تک پارتی هیونی ....
تک پارتی هیونی ....
وقتی به عنوان دوس پسرت ...
ویو ا/ت:
به عنوان یک پزشک معمولی تویه بیمارستان کار میکردم به خاطر فشار کاری منو هیونجین ۸ ماه بود همو ندیده بودیم خیلی دلمون برا هم تنگ شده بود....
ولی دیگه چه میشه کرد مجبور بودیم..
ماه جولای بود نزدیکاش دو سه روز تعطیلات بود تو چت قرار گذاشته بودیم بریم سفری چیزی ...
ولی.....
پرستار: خانم کیم آقای دکتر گفتن برین اورژانس..
ا/ت:باشه میرم ...
با عجله به سمت اتاق دکتر رفتم ...
دکتر:ا.ت نمیخوام نگرانت کنم ولی...
ا.ت :ولی چی دکتر دارم جون به لب میشم بگین..
دکتر:شوهرتون آقای هوانگ ..به خاطر تمرین و دنس هایی که داشته به شدت مریضه تا لب مرگم رفته و برگشته خیلی بهش سخت میگذره برو پبششش
ا.ت :باش باش الان کجاست؟
دکتر:بخش اورژانس
ویو ا.ت:با کلی لرز در اتاقو باز کردم اینکه تن بی جون هیونو میدیدم قلبم تیر میکشید...
جلوتر رفتم و دستمو روی پیشونیش گذاشتم مثل آتیش داغ بود ...
صب تا شب کنارش بودم به زور با آمپول و سرم و اینا تبش رو پایین آورده بودم ....
ولی از بس خسته بودم که خوابم برد..
با چیزی که انکار داشت موهامو نوازش میکرد بیدار شدم هیون بود به هوش اومده بود ....
ا.ت:هیونجیننننن...
هیونجین:نزدیکم نیا تو هم مریض میشیاا
ا.ت:حالت خوبه صدمه که. ندیدی ؟
هیون:آره حالم خوبه فقط یه سرما خوردگی سادس
ا.ت :به نظر تو سادس ولی میدونی قلبم داشت از جاش در میومد
هیون:تقصیر من بود ببخشید.
ا.ت:چرا انقدر به خودت فشار میاری هانننن
نمیدونی کسی هست که دوست داره و برات نگرانه
هیون:گفتم که ببخشید.
ا.ت :دیگه این کارو نکن دوست ندارم بی جون تورو روی تخت بیمارستان ببینم..
بعد مرخصی..
هیون: بریم خونه؟
ا.ت:خوبه منم مرخصی گرفتم بریم چند روزی استراحت کنیم
هیون:دلم برا بغلات تنگ شده
ا.ت :هوم منم پس بپر بغلم
..the end
ببخشید اگه کم شده باشه از استرس باشگاه فکرم کار نمیکنه
وقتی به عنوان دوس پسرت ...
ویو ا/ت:
به عنوان یک پزشک معمولی تویه بیمارستان کار میکردم به خاطر فشار کاری منو هیونجین ۸ ماه بود همو ندیده بودیم خیلی دلمون برا هم تنگ شده بود....
ولی دیگه چه میشه کرد مجبور بودیم..
ماه جولای بود نزدیکاش دو سه روز تعطیلات بود تو چت قرار گذاشته بودیم بریم سفری چیزی ...
ولی.....
پرستار: خانم کیم آقای دکتر گفتن برین اورژانس..
ا/ت:باشه میرم ...
با عجله به سمت اتاق دکتر رفتم ...
دکتر:ا.ت نمیخوام نگرانت کنم ولی...
ا.ت :ولی چی دکتر دارم جون به لب میشم بگین..
دکتر:شوهرتون آقای هوانگ ..به خاطر تمرین و دنس هایی که داشته به شدت مریضه تا لب مرگم رفته و برگشته خیلی بهش سخت میگذره برو پبششش
ا.ت :باش باش الان کجاست؟
دکتر:بخش اورژانس
ویو ا.ت:با کلی لرز در اتاقو باز کردم اینکه تن بی جون هیونو میدیدم قلبم تیر میکشید...
جلوتر رفتم و دستمو روی پیشونیش گذاشتم مثل آتیش داغ بود ...
صب تا شب کنارش بودم به زور با آمپول و سرم و اینا تبش رو پایین آورده بودم ....
ولی از بس خسته بودم که خوابم برد..
با چیزی که انکار داشت موهامو نوازش میکرد بیدار شدم هیون بود به هوش اومده بود ....
ا.ت:هیونجیننننن...
هیونجین:نزدیکم نیا تو هم مریض میشیاا
ا.ت:حالت خوبه صدمه که. ندیدی ؟
هیون:آره حالم خوبه فقط یه سرما خوردگی سادس
ا.ت :به نظر تو سادس ولی میدونی قلبم داشت از جاش در میومد
هیون:تقصیر من بود ببخشید.
ا.ت:چرا انقدر به خودت فشار میاری هانننن
نمیدونی کسی هست که دوست داره و برات نگرانه
هیون:گفتم که ببخشید.
ا.ت :دیگه این کارو نکن دوست ندارم بی جون تورو روی تخت بیمارستان ببینم..
بعد مرخصی..
هیون: بریم خونه؟
ا.ت:خوبه منم مرخصی گرفتم بریم چند روزی استراحت کنیم
هیون:دلم برا بغلات تنگ شده
ا.ت :هوم منم پس بپر بغلم
..the end
ببخشید اگه کم شده باشه از استرس باشگاه فکرم کار نمیکنه
۳.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.