پارت ۹۰
پارت ۹۰
ویو کوک
نمیدونم چقدر گذشته بود که با صداهای نامشخصی بیدار شدم
گیج بودم نمیتونستم بفهمم صدای کیه یا چیه
یکم وول خوردم تو جام که صورتم رو یه چیز نرمی قرار گرفت
بلند شدم که دیدم سرم رو سینه تهیونگ بود.
یکم چشمام رو مالیدم تا آمپرم بالا بیاد
تازه فهمیده بودم اون صدا ها از تهیونگ بود ، عرق سردی رو صورتش بود و ناله میکرد
نمیدونستم چی میبینه اما نمیشد اونجوری ولش کنم
صداش کردم ، جوابی نشنیدم
بار اول ؛ بار دوم ؛ بار سوم ؛ بار چهارم با دادم بیدار شد
هول کرده بود و نمیدونست چیکار کنه
یکم که گذشت خودش نشست و نفس نفس میزد
نگاهش میکردم .
-چیشده؟
+ه.. هیچی (ترسیده)
-خواب دیدی؟
+آ..آره.
-چی دیدی؟
+مهم نی..ست
-دارم...میگم...چی...دیدی؟
+آه آیش لعنت به اون عروسک و همه قضایا ی جنگل ؛ از همون اولم رفتنمون مزخرف بود . اون از اولاش ، اون از گم شدنم ، اون از عروسک و نامه و اینم از کابوسای متداوم .
-خواب اونجا رو دیدی؟
+آره
-اتفاقا میخواستم در مورد این...
+تروخدا چیزی در موردش نگو کوک
-خب چرا؟؟
+حوصله اشو ندارم
همینو گفت و رفت بیرون ؛ نمیدونم چرا اینجوری میکرد . بیخیال تهیونگ شدم و رفتم داخل دستشویی که با جیغ تهیونگ سریع پریدم پایین
-چیشده؟ چیشده؟؟ چی بود؟(هل)
+...(داد)
∞سلام(بهت زده)
-چیشده آجوما؟ قضیه چیه؟ تهیونگ چیشده؟(آخرش داد)
∞پسرم آروم باش . چیزی نیست! فکر کنم منو دید ترسیده
-هوففففف . تهیونگ چیکار میکنی؟
+ب...بخشید آجوما...من...حالم خوش نیست ، ن..نفهمیدم
∞چرا پسرم؟ جونگ کوک چیشده؟
-هیچی آجوما . خواب بد دیده
∞الان واستون غذا درست میکنم حالت بهتر میشه (چشمک)
-اوه اوه ساعت از ۷ گذشته ، من دیگه میرم آجوما
+بیا دوباره شروع کرد(آروم و حرصی)
صداشو شنیدم اما خیلی خودمو کنترل کردم که بهش نخندم .
∞بمون دیگه
-نه دیگه آجوما باید برم . مامان بزرگم خونه تنهاست .
∞آههه تهیونگ این همه منو به خاطر تو تنها میزاره ، حالا تو برای تهیونگ یه شب اینجا نمیمونی؟ هعی برو
-آ...نه...آجوما ناراحت نشو . آخه..آخه
+آخه آخه نکن تو نمیخوای بمونی وگرنه خوب بلدی داستان سر هم کنی .
-چی؟ تهیونگا چی میگی؟
+هیچی برو آقای کار دارم کار دارم ؛ مثل اینکه کارات مهم تر از ماست(آخرش آروم با پوزخند)
آخی حرصی شدنشم مثل بچه ها میمونه
-خب پس آجوما من...
∞امشبو میمونی!
-باشه (:
+چی؟؟ت...تو ...تو میخواستی بری .. اما
-من با شما کار دارم(آروم)
∞من میرم . یکم دیگه غذا آماده میشه .
رفتم نشستم رو مبل و تلویزیون نگاه میکردم ؛ تهیونگ هم داشت کنار سالن ورزش میکرد
نگاهش که میکردم خیلی...
