و ق تی برگشتیم خونه با قیافه ی نگران نامجون و مامان مواجه
و ق تی برگشتیم خونه با قیافه ی نگران نامجون و مامان مواجه شدیم
&اوما چیزی شده
¶شما دوتا معلوم هست از صبح تا حالا کجایید
&خب برای من کار پیش امده بود رفتم بیرون اینم که میشناسی دم منه ¶اقدل یه اهمی اوهومی &چشم از این به بد میکنم ¶خیلخب حالا مزه نریز اقای کیم کارت داره &باشه رفتم
رفتم طرف نامجون دستش رو گرفتم و بلندش کردم کشوندم سمت اتاقم ×یاااا مگه اونجا نمیشه حرف زد &اگر دخترای خونهی مارو بشناسی نه ×اووو پس توی اتاق باشیم بهتره &اهوم خب حالا پرنس با من چیکار داشتن ×این پرنس به حوای پرنسس جلوش دلش و رد به دریا و امد تا هم ببینتش هم ببوستش &اما این پرنسس تصمیم داره فقط ببوسستت ×باشه
فاصله ی بینمون رو پر کرد و امد نزدیک و شروع کرد به بوسیدن 1 دیقه 2 دقیقه 3دقیقه 4 دقیقه همینطور زمان می گذشته نزدیک یه نیم ساعتی همو بوسیدیم
خدا :نویسنده اینا چرا نمی میرن
نویسنده:اینش دست شماست
جبرئیل :هیسسس بزارید بنگرم
خدا :نه (یقه جبرئیل از پشت گرفته داره میبره)
نویسنده:باس بای
شیطان اتیش برات تلگرم میفرستم
خدا فکر نکن میزارم تو توی این بازی کثیف باشی الان میام
×باتنگی نفس از هم جدا شدیم چشمای جفتمون خمار خمار بود می خواستم دوباره نزدیکش بشم اما اون زودتر لبام رو اسیر لباش کرد و شروع کرد به خوردن و مکیدن لبام حس متروم شدن لبام با حس زبون داغش روی لبم احساس عجیب اما باحالی داشت
بچه ها میخوام شرط بزارم
like 33
kament 21
ممنون
&اوما چیزی شده
¶شما دوتا معلوم هست از صبح تا حالا کجایید
&خب برای من کار پیش امده بود رفتم بیرون اینم که میشناسی دم منه ¶اقدل یه اهمی اوهومی &چشم از این به بد میکنم ¶خیلخب حالا مزه نریز اقای کیم کارت داره &باشه رفتم
رفتم طرف نامجون دستش رو گرفتم و بلندش کردم کشوندم سمت اتاقم ×یاااا مگه اونجا نمیشه حرف زد &اگر دخترای خونهی مارو بشناسی نه ×اووو پس توی اتاق باشیم بهتره &اهوم خب حالا پرنس با من چیکار داشتن ×این پرنس به حوای پرنسس جلوش دلش و رد به دریا و امد تا هم ببینتش هم ببوستش &اما این پرنسس تصمیم داره فقط ببوسستت ×باشه
فاصله ی بینمون رو پر کرد و امد نزدیک و شروع کرد به بوسیدن 1 دیقه 2 دقیقه 3دقیقه 4 دقیقه همینطور زمان می گذشته نزدیک یه نیم ساعتی همو بوسیدیم
خدا :نویسنده اینا چرا نمی میرن
نویسنده:اینش دست شماست
جبرئیل :هیسسس بزارید بنگرم
خدا :نه (یقه جبرئیل از پشت گرفته داره میبره)
نویسنده:باس بای
شیطان اتیش برات تلگرم میفرستم
خدا فکر نکن میزارم تو توی این بازی کثیف باشی الان میام
×باتنگی نفس از هم جدا شدیم چشمای جفتمون خمار خمار بود می خواستم دوباره نزدیکش بشم اما اون زودتر لبام رو اسیر لباش کرد و شروع کرد به خوردن و مکیدن لبام حس متروم شدن لبام با حس زبون داغش روی لبم احساس عجیب اما باحالی داشت
بچه ها میخوام شرط بزارم
like 33
kament 21
ممنون
۱۳.۷k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.