hard thief part. 5
تهیونگ: چرا چیزی نمی خوری میترسی بخوریمت
برگشتمو با صورت پوکر بهش نگاه کردم
+ نه اخه انقدر شیرین هستی خورده نمیشی
چشم قره ای رفتمو از سالون رفتم بیرون
درو که بستم صدای خنده های چند نفر رو شنیدم بدون هیچ علاقه ای به شنیدن حرفاشون راهم سمت اتاقم کشیدم
درشو باز کردمو بازم روی تخت ولو شدم
چقدر دلم برای مامان و بابام تنگ شده
باورم نمیشه یون برای شرط بندی این کارو کرده یعنی الان مامان و بابا حالشون چطوره اه خداااا
«از دید یونگی»
با پرویی به تهیونگ نگاه کرد و بهش اون حرف و زد نیش خندی بهش زدم تا رفت بیرون همه بچه ها ولو شدن و می خندیدن
صورتمو سمت ته کردم
+قبلا همو دوست داشتین؟
که کل سالون سکوت کردن
ته: با هم دوست بودیم دوستای صمیمی بهش علاقه پیدا کردمو می خواستم بهش بگم و فهمیدم عاشق یکی شده و اون پسره هم دوسش داره از اون موقع به بعد دیگه هیچ رابطه دوستانه ای نداشتیم و یک روز توی بار دیدمش و دیدم با یک پسره داره صحبت می کنه از بار رفتم بیرون که اون برخورد رو کردم که با وئول اشنا شدم
جیمین: حالا چرا کتکش زدی؟ چه گناهی کرده که باید کتکش میزدی؟
هوپی: باز این اقا محبتش زد بالا
جیمین: چیه بردارش توی شرط بندی فروختش مامان باباش هم تو راه تصادف کردن داداشش هم که هیچ کاری نمی تونی بکنه چون توی بازی باخته واقعا موندم با چه دل و جراتی تونستی بزنیش
ته:چرا تو انقدر نگرانشی؟
کوک: بس دیگه تهیونگ
ته: نه بگو چرا انقدر نگرانشی؟
کوک: تمومش کن تهیونگ
+ همه خفه شیدددددد ( با داد)
نامجون که با خونسردی تمام داشت لقمه رو میزاشت توی دهنشو هیچ چیزی هم براش مهم نبود ( نوش جان داداش😂😂)
جیمین: چون که یاد جولی میندازه منو چون چشماش شبیه جولیه و هرکس توی این خونه بهش چپ نگاه کنه با من طرفه
جیمین با بغض از سالون رفت بیرون
کوک: همینو می خواستی تهیونگ اره؟ همین که باز خاطرات مسخری این دوتا رو یادشون بندازی؟
کوک دنبال جیمین رفت و در سالون محکم بسته شد
«از دید یونسو»
چشمام گرم شده بود که با صدا بست شدن در با شدت زیاد از جام پریدم از اتاق رفتم بیرون
- کودم خری این کارو کرد فکر نمی کنی ادمی اینجا خوابیده تا میخواستم برم سمت اتاقم پام پیچ خوردو از پله ها قلت خوردم پایین حدود 58 تا پله رو داشتم قل میخورم که بالاخره از پله ها امد پایین یکی از خدمتکار ها منو دید که از پله ها افتادم جیغ کشید که در سالون باز شد و همه امدن بیرون جیمین از در ورودی امد تو سمت من امد و می خواست بیاد و بهم دست بزنه
جین:هیچ کس سمتش نره خدمتکار برو وسایلم رو بیار
سرمو سمت جیمین کردم تو چشمامش پر اشک بود
لبخند به نشونه خوبن زدمو و اخرش هم سیاهی مطلق
نظر یادتون نره😘
برگشتمو با صورت پوکر بهش نگاه کردم
+ نه اخه انقدر شیرین هستی خورده نمیشی
چشم قره ای رفتمو از سالون رفتم بیرون
درو که بستم صدای خنده های چند نفر رو شنیدم بدون هیچ علاقه ای به شنیدن حرفاشون راهم سمت اتاقم کشیدم
درشو باز کردمو بازم روی تخت ولو شدم
چقدر دلم برای مامان و بابام تنگ شده
باورم نمیشه یون برای شرط بندی این کارو کرده یعنی الان مامان و بابا حالشون چطوره اه خداااا
«از دید یونگی»
با پرویی به تهیونگ نگاه کرد و بهش اون حرف و زد نیش خندی بهش زدم تا رفت بیرون همه بچه ها ولو شدن و می خندیدن
صورتمو سمت ته کردم
+قبلا همو دوست داشتین؟
که کل سالون سکوت کردن
ته: با هم دوست بودیم دوستای صمیمی بهش علاقه پیدا کردمو می خواستم بهش بگم و فهمیدم عاشق یکی شده و اون پسره هم دوسش داره از اون موقع به بعد دیگه هیچ رابطه دوستانه ای نداشتیم و یک روز توی بار دیدمش و دیدم با یک پسره داره صحبت می کنه از بار رفتم بیرون که اون برخورد رو کردم که با وئول اشنا شدم
جیمین: حالا چرا کتکش زدی؟ چه گناهی کرده که باید کتکش میزدی؟
هوپی: باز این اقا محبتش زد بالا
جیمین: چیه بردارش توی شرط بندی فروختش مامان باباش هم تو راه تصادف کردن داداشش هم که هیچ کاری نمی تونی بکنه چون توی بازی باخته واقعا موندم با چه دل و جراتی تونستی بزنیش
ته:چرا تو انقدر نگرانشی؟
کوک: بس دیگه تهیونگ
ته: نه بگو چرا انقدر نگرانشی؟
کوک: تمومش کن تهیونگ
+ همه خفه شیدددددد ( با داد)
نامجون که با خونسردی تمام داشت لقمه رو میزاشت توی دهنشو هیچ چیزی هم براش مهم نبود ( نوش جان داداش😂😂)
جیمین: چون که یاد جولی میندازه منو چون چشماش شبیه جولیه و هرکس توی این خونه بهش چپ نگاه کنه با من طرفه
جیمین با بغض از سالون رفت بیرون
کوک: همینو می خواستی تهیونگ اره؟ همین که باز خاطرات مسخری این دوتا رو یادشون بندازی؟
کوک دنبال جیمین رفت و در سالون محکم بسته شد
«از دید یونسو»
چشمام گرم شده بود که با صدا بست شدن در با شدت زیاد از جام پریدم از اتاق رفتم بیرون
- کودم خری این کارو کرد فکر نمی کنی ادمی اینجا خوابیده تا میخواستم برم سمت اتاقم پام پیچ خوردو از پله ها قلت خوردم پایین حدود 58 تا پله رو داشتم قل میخورم که بالاخره از پله ها امد پایین یکی از خدمتکار ها منو دید که از پله ها افتادم جیغ کشید که در سالون باز شد و همه امدن بیرون جیمین از در ورودی امد تو سمت من امد و می خواست بیاد و بهم دست بزنه
جین:هیچ کس سمتش نره خدمتکار برو وسایلم رو بیار
سرمو سمت جیمین کردم تو چشمامش پر اشک بود
لبخند به نشونه خوبن زدمو و اخرش هم سیاهی مطلق
نظر یادتون نره😘
۱۵.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.