پارت ۱۰"انتقام"
"انتقام"
قسمت ۱۰
نزدیک صورتش شدم و آروم تو گوشاش زمزمه کردم
_تو کجاشو دیدی این که چیزی نیست با بی عرضگی خودت همه چیتو از دست میدی پارک جیمین
یه نیشخندی زدم و یکم اومدم عقب تر دستمو گذاشتم روی صورتش و لبامو گذاشتم رو لباش و مک آرومی زدم و اومدم عقب رفتم داخل اتاق نشستم رو تخت
...
شب
از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت آشپز خونه تا آب بخورم داخل شدم که جیمین هم پشت سرم اومد آشپز خونه رفت در یخچال رو باز کرد و منم آب رو تا ته سر کشیدم که یهو یه سرگیجه ای گرفتم و سرم سنگینی کرد که افتادم رو زانو هام و دستامو گذاشتم رو سرم که جیمین سریع اومد سمتم و ازم گرفت
+چت شده یهوووو(داد)
که صدای جیمین آخرین چیزی بود که شنیدم و سیاهی مطلق
..
چشمامو با سردردی بدی باز کردم که دیدم رو تختم اومدم تکونی بخورم که دیدم جیمین سرش رو گذاشته رو تخت و کنارم آروم خوابیده بازم اهمیتی ندادم آخه به من چه یه تکون بدی خوردم که چشماش باز شد نشست رو تخت و چشماشو مالوند
+اع بلاخره بیدار شدی..یهو چرا غش کردی؟
_چیزه..خب فکنم بخاطر اینکه از وقتی اومدم اینجا چیزی نخوردمه
+اعتصاب غذا کردی؟این بچه بازیا چیه؟
_میل نداشتم نخوردم دیگه برو اونور اصلا حصلتو ندارم..
_پاشو دیگه..پاشوووو
از رو تخت پاشد رفت سمت در همونطوری که میرفت گفت:صبحونه حاضر میکنم پاشی بیای
_من نمیام و از تخت هم جم نمیخورم(داد)
سرمو گذاشتم رو بالشت و به سقف خیره شدم..بعد یه ربع جیمین با یه سینی اومد تو نشست رو تخت و گذاشت جلوم
+شروع کن
_گفتم نمیخورم چرا ولم نمیکنