دفتر خاطرات پارت سوم
قسمت سوم
نمیدونم چقدر درحال قدم زدن بودم فقط دلم میخواست راه برم،با بلند کردن سرم و دیدن پارک خالی نفس زمستونی کشیدم و رفتم روی نزدیک ترین صندلی توی پارک نشستم،به دور بر نگاهی انداختم با دیدن یه زوج خوشبخت که دست در دست همدیگه در حال راه رفتن و حرف زدن بودن نم اشک رو احساس میکردم چقدره دلم میخواست الان من و جیمین جای اون زوج خوشبخت بودیم،با پایین اومدن قطره اشکی با دستم پاکش کردم،سرمو تیکه دادم به صندلی و چشمامو بستم.
فلش بک
وارد کلاس شدم،رفتم سمت کیفم و درشو باز کردم با دیدن چیپس نمکی اونو از داخل کیفم بیرون آوردم.
_ اوم چیپس خوشمزه و نمکی من قراره بری توی شکمم
چند تا از پسرای خرخون کلاس داخل کلاس بودن یکیشون با تعجب گفت.
+ هیزل تو خودت میدونی که خوردن همچین خوراکیهایی تو مدرسه غیر قانونیه!.
لبخندی زدم و گفتم.
_ بیخیال بابا اون مدیر قبلی بود که همچین قانون هایی گذاشته بود این یکی هنوز چیزی درمورد قوانین مدرسه نگفته.
هر سه تاشون سراشون رو تکون دادن،از کلاس خارج شدم و آروم آروم قدم برمیداشتم،دوست داشتم توی آرامش پیش غذارو میخوردم،با دیدن قلدر مدرسه و اون نوچه های داغونش خواستم راهمو کج کنم که صدام کرد و مجبور شدم متوقف کنم.
+ هیزل خانم خوشگل ترین و باهوش ترین دختر مدرسه.
برگشتم سمتش و با لبخند اجباری نگاش میکردم اصلا ازش خوشم نمیومد.
+ چی میخوری به منم بده.
اومد و توی فاصله یه قدمیم ایستاد دستشو دراز کردم،دستمو بردم داخل جیبم و هر چی پول داشتم دادم بهش با تعجب به پولای داخل دستش نگاه کرد.
+ من ازت پول نمیخواستم گفتم بهم از اون چیپست بده
دوست نداشتم چیزیو که میخورم با کسی شریک شم.
_ دیدم زیادی داری گدایی میکنی این پولو بهت دادم تا برای خودت و نوچه هات بگیری بقیشم اگه کار خیر بلدی بده به خیره!.
از کنارش رد شدم.
+ وایسا.
ایستادم که اومد جلوم.
+ تو..تو دختره احمق به من میگی گدا؟.
خونسرد بهش نگاه کردم.
_ لابد هستی که میگم.
دستشو آورد بالا که زود گفتم.
_ واقعا راسته که میگن آدمای بزدل همیشه زورشون به ضعیف تر از خودشون میرسن.
دستشو آورد پایین، منم از این فرصت استفاده کردم و قدمامو تند کردم وقتی از دیدشون محو شدم ،با دیدن میا با ذوق اسمشو صدا زدم و رفتم بغلش
_وای دختر چقدره دلم برات تنگ شده.
منو از خودش جدا کرد
میا:میدونم دروغ میگی ولی منم دلم برات تنگ شده.
_گمشو،راستی میچا کو؟
سرفه ای کرد.
میا:فرستادمش برامون غذا بگیره.
لبخندی زدم،تا خواستم ازش تشکر کنم زودتر گفت.
میا:وای داشت یادم میرفت من کراش زدم.
_ حالا طرف کیه؟.
سرشو انداخت پایین و این پا اون پا کرد و با حالت خجالت زده گفت
میا:میدونی اسم مدیر جدیدمون چیه؟.
با تعجب جیغی زدم.
_چیی منظورت آقای پارک جیمینه همین مدیر جدیدمون همینی که امروز اومده؟.
اخمی کرد.
میا: اره ولی چرا تو گوشم جیغ میکشی گوشم کر شد.
با خنده گفتم
_ آخه منم روش کراشم کراش که عاشقشم.
میا بلندتر از من جیغ کشید.
میا:چی؟
_ شوخی کردم آخه کی رو اون کراش میزنه میدونی امروز باهاش کلاس داشتم از کلاس زد بیرونم کرد با اینکه من کاری نکردم.
