پارت ۹
پارت ۹
از زبان نایون
کم کم چشمام رو باز کردم دیدم دستم بازه رفتم جلو دیدم در رو باز کردم تعجب کردم رفتم جلو یه قیافه آشنایی بود
ته : بیدار شدی ؟
نایون : دادش
ته: نایون خوبی باهات که کاری نکرده ( نگران )
نایون : نه ( گریه )
آمد بغلم کرد
ته : خوش حالم که میبنمت جات پیش من آمنه
که یهو در با شدت تمام باز شد جیمین با سه چند تا بادیگارد بود
ته : نایون برو توی اتاق
جیمین : کجا با این عجله
نایون : لطفا با برادرم کاری نداشته باش من باهات میام لطفا کارش نداشته باشه ( گریه )
جیمین منو کشوند و با خودش برد
یه هفته بعد
از زبان نایون
دیگه خسته شده بودم دلم میخواست خودم رو بکشم یه چند باری میخواستم ولی جیمین فهمید و منو توی یه اتاق که پنجره نداره گذاشت و زندونیم کرد
بین این همه دختر چرا من ؟
وقت ناهار بود
اجوما : دخترم درو باز میکنم بیا با رئیس غذا بخور ( منظور از رئیس جیمین بود )
نایون : نمیخوام مایل ندارم
اجوما : باشه
بعد از چند دقیقه جیمین آمد
جیمین : بیا پایین غذا بخور
نایون : مایل ندارم برو
جیمین : همین که گفتم ( جدی )
دستم رو گرفت و منو کشوند
نشوندم روی صندلی
جیمین : بخور
تا غذا رو دیدم تا آخر خوردمش و بی محل رفتم بالا
شب از زبان نایون
میخواستم بخوابم که جیمین آمد انگار که مست بود آمد سمتم آمد کاری که فکرش رو نمیکردم
از زبان نایون
کم کم چشمام رو باز کردم دیدم دستم بازه رفتم جلو دیدم در رو باز کردم تعجب کردم رفتم جلو یه قیافه آشنایی بود
ته : بیدار شدی ؟
نایون : دادش
ته: نایون خوبی باهات که کاری نکرده ( نگران )
نایون : نه ( گریه )
آمد بغلم کرد
ته : خوش حالم که میبنمت جات پیش من آمنه
که یهو در با شدت تمام باز شد جیمین با سه چند تا بادیگارد بود
ته : نایون برو توی اتاق
جیمین : کجا با این عجله
نایون : لطفا با برادرم کاری نداشته باش من باهات میام لطفا کارش نداشته باشه ( گریه )
جیمین منو کشوند و با خودش برد
یه هفته بعد
از زبان نایون
دیگه خسته شده بودم دلم میخواست خودم رو بکشم یه چند باری میخواستم ولی جیمین فهمید و منو توی یه اتاق که پنجره نداره گذاشت و زندونیم کرد
بین این همه دختر چرا من ؟
وقت ناهار بود
اجوما : دخترم درو باز میکنم بیا با رئیس غذا بخور ( منظور از رئیس جیمین بود )
نایون : نمیخوام مایل ندارم
اجوما : باشه
بعد از چند دقیقه جیمین آمد
جیمین : بیا پایین غذا بخور
نایون : مایل ندارم برو
جیمین : همین که گفتم ( جدی )
دستم رو گرفت و منو کشوند
نشوندم روی صندلی
جیمین : بخور
تا غذا رو دیدم تا آخر خوردمش و بی محل رفتم بالا
شب از زبان نایون
میخواستم بخوابم که جیمین آمد انگار که مست بود آمد سمتم آمد کاری که فکرش رو نمیکردم
۴.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.