نشستم و خودمو چسپوندم بهش بعد اینکه کمی با هم حرف زدیم گوشیم زنگ خورد آها یادم رفت بگم که من دوس پسر دارم اسمش یوجینه
_زن عمو اشکالی نداره که من برم تو یکی از اتاقا میخواستم با گوشی حرف بزنم
مامان ته:نه عزیزم برو چرا اینقدر غریبی میکنی
+حق داره غریبی کنه آخه اصلا اینجا نمیاد مامان جون (پوزخند)
فقط یه لبخند به جمع تحویل دادم و رفتم تو یکی اتاقا که تم سیاه و دارک داشت و همه جا شیشه مشروب و فیلتر سیگار بود این اتاق کیه بیخیال اصلا...
۲۲.۴k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.