چشماشو گشاد کرد.
میا:عه.
_ اره جون خودت.
بعد انگاری چیزی یادش اومده باشه زود دستمو گرفت و با حالت التماس توی چشمام نگاه کرد.
میا:هیزل جونی بریم دفترش میخوام مخشو بزنم.
دستمو از دستش کشیدم و اخم گمرکی بین ابروهام نشست.
_ امکان نداره من اصلا از اون پسره خوشم نمیاد.
چندبار دیگه بهم التماس کرد وقتی دید قبول نمیکنم چشماشو برام گربه ای کرد اهههه لعنتی نقطه ضعفمو میدونه.
_ باش همین یبار دفعه بعدی رو من حساب نکن.
با خوشحالی بالا پایین پرید و یه بوس هم به من داد،
میا:خب بریم.
با میا هم قدم شدم بعد از چند ثانیه فهمیدم که داره راهو اشتباه میره سر جام وایسادم.
میا:چرا ایستادی بریم.
_ ولی آخه سالن سرو غذا از اون طرفه.
میا:خو دیوونه بریم مخ بزنیم بعد به شکم توهم رسیدی میکنیم.
_ولی من گشنمه
میا:هیزل لطفاااا همین یبار.
ناچار دوباره باهاش هم قدم شدم که با اتاق مدیر رسیدیم چند تقه ای به در زدم که با صدای جذابش اجازه ورد رو به من داد،چی من گفتم صدای جذابش؟ نه من که یادم نمیاد.
با میا وارد اتاق شدیم،نیم نگاهی بهش انداختم که داشت با ذوق به جیمین نگاه میکرد احساس میکردم الانکه غش کنه خخخ.
جیمین:کاری داشتین؟.
میا خشکش زده بود که من یه نیشگون از بازوش گرفتم و به خودش اومد.
میا:عاا اره راستش آقای پارک من گوشیم گم شده میشه از گوشی خودتون یه زنگ بهش بزنید ببینم کجاست؟.
جیمین سرشو تکون داد و با گفتن یه لحظه رفت سمت کشو و از داخلش گوشی مدرسه رو درآورد،با این کارش باد میا خالی شد و با تعجب گفت.
نمیدونم چقدر درحال قدم زدن بودم فقط دلم میخواست راه برم،با بلند کردن سرم و دیدن پارک خالی نفس زمستونی کشیدم و رفتم روی نزدیک ترین صندلی توی پارک نشستم،به دور بر نگاهی انداختم با دیدن یه زوج خوشبخت که دست در دست همدیگه در حال راه رفتن و حرف زدن بودن نم اشک رو احساس میکردم چقدره دلم میخواست الان من و جیمین جای اون زوج خوشبخت بودیم،با پایین اومدن قطره اشکی با دستم پاکش کردم،سرمو تیکه دادم به صندلی و چشمامو بستم.
فلش بک
وارد کلاس شدم،رفتم سمت کیفم و درشو باز کردم با دیدن چیپس نمکی اونو از داخل کیفم بیرون آوردم.
_ اوم چیپس خوشمزه و نمکی من قراره بری توی شکمم
چند تا از پسرای خرخون کلاس داخل کلاس بودن یکیشون با تعجب گفت.
+ هیزل تو خودت میدونی که خوردن همچین خوراکیهایی تو مدرسه غیر قانونیه!.
لبخندی زدم و گفتم.
_ بیخیال بابا اون مدیر قبلی بود که همچین قانون هایی گذاشته بود این یکی هنوز چیزی درمورد قوانین مدرسه نگفته.
هر سه تاشون سراشون رو تکون دادن،از کلاس خارج شدم و آروم آروم قدم برمیداشتم،دوست داشتم توی آرامش پیش غذارو میخوردم،با دیدن قلدر مدرسه و اون نوچه های داغونش خواستم راهمو کج کنم که صدام کرد و مجبور شدم متوقف کنم.
+ هیزل خانم خوشگل ترین و باهوش ترین دختر مدرسه.
برگشتم سمتش و با لبخند اجباری نگاش میکردم اصلا ازش خوشم نمیومد.
+ چی میخوری به منم بده.
اومد و توی فاصله یه قدمیم ایستاد دستشو دراز کردم،دستمو بردم داخل جیبم و هر چی پول داشتم دادم بهش با تعجب به پولای داخل دستش نگاه کرد.
