چرخُ فلک p48
خنده کوتاهی کردم ...همیشه خوب بلد بود سر تا پای ادم رو قهوه ای کنه
_توهم امروز کیفت کوکه؟...خبریه؟
لبخند کمرنگی ناخواسته روی لبم نشست خواستم چیزی بگم که استکان خالیشو تو نعلبکی گذاشت و گفت:
_نخیر...مثل اینکه واقعا خبریه که نیشت تا بناگوشت باز شده
_میخوام آرزوتو براورده کنم ننه...راستش خب...چند وقتیه ..یکی هوش و حواسمو با خودش برده
لبخند روی لبای باریکش رو دیدم:
_بیا جلو ببینم
رفتم نزدیک تر بهش نشستم ، اروم و مرموز گفت:
_بگو بینم این کیه که بلاخره تونسته دل شیر پسر منو بدست بیاره؟
_تازگیا دیدیش
یه ابروشو داد بالا:
_کجا...تو عروسی اومده بود؟
سرمو به معنی اره بالا پایین کردم...پرسید:
_اسمش چیه ..چیکارس...خانوادش چجوره...لال مونی نگیر پسر ..دهن وا کن بگو ببینم
گفتم:
_اسمش کلاراس...سن دقیقش رو نمیدونم ولی صورت پخته و قشنگی داره...مامان باباش از هم جدا شدن ...و اینکه پرستاره
_تو عروسی کدوم بود؟
صورت زیبا و دل فریب اون شبش رو تو ذهنم مجسم کردم
_یه پیرهن مشکی آستین بلند پوشیده بود که پایینش گلای قرمز داشت
_عااااا...یه چیزای گنگی داره یادم میاد...ولی یبار با خودت بیارش اینجا برای ناهار...میخوام از نزدیک عروسمو ببینم
کلمه عروسم حس خوبی بهم میداد....اگه واقعا عروس من میشد...میکردمش ملکه ی این خونه
غروب تصمیم گرفتم یه سر برم دم خونش
باید میفهمیدم دلیل نبودن ها و قائم شدناش چیه
بارون نم نم میبارید و هوا سرد بود
از ماشین پیاده شدمو زنگ خونشو زدم
خوشبختانه آیفن تصویری نبود و چهرمو نمیدید:
_بله؟
_میشه یه دیقه بیای دم در
صدای ازش نشنیدم ولی چند دیقه بعد درِ آبی رنگ خونش باز شد و اومد جلو
قلب لامصبم بی قرار شد از دیدنش...موهای خرماییشو شل بافته و روی شونش انداخته بود...شنل بافتنی مشکی ای هم دورش پیچیده بود
نکنه تو این هوا سردش بشه؟
_برای چی اومدین اینجا
_بیا بریم تو ماشین حرف بزنیم بیرون سرده
اخم کرد:
_کارتون رو زود بگین لطفا
_توهم امروز کیفت کوکه؟...خبریه؟
لبخند کمرنگی ناخواسته روی لبم نشست خواستم چیزی بگم که استکان خالیشو تو نعلبکی گذاشت و گفت:
_نخیر...مثل اینکه واقعا خبریه که نیشت تا بناگوشت باز شده
_میخوام آرزوتو براورده کنم ننه...راستش خب...چند وقتیه ..یکی هوش و حواسمو با خودش برده
لبخند روی لبای باریکش رو دیدم:
_بیا جلو ببینم
رفتم نزدیک تر بهش نشستم ، اروم و مرموز گفت:
_بگو بینم این کیه که بلاخره تونسته دل شیر پسر منو بدست بیاره؟
_تازگیا دیدیش
یه ابروشو داد بالا:
_کجا...تو عروسی اومده بود؟
سرمو به معنی اره بالا پایین کردم...پرسید:
_اسمش چیه ..چیکارس...خانوادش چجوره...لال مونی نگیر پسر ..دهن وا کن بگو ببینم
گفتم:
_اسمش کلاراس...سن دقیقش رو نمیدونم ولی صورت پخته و قشنگی داره...مامان باباش از هم جدا شدن ...و اینکه پرستاره
_تو عروسی کدوم بود؟
صورت زیبا و دل فریب اون شبش رو تو ذهنم مجسم کردم
_یه پیرهن مشکی آستین بلند پوشیده بود که پایینش گلای قرمز داشت
_عااااا...یه چیزای گنگی داره یادم میاد...ولی یبار با خودت بیارش اینجا برای ناهار...میخوام از نزدیک عروسمو ببینم
کلمه عروسم حس خوبی بهم میداد....اگه واقعا عروس من میشد...میکردمش ملکه ی این خونه
غروب تصمیم گرفتم یه سر برم دم خونش
باید میفهمیدم دلیل نبودن ها و قائم شدناش چیه
بارون نم نم میبارید و هوا سرد بود
از ماشین پیاده شدمو زنگ خونشو زدم
خوشبختانه آیفن تصویری نبود و چهرمو نمیدید:
_بله؟
_میشه یه دیقه بیای دم در
صدای ازش نشنیدم ولی چند دیقه بعد درِ آبی رنگ خونش باز شد و اومد جلو
قلب لامصبم بی قرار شد از دیدنش...موهای خرماییشو شل بافته و روی شونش انداخته بود...شنل بافتنی مشکی ای هم دورش پیچیده بود
نکنه تو این هوا سردش بشه؟
_برای چی اومدین اینجا
_بیا بریم تو ماشین حرف بزنیم بیرون سرده
اخم کرد:
_کارتون رو زود بگین لطفا
۲۳.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.