کشتی ای بر فراز دریا می رود....
کشتی ای بر فراز دریا می رود....
و من را در عمق رها می کند....
منی که نگران در اعماق رفتنش هستم.....
به دریا خیره ام.....
و منتظر ایستاده ام تا امواج خبر بیاورند.....
که کشتی به مقصدِ یار رسیده است......
و من اشک ریزان می خندم.....
دیوانه وار می خندم....
که تو رسیده ای به دست معشوقت.....
رسیده ای به دستِ ،تو مانندی برای من.......
و من را در عمق رها می کند....
منی که نگران در اعماق رفتنش هستم.....
به دریا خیره ام.....
و منتظر ایستاده ام تا امواج خبر بیاورند.....
که کشتی به مقصدِ یار رسیده است......
و من اشک ریزان می خندم.....
دیوانه وار می خندم....
که تو رسیده ای به دست معشوقت.....
رسیده ای به دستِ ،تو مانندی برای من.......
۱.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.