+ من ازت پول نمیخواستم گفتم بهم از اون چیپست بده
دوست نداشتم چیزیو که میخورم با کسی شریک شم.
_ دیدم زیادی داری گدایی میکنی این پولو بهت دادم تا برای خودت و نوچه هات بگیری بقیشم اگه کار خیر بلدی بده به خیره!.
از کنارش رد شدم.
+ وایسا.
ایستادم که اومد جلوم.
+ تو..تو دختره احمق به من میگی گدا؟.
خونسرد بهش نگاه کردم.
_ لابد هستی که میگم.
دستشو آورد بالا که زود گفتم.
_ واقعا راسته که میگن آدمای بزدل همیشه زورشون به ضعیف تر از خودشون میرسن.
دستشو آورد پایین، منم از این فرصت استفاده کردم و قدمامو تند کردم وقتی از دیدشون محو شدم ،با دیدن میا با ذوق اسمشو صدا زدم و رفتم بغلش
_وای دختر چقدره دلم برات تنگ شده.
منو از خودش جدا کرد
میا:میدونم دروغ میگی ولی منم دلم برات تنگ شده.
_گمشو،راستی میچا کو؟
سرفه ای کرد.
میا:فرستادمش برامون غذا بگیره.
لبخندی زدم،تا خواستم ازش تشکر کنم زودتر گفت.
میا:وای داشت یادم میرفت من کراش زدم.
_ حالا طرف کیه؟.
سرشو انداخت پایین و این پا اون پا کرد و با حالت خجالت زده گفت
میا:میدونی اسم مدیر جدیدمون چیه؟.
با تعجب جیغی زدم.
_چیی منظورت آقای پارک جیمینه همین مدیر جدیدمون همینی که امروز اومده؟.
اخمی کرد.
میا: اره ولی چرا تو گوشم جیغ میکشی گوشم کر شد.
با خنده گفتم
_ آخه منم روش کراشم کراش که عاشقشم.
میا بلندتر از من جیغ کشید.
میا:چی؟
_ شوخی کردم آخه کی رو اون کراش میزنه میدونی امروز باهاش کلاس داشتم از کلاس زد بیرونم کرد با اینکه من کاری نکردم.
چشماشو گشاد کرد.
میا:عه.
_ اره جون خودت.
بعد انگاری چیزی یادش اومده باشه زود دستمو گرفت و با حالت التماس توی چشمام نگاه کرد.
میا:هیزل جونی بریم دفترش میخوام مخشو بزنم.
دستمو از دستش کشیدم و اخم گمرکی بین ابروهام نشست.
_ امکان نداره من اصلا از اون پسره خوشم نمیاد.
چندبار دیگه بهم التماس کرد وقتی دید قبول نمیکنم چشماشو برام گربه ای کرد اهههه لعنتی نقطه ضعفمو میدونه.
_ باش همین یبار دفعه بعدی رو من حساب نکن.
با خوشحالی بالا پایین پرید و یه بوس هم به من داد،
میا:خب بریم.
با میا هم قدم شدم بعد از چند ثانیه فهمیدم که داره راهو اشتباه میره سر جام وایسادم.
میا:چرا ایستادی بریم.
_ ولی آخه سالن سرو غذا از اون طرفه.
میا:خو دیوونه بریم مخ بزنیم بعد به شکم توهم رسیدی میکنیم.
_ولی من گشنمه
میا:هیزل لطفاااا همین یبار.
ناچار دوباره باهاش هم قدم شدم که با اتاق مدیر رسیدیم چند تقه ای به در زدم که با صدای جذابش اجازه ورد رو به من داد،چی من گفتم صدای جذابش؟ نه من که یادم نمیاد.
با میا وارد اتاق شدیم،نیم نگاهی بهش انداختم که داشت با ذوق به جیمین نگاه میکرد احساس میکردم الانکه غش کنه خخخ.
جیمین:کاری داشتین؟.
میا خشکش زده بود که من یه نیشگون از بازوش گرفتم و به خودش اومد.
میا:عاا اره راستش آقای پارک من گوشیم گم شده میشه از گوشی خودتون یه زنگ بهش بزنید ببینم کجاست؟.
جیمین سرشو تکون داد و با گفتن یه لحظه رفت سمت کشو و از داخلش گوشی مدرسه رو درآورد،با این کارش باد میا خالی شد و با تعجب گفت.
۱۷.۴k
۰۳ دی ۱۴۰۲