راکون کچولو مو صورتی p41
بکی:هوم آره بعد از اینکه دامیان تو رو تا دم در خونه تون برد یادش اومد که میخواسته چیزی رو بهت بگه اما خب تو اونجا نبودی و فقط کیفت افتاده بود رو زمین و بعد از اون با روشی که به ما نمیگه تو رو پیدا کرد
من: احتمالا میدونم که اون روش چیه/زیر لبی
بکی:چی؟
من:ه ـ هیچی
بکی:خب پس مهم نیست
من:ادامه بده
بکی:بعد ما اومدیم و دیگه شرایط رو برسی کردیم بعدشم دیدیم که پنج تا نگهبان هستش و دامیان با تله پورت اونارو از اونجا برد و بعدشم، ها آنیا گوش میدی؟
من:عاااااا تو اونو بهشون گفتی؟
دامیان:خب چاره ی دیگه ای نداشتیم
من:ولی خب اینجوری.. .
بکی:حالا مثلا چکار کرده تازه باید ازمون بخواطر اینکه تا الان مفخیش کرده نه مخفیش کرده معذرت خواهی هم بکنه مخصوصا از اونجایی که توهم راز خودتو.. .
پریدم و دهنشو گرفتم ، دم گوشش گفتم:گراز خر خودت داری میگی راز
بکی سرشو تکون داد منم ولش کردم
جک،دامیان:چه رازی؟/چهره های سردرگم
ذهنم:دامیان تو که دیگه میدونی بعد چه رازیییییییی؟؟؟ اصن اون چهره سردرگم چی میگه اون وست
یکم رو چهرش که زوم کردم دیدم گوشه لبش یه زاویه نود درجه کوچیک داره بزنم ترورش کنم یعنی داره پوزخند میزنه؟؟؟آیییی/نفس عمیق
من:خب من وقتی بچه بودم از آیینه میترسیدم و اینکه وقتی از عروسکام خسته میشدم اونارو رو تیکه پاره میکردم
ذهنم:WTF این دیگه چی بود گفتی از بین این همه چیز ایننننن چراااااااااااااا
جک:آها
دامیان:تقریبا فراموشش کرده بودم/پوزخندی که دیگر پنهان نمیشود
من:اهم بهر حال نمیخوای بیشتر توضیح بدید
بکی:آممم کجا بودم
من:گفتی که با تله پورت اونارو به ناکجا آباد فرستاد فقط قبلش من یه سوال ازش دارم دامیان تو دقیقا اونارو به کجا فرستادی؟
پوزخندش محو شد
دامیان:خب جلوی در زندان
من:خوبه
دامیان:فقط چرا اینو پرسیدی؟
من:بعداً بهت توضیح میدم
دامیان:هوم باش
من:ادامه بده فقط میشه بگید که دقیقا نقش شما اینجا چی بود؟
دامیان:خبردادن ، تله پورت کردن و تحمل کسشعر های این/اشاره به جک
جک:کسشعر؟؟؟؟ فقط گفتم بیا باهم دوست بشیممم
دامیان:نمیخوام
بکی:اگه تحمل کسشعر نقش بود نقش اصلی رو من داشتم الان فعلا بجای دعوا وضعت رو به این بدبخت توضیح بدید
جک:من فقط باید تو رو از اونجا میاوردم بیرون و از دست اون یدونه نگهبان باقی مونده مثل سگ فرار میکردم
بکی:منم نقشه کشیدم
من:خب همین کافیه پس فعلا متوجه ی وضعیت شدم میشه فعلا بریم؟
بکی:عااااام
دامیان:
جک:؟؟
من:همه رو استفاده کردید؟
(تله پورت)
بکی:بله
من:حتما آنتن هم نمی ده
بکی:بله نمی ده
من:عالیه یعنی ببین از این بهتر نمیشد میدونی
و سرمو توی سنگ بزرگی که بخوام بود زدم
بکی:.. .