ویو کوک
نمیدونم چقدر گذشته بود که با صداهای نامشخصی بیدار شدم
گیج بودم نمیتونستم بفهمم صدای کیه یا چیه
یکم وول خوردم تو جام که صورتم رو یه چیز نرمی قرار گرفت
بلند شدم که دیدم سرم رو سینه تهیونگ بود.
یکم چشمام رو مالیدم تا آمپرم بالا بیاد
تازه فهمیده بودم اون صدا ها از تهیونگ بود ، عرق سردی رو صورتش بود و ناله میکرد
نمیدونستم چی میبینه اما نمیشد اونجوری ولش کنم
صداش کردم ، جوابی نشنیدم
بار اول ؛ بار دوم ؛ بار سوم ؛ بار چهارم با دادم بیدار شد
هول کرده بود و نمیدونست چیکار کنه
یکم که گذشت خودش نشست و نفس نفس میزد
نگاهش میکردم .
-چیشده؟
+ه.. هیچی (ترسیده)
-خواب دیدی؟
+آ..آره.
-چی دیدی؟
+مهم نی..ست
-دارم...میگم...چی...دیدی؟
+آه آیش لعنت به اون عروسک و همه قضایا ی جنگل ؛ از همون اولم رفتنمون مزخرف بود . اون از اولاش ، اون از گم شدنم ، اون از عروسک و نامه و اینم از کابوسای متداوم .
-خواب اونجا رو دیدی؟
+آره
-اتفاقا میخواستم در مورد این...
+تروخدا چیزی در موردش نگو کوک
-خب چرا؟؟
+حوصله اشو ندارم
همینو گفت و رفت بیرون ؛ نمیدونم چرا اینجوری میکرد . بیخیال تهیونگ شدم و رفتم داخل دستشویی که با جیغ تهیونگ سریع پریدم پایین
-چیشده؟ چیشده؟؟ چی بود؟(هل)
+...(داد)
∞سلام(بهت زده)
-چیشده آجوما؟ قضیه چیه؟ تهیونگ چیشده؟(آخرش داد)
∞پسرم آروم باش . چیزی نیست! فکر کنم منو دید ترسیده
-هوففففف . تهیونگ چیکار میکنی؟
+ب...بخشید آجوما...من...حالم خوش نیست ، ن..نفهمیدم
∞چرا پسرم؟ جونگ کوک چیشده؟
-هیچی آجوما . خواب بد دیده
∞الان واستون غذا درست میکنم حالت بهتر میشه (چشمک)
-اوه اوه ساعت از ۷ گذشته ، من دیگه میرم آجوما
+بیا دوباره شروع کرد(آروم و حرصی)
صداشو شنیدم اما خیلی خودمو کنترل کردم که بهش نخندم .
∞بمون دیگه
-نه دیگه آجوما باید برم . مامان بزرگم خونه تنهاست .
∞آههه تهیونگ این همه منو به خاطر تو تنها میزاره ، حالا تو برای تهیونگ یه شب اینجا نمیمونی؟ هعی برو
-آ...نه...آجوما ناراحت نشو . آخه..آخه
+آخه آخه نکن تو نمیخوای بمونی وگرنه خوب بلدی داستان سر هم کنی .
-چی؟ تهیونگا چی میگی؟
+هیچی برو آقای کار دارم کار دارم ؛ مثل اینکه کارات مهم تر از ماست(آخرش آروم با پوزخند)
آخی حرصی شدنشم مثل بچه ها میمونه
-خب پس آجوما من...
∞امشبو میمونی!
-باشه (:
+چی؟؟ت...تو ...تو میخواستی بری .. اما
-من با شما کار دارم(آروم)
∞من میرم . یکم دیگه غذا آماده میشه .
رفتم نشستم رو مبل و تلویزیون نگاه میکردم ؛ تهیونگ هم داشت کنار سالن ورزش میکرد
نگاهش که میکردم خیلی...
۱.۶k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.