Part 34
Part 34
با کم آوردن نفس از هم جدا شدن
تهیونگ : هیچ وقت حرفه امروز رو نزن این اولین و آخرین دعوای ما خواهد بود
ات : باشه بهت قول میدم دیگه باهات دعوا نمیکنم
تهیونگ دسته ات رو گرفت و بلند شدن
ات : کجا میریم
تهیونگ : شام میخوریم
کمی اون طرفتر میز قشنگی با گل و شمع که و غذای های خوشمزه ای که چیده شده بود
تهیونگ و ات رفتن تهیونگ صندلی رو عقب کشید برای ات ات رویه صندلی نشست
___________________
شوگا : تهیونگ و ات کجان نمیان شام نمیخورن
جونکوک و جیمین زود سمته همدیگه نگاه کردن
شوگا : چرا به همدیگه نگاه میکنید
جیمین : چیزه .. شوگا هیونگ ....اونا
جونکوک : راستی شوگا فردا بریم کمپانی یا نه
جیمین : آره بریم
شوگا که متوجه شده بود که اون دونفر دارن حرف رو می پیچونن با کمی عصبانیت گفت
شوگا : چرا دارین حرف رو می پیچونید درست جواب بدین
جونکوک : اونا رفتن بیرون شام میخورن
شوگا : مگه دعوا نکردن
جونکوک : نه فقط یه بهس کوچیک کردن همین بعدشم ات دوست دختره تهیونگه و تهیونگ دوست پسرشه هرجا که بخوان میتونن برن
شوگا : اونا تازه باهمن چرا انقدر زود
جونکوک سریع گفت
جونکوک : اونا حتا میتونن برن هتل
شوگا با عصبانیت گفت
شوگا : کافیه جونکوک چرا داری اینا رو به من میگی
جونکوک : تو این روزا چت شده چرا خودت نیستی نکنه عاشقه ات شدی
شوگا با عصبانیت چاپستیکی که تو دستش بود رو کوبید رویه میز
شوگا : جونکوک حده خودت رو بدون پاشو برو از سره میز
جیمین : دعوا نکنید هیونگ لطفاً
جونکوک با عصبانیت از سره میز بلند شد و رفت بالا تو اتاقش
جیمین : هیونگ چرا ناراحتش کردین
جیمین از سره میز بلند شد و رفت دنباله جونکوک
____________
تهیونگ و ات رویه فرشی که زیر لامپ ها و درخت های میوه دار بود نشستن
تهیونگ از جیبش گردنبنده زیبای رو برداشت و رفت پشته سره ات نشست به ات گفت موهایش رو جمع کنه
ات با یه دستش موهاش رو جمع کرد تهیونگ گردنبند رو انداخت گردنه ات
ات دستی رویه گردنبندش کشید
اسلاید 2 گردنبند
تهیونگ لباهایش رو گذاشت رویه گردنه ات و بوسه ای رو روش گذاشت
ات : خیلی خوشگله
تهیونگ : چند روز بعد قراره ببرمت جای
ات با ذوق گفت
ات : کجا میریم
تهیونگ دراز کشید و گفت
تهیونگ : نمیگم
ات : بگو کجا میریم
تهیونگ : باید صبر کنی
ات : نمیشه باید بگی
تهیونگ دستاشو باز کرد گفت
تهیونگ : به یه شرط میگیم باید بیای بغلم
ات : باشه
ات کناره تهیونگ دراز کشید و سراش رو گذاشت رویه شونه تهیونگ
هردوشون به آسمون قشنگ شب که پر از ستاره بود خیره شده بودن
ات : تهیونگ هیچ وقت این شب رو فراموش نکن اولین شبه مون زیر آسمون ستاره دار و کناره هم
تهیونگ : این شب رو هم فراموش نمی کنیم و شب های که قراره باهم داشته باشیم رو هم فراموش نمیکنیم
ات : تهیونگ بیا به هم قول بدیم هرچی که شد از هم جدا نمیشیم
تهیونگ : باشه قول میدم که هیچ وقت ازت جدا نشم
ات : منم قول میدم هیچ وقت ازت جدا نشم
هردونگاهی به هم کردن و خندیدن
و دوباره به آسمون زیبای آن شب خیره شدن .......