دامیان:نکن بچه کلت میشکنه/بلند
و به سمتم حرکت کرد
جک:زنده است
بکی:اطلاعاتی ندارم
من: احتمالا میدونم که اون روش چیه/زیر لبی
بکی:چی؟
من:ه ـ هیچی
بکی:خب پس مهم نیست
من:ادامه بده
بکی:بعد ما اومدیم و دیگه شرایط رو برسی کردیم بعدشم دیدیم که پنج تا نگهبان هستش و دامیان با تله پورت اونارو از اونجا برد و بعدشم، ها آنیا گوش میدی؟
من:عاااااا تو اونو بهشون گفتی؟
دامیان:خب چاره ی دیگه ای نداشتیم
من:ولی خب اینجوری.. .
بکی:حالا مثلا چکار کرده تازه باید ازمون بخواطر اینکه تا الان مفخیش کرده نه مخفیش کرده معذرت خواهی هم بکنه مخصوصا از اونجایی که توهم راز خودتو.. .
پریدم و دهنشو گرفتم ، دم گوشش گفتم:گراز خر خودت داری میگی راز
بکی سرشو تکون داد منم ولش کردم
جک،دامیان:چه رازی؟/چهره های سردرگم
ذهنم:دامیان تو که دیگه میدونی بعد چه رازیییییییی؟؟؟ اصن اون چهره سردرگم چی میگه اون وست
یکم رو چهرش که زوم کردم دیدم گوشه لبش یه زاویه نود درجه کوچیک داره بزنم ترورش کنم یعنی داره پوزخند میزنه؟؟؟آیییی/نفس عمیق
من:خب من وقتی بچه بودم از آیینه میترسیدم و اینکه وقتی از عروسکام خسته میشدم اونارو رو تیکه پاره میکردم
ذهنم:WTF این دیگه چی بود گفتی از بین این همه چیز ایننننن چراااااااااااااا
جک:آها
دامیان:تقریبا فراموشش کرده بودم/پوزخندی که دیگر پنهان نمیشود
من:اهم بهر حال نمیخوای بیشتر توضیح بدید
بکی:آممم کجا بودم
من:گفتی که با تله پورت اونارو به ناکجا آباد فرستاد فقط قبلش من یه سوال ازش دارم دامیان تو دقیقا اونارو به کجا فرستادی؟
پوزخندش محو شد
دامیان:خب جلوی در زندان
من:خوبه
دامیان:فقط چرا اینو پرسیدی؟
من:بعداً بهت توضیح میدم
دامیان:هوم باش
من:ادامه بده فقط میشه بگید که دقیقا نقش شما اینجا چی بود؟
دامیان:خبردادن ، تله پورت کردن و تحمل کسشعر های این/اشاره به جک
جک:کسشعر؟؟؟؟ فقط گفتم بیا باهم دوست بشیممم
دامیان:نمیخوام
بکی:اگه تحمل کسشعر نقش بود نقش اصلی رو من داشتم الان فعلا بجای دعوا وضعت رو به این بدبخت توضیح بدید
جک:من فقط باید تو رو از اونجا میاوردم بیرون و از دست اون یدونه نگهبان باقی مونده مثل سگ فرار میکردم
بکی:منم نقشه کشیدم
من:خب همین کافیه پس فعلا متوجه ی وضعیت شدم میشه فعلا بریم؟
بکی:عااااام
دامیان:
جک:؟؟
من:همه رو استفاده کردید؟
(تله پورت)
بکی:بله
من:حتما آنتن هم نمی ده
بکی:بله نمی ده
من:عالیه یعنی ببین از این بهتر نمیشد میدونی
و سرمو توی سنگ بزرگی که بخوام بود زدم
بکی:.. .
دامیان:نکن بچه کلت میشکنه/بلند
و به سمتم حرکت کرد
جک:زنده است
بکی:اطلاعاتی ندارم
۳.۴k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.