خانواده ی من
خانواده ی من
پارت ۱۶💎
آیبر : راست میگه دیگه بیاید بریم
بابور : باشه باشه خب بریم شماها هم امروز شمشیرو از رو بستیدا
آسدور : اوفففف*وبعد سوار ماشین شد و عقب نشست آیبر هم همینطور*
دوروش : خب چیا خرید حالا
آیبر :لباس
بابور : دوروش جون این لحن سرد حرف زدن یعنی به شماها ربطی نداره
دوروش : حق با توئه
🔻جانر و سرکان
جانر: اوف پسر چه استرسی کشیدمااا بیخیال هم نمیشدن برن همینجوری وایستاده بودن ببینن چه خبره
سرکان : آره والا چقدر گیر میدن نمیذارن دو دقیقه باهاشون بگردیم تا نظرشونو راجب خودمون عوض کنیم
جانر : بخدا اگه دو سه روز در هفته نه بیشتر دو سه روز در هفته فقط بتونیم باهاشون برگردیم راحت میشه نظرشونو راجبمون عوض کنیم
سرکان : پسر پیرهنی که خریدی روی تیشترتتو رنگشو با چشمای آسدور ست کردی
جانر : راست میگیا . دقت نکرده بودم
سرکان : دقت کن رفیق
جانر : بیا بریم که پس فردا پارتی داریم یعنی فردا هم مدرسه پا برجاست
سرکان : مامانم پیام داده که کجایی
جانر : مامان من که با دوستاش رفته کانادا فعلا یه مدتی راحتم از اینکه کجا با کی بودی و چیکار میکردی
سرکان : ای خداااا، خب بریم من تو رو برسونم خونتون و خودم تاکسی بگیرم برم خونه تا تکالیفو بنویسم
جانر : خیل خب بریم
🔻فردا
دوکان : مامان ما امشب بابا و دایی و عمو اولجان و عمو برک و پسرا میریم بیرون یعنی دیر میایم نگران نشو
آسیه : دوروک ؟
دوروک : آره خوشگلم من الان میخواستم بهت بگم که دوکان زودتر گفت
آسیه : خب پس باشه ، کی میاین؟؟
دوروک : احتمالا تا ده و نیم یازده برمیگردیم
آسیه : اها باشه پس . راستی این هفته ۲. ۳ روز تعطیلیه میخوایم با یاسمین و آیبیکه و سوسن و الیف بریم مارماریس منم دیگه پرونده ندارم یکمی استراحت کنم
دوروک : آها . باشه پس برید خوش باشید
آسدور : مامان قشنگم ، بابا جونم ما دیگه میریم خداحافظ
دوروک : عزیز دلم موفق باشی *یه بوسه محکم از روی سرش زد*
🔻مدرسه
آسدور : دخترا من میرم یه چیزی بخورم
^ببخشید میشه یه قهوه بدید^
جانر : چطوری چشم سبز
آسدور : مرسی ، تو پات چطوره ؟
جانر : هعییی بهتره بهش زیاد فشار نمیارم
آسدور یک قلپ از قهوه خورد و بعد به جانر گفت : خوبه تا وقتی کامل تو بشه همینطوری ادامه بده یعنی زیاد بهش فشار نیار
جانر : باشه ، تو ، واسه من نگرانی ؟
آسدور : چون دیدمت اون لحظه که افتادی چطور ناله میکردی ، فکر میکنم هنوزم همونطوری درد میکنه
جانر : نه جونم دیگه دراون حد درد نمیکنه
سوسعم : آیبر
آیبر :بله
سوسعم : میگم این دوتا یکم صمیمی نشدن ؟
آیبر : چطور مگه ؟
سوسعم : به نظرم باهم صمیمیان اما حس میکنم جانر از آسدور خوشش میاد ولی آسدور متوجه نیست
آیبر : مگه نه ؟ منم حس میکردم بخدا ولی به روی خودم نمیاوردم
سوسعم : حتی...