با کم آوردن نفس از هم جدا شدن
تهیونگ : هیچ وقت حرفه امروز رو نزن این اولین و آخرین دعوای ما خواهد بود
ات : باشه بهت قول میدم دیگه باهات دعوا نمیکنم
تهیونگ دسته ات رو گرفت و بلند شدن
ات : کجا میریم
تهیونگ : شام میخوریم
کمی اون طرفتر میز قشنگی با گل و شمع که و غذای های خوشمزه ای که چیده شده بود
تهیونگ و ات رفتن تهیونگ صندلی رو عقب کشید برای ات ات رویه صندلی نشست
___________________
شوگا : تهیونگ و ات کجان نمیان شام نمیخورن
جونکوک و جیمین زود سمته همدیگه نگاه کردن
شوگا : چرا به همدیگه نگاه میکنید
جیمین : چیزه .. شوگا هیونگ ....اونا
جونکوک : راستی شوگا فردا بریم کمپانی یا نه
جیمین : آره بریم
شوگا که متوجه شده بود که اون دونفر دارن حرف رو می پیچونن با کمی عصبانیت گفت
شوگا : چرا دارین حرف رو می پیچونید درست جواب بدین
جونکوک : اونا رفتن بیرون شام میخورن
شوگا : مگه دعوا نکردن
جونکوک : نه فقط یه بهس کوچیک کردن همین بعدشم ات دوست دختره تهیونگه و تهیونگ دوست پسرشه هرجا که بخوان میتونن برن
شوگا : اونا تازه باهمن چرا انقدر زود
جونکوک سریع گفت
جونکوک : اونا حتا میتونن برن هتل
شوگا با عصبانیت گفت
شوگا : کافیه جونکوک چرا داری اینا رو به من میگی
جونکوک : تو این روزا چت شده چرا خودت نیستی نکنه عاشقه ات شدی
شوگا با عصبانیت چاپستیکی که تو دستش بود رو کوبید رویه میز
شوگا : جونکوک حده خودت رو بدون پاشو برو از سره میز
جیمین : دعوا نکنید هیونگ لطفاً
جونکوک با عصبانیت از سره میز بلند شد و رفت بالا تو اتاقش
جیمین : هیونگ چرا ناراحتش کردین
جیمین از سره میز بلند شد و رفت دنباله جونکوک
____________
تهیونگ و ات رویه فرشی که زیر لامپ ها و درخت های میوه دار بود نشستن
تهیونگ از جیبش گردنبنده زیبای رو برداشت و رفت پشته سره ات نشست به ات گفت موهایش رو جمع کنه
ات با یه دستش موهاش رو جمع کرد تهیونگ گردنبند رو انداخت گردنه ات
ات دستی رویه گردنبندش کشید
اسلاید 2 گردنبند
تهیونگ لباهایش رو گذاشت رویه گردنه ات و بوسه ای رو روش گذاشت
ات : خیلی خوشگله
تهیونگ : چند روز بعد قراره ببرمت جای
ات با ذوق گفت
ات : کجا میریم
تهیونگ دراز کشید و گفت
تهیونگ : نمیگم
ات : بگو کجا میریم
تهیونگ : باید صبر کنی
ات : نمیشه باید بگی
تهیونگ دستاشو باز کرد گفت
تهیونگ : به یه شرط میگیم باید بیای بغلم
ات : باشه
ات کناره تهیونگ دراز کشید و سراش رو گذاشت رویه شونه تهیونگ
هردوشون به آسمون قشنگ شب که پر از ستاره بود خیره شده بودن
ات : تهیونگ هیچ وقت این شب رو فراموش نکن اولین شبه مون زیر آسمون ستاره دار و کناره هم
تهیونگ : این شب رو هم فراموش نمی کنیم و شب های که قراره باهم داشته باشیم رو هم فراموش نمیکنیم
ات : تهیونگ بیا به هم قول بدیم هرچی که شد از هم جدا نمیشیم
تهیونگ : باشه قول میدم که هیچ وقت ازت جدا نشم
ات : منم قول میدم هیچ وقت ازت جدا نشم
هردونگاهی به هم کردن و خندیدن
و دوباره به آسمون زیبای آن شب خیره شدن .......
۵.۵k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.