بوک سیاه و سفید پارت : ۲
عصر _ ساعت۷:۰۰ _ قبیله گوجو
۳ خاندان بزرگ ، گوجو ، زنین ، گتو دور هم جمع شده بودند تا در یک از قبایل ، وارث های خودشان را تعلیم بدهند.
بعد از چند ساعت مجادله این سه رئیس ،
تصمیم گرفته شد که هر سه وارث را در قبیله
" گوجو " آموزش دهند .
رئیس قبیله گوجو یعنی عمو گوجو ساتورو، کائورو گوجو ، بادبزن سفید رنگش رو باز کرد و خودش رو باد زد و گفت:
《 پس فردا صبح وارث های های خودتون رو به اینجا بیارید برای آموزش چون وقت طلاست .》
شب _ ساعت ۱۱:۰۰ _ قبیله گوجو
ساتورو لباس راحتی برای خواب پوشیده بود و بلاخره شیاطین مختلف که صد در صد همون معلم های بد اخلاق و سست عنصرش خلاص شده بود و راحت میتونست بخوابه اما مگه عمو مزاحمش میزاره؟
ساتورو ارام چشم هاش رو بسته بود و تازه جاش گرم افتاده بود که ناگهان نفس گرم یه نفر رو پشت گردن خودش حس میکنه و مثل جن زده ها میپره و میگه :
《 کیه؟! کی بود؟! مردک.. 》
عموش با خنده دستش رو جلوی دهن برادر زاده بد دهنش میزاره و میگه :
《 نترس بچه من بودم . ( خنده ) 》
ساتورو با تیک عصبی گفت :
《 این وقت شب کرم داری منو اذیت میکنی؟! مگه خواب و آرامش نداری؟! من چه گناهی کردم ؟! از مادر زاییده.. 》
کائورو با خنده دهن برادر زادشو دوباره میگیره و میگه:
《 باشه باشه ، این فحش ها رو کدوم ادم نفهمی بهت یاد داده؟ ولش کن بزار میخوام بغلت کنم ساتورو . 》
عموش روی تشک دراز کشید و بدن نسبتا کوچک ساتورو رو به خودش فشرد و گفت:
《 اخم نکن بچه 》
ساتورو که مثل همیشه قیافه سرد و اخم کرده ای داشت در آغوش عموش در خواب عمیقی فرو رفت .
کائوری¹ لبخندی زد و بعد از چند دقیقه از کنار ساتورو بلند شد و پتوی مخملی رو ، روی ساتورو کشید و ارام موهای سفید رنگ برادر زادشو نوازش کرد و زمزمه کرد:
《 کاتسو¹.. پسرت از نظر ظاهری بیشتر شبیه منه تا تو .. برادر عزیز من .. پسرت قراره در اینده کار های بزرگی انجام بده ... 》
_________________________
خب دوستان عزیز .
این بوک درباره سه دوست هست که صد در صد نقش های اصلی گتو و گوجو و اون شخص سوم داره .
² کاتسو اسم پدر گوجو هست که فوت کرده و قیافه کاتسو عکس پارت هست .
¹ کائورو ، عمو و تنها خانواده گوجو هست که بین این دو نفر یعنی گوجو و کائورو شباهت زیادی وجود داره . عکس پارت کائورو هست .
³ عکس دایه گوجو ، یعنی یوکی هم عکس پارت هست .
{•°•°•°•°•}
•° Love can be black or white, the important thing is that even the devil can't stand in front of those blue eyes .•°
۳ خاندان بزرگ ، گوجو ، زنین ، گتو دور هم جمع شده بودند تا در یک از قبایل ، وارث های خودشان را تعلیم بدهند.
بعد از چند ساعت مجادله این سه رئیس ،
تصمیم گرفته شد که هر سه وارث را در قبیله
" گوجو " آموزش دهند .
رئیس قبیله گوجو یعنی عمو گوجو ساتورو، کائورو گوجو ، بادبزن سفید رنگش رو باز کرد و خودش رو باد زد و گفت:
《 پس فردا صبح وارث های های خودتون رو به اینجا بیارید برای آموزش چون وقت طلاست .》
شب _ ساعت ۱۱:۰۰ _ قبیله گوجو
ساتورو لباس راحتی برای خواب پوشیده بود و بلاخره شیاطین مختلف که صد در صد همون معلم های بد اخلاق و سست عنصرش خلاص شده بود و راحت میتونست بخوابه اما مگه عمو مزاحمش میزاره؟
ساتورو ارام چشم هاش رو بسته بود و تازه جاش گرم افتاده بود که ناگهان نفس گرم یه نفر رو پشت گردن خودش حس میکنه و مثل جن زده ها میپره و میگه :
《 کیه؟! کی بود؟! مردک.. 》
عموش با خنده دستش رو جلوی دهن برادر زاده بد دهنش میزاره و میگه :
《 نترس بچه من بودم . ( خنده ) 》
ساتورو با تیک عصبی گفت :
《 این وقت شب کرم داری منو اذیت میکنی؟! مگه خواب و آرامش نداری؟! من چه گناهی کردم ؟! از مادر زاییده.. 》
کائورو با خنده دهن برادر زادشو دوباره میگیره و میگه:
《 باشه باشه ، این فحش ها رو کدوم ادم نفهمی بهت یاد داده؟ ولش کن بزار میخوام بغلت کنم ساتورو . 》
عموش روی تشک دراز کشید و بدن نسبتا کوچک ساتورو رو به خودش فشرد و گفت:
《 اخم نکن بچه 》
ساتورو که مثل همیشه قیافه سرد و اخم کرده ای داشت در آغوش عموش در خواب عمیقی فرو رفت .
کائوری¹ لبخندی زد و بعد از چند دقیقه از کنار ساتورو بلند شد و پتوی مخملی رو ، روی ساتورو کشید و ارام موهای سفید رنگ برادر زادشو نوازش کرد و زمزمه کرد:
《 کاتسو¹.. پسرت از نظر ظاهری بیشتر شبیه منه تا تو .. برادر عزیز من .. پسرت قراره در اینده کار های بزرگی انجام بده ... 》
_________________________
خب دوستان عزیز .
این بوک درباره سه دوست هست که صد در صد نقش های اصلی گتو و گوجو و اون شخص سوم داره .
² کاتسو اسم پدر گوجو هست که فوت کرده و قیافه کاتسو عکس پارت هست .
¹ کائورو ، عمو و تنها خانواده گوجو هست که بین این دو نفر یعنی گوجو و کائورو شباهت زیادی وجود داره . عکس پارت کائورو هست .
³ عکس دایه گوجو ، یعنی یوکی هم عکس پارت هست .
{•°•°•°•°•}
•° Love can be black or white, the important thing is that even the devil can't stand in front of those blue eyes .•°
۶.۲k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.