پارت ۱۶💎
آیبر : راست میگه دیگه بیاید بریم
بابور : باشه باشه خب بریم شماها هم امروز شمشیرو از رو بستیدا
آسدور : اوفففف*وبعد سوار ماشین شد و عقب نشست آیبر هم همینطور*
دوروش : خب چیا خرید حالا
آیبر :لباس
بابور : دوروش جون این لحن سرد حرف زدن یعنی به شماها ربطی نداره
دوروش : حق با توئه
🔻جانر و سرکان
جانر: اوف پسر چه استرسی کشیدمااا بیخیال هم نمیشدن برن همینجوری وایستاده بودن ببینن چه خبره
سرکان : آره والا چقدر گیر میدن نمیذارن دو دقیقه باهاشون بگردیم تا نظرشونو راجب خودمون عوض کنیم
جانر : بخدا اگه دو سه روز در هفته نه بیشتر دو سه روز در هفته فقط بتونیم باهاشون برگردیم راحت میشه نظرشونو راجبمون عوض کنیم
سرکان : پسر پیرهنی که خریدی روی تیشترتتو رنگشو با چشمای آسدور ست کردی
جانر : راست میگیا . دقت نکرده بودم
سرکان : دقت کن رفیق
جانر : بیا بریم که پس فردا پارتی داریم یعنی فردا هم مدرسه پا برجاست
سرکان : مامانم پیام داده که کجایی
جانر : مامان من که با دوستاش رفته کانادا فعلا یه مدتی راحتم از اینکه کجا با کی بودی و چیکار میکردی
سرکان : ای خداااا، خب بریم من تو رو برسونم خونتون و خودم تاکسی بگیرم برم خونه تا تکالیفو بنویسم
جانر : خیل خب بریم
🔻فردا
دوکان : مامان ما امشب بابا و دایی و عمو اولجان و عمو برک و پسرا میریم بیرون یعنی دیر میایم نگران نشو
آسیه : دوروک ؟
دوروک : آره خوشگلم من الان میخواستم بهت بگم که دوکان زودتر گفت
آسیه : خب پس باشه ، کی میاین؟؟
دوروک : احتمالا تا ده و نیم یازده برمیگردیم
آسیه : اها باشه پس . راستی این هفته ۲. ۳ روز تعطیلیه میخوایم با یاسمین و آیبیکه و سوسن و الیف بریم مارماریس منم دیگه پرونده ندارم یکمی استراحت کنم
دوروک : آها . باشه پس برید خوش باشید
آسدور : مامان قشنگم ، بابا جونم ما دیگه میریم خداحافظ
دوروک : عزیز دلم موفق باشی *یه بوسه محکم از روی سرش زد*
🔻مدرسه
آسدور : دخترا من میرم یه چیزی بخورم
^ببخشید میشه یه قهوه بدید^
جانر : چطوری چشم سبز
آسدور : مرسی ، تو پات چطوره ؟
جانر : هعییی بهتره بهش زیاد فشار نمیارم
آسدور یک قلپ از قهوه خورد و بعد به جانر گفت : خوبه تا وقتی کامل تو بشه همینطوری ادامه بده یعنی زیاد بهش فشار نیار
جانر : باشه ، تو ، واسه من نگرانی ؟
آسدور : چون دیدمت اون لحظه که افتادی چطور ناله میکردی ، فکر میکنم هنوزم همونطوری درد میکنه
جانر : نه جونم دیگه دراون حد درد نمیکنه
سوسعم : آیبر
آیبر :بله
سوسعم : میگم این دوتا یکم صمیمی نشدن ؟
آیبر : چطور مگه ؟
سوسعم : به نظرم باهم صمیمیان اما حس میکنم جانر از آسدور خوشش میاد ولی آسدور متوجه نیست
آیبر : مگه نه ؟ منم حس میکردم بخدا ولی به روی خودم نمیاوردم
سوسعم : حتی...
۴.۱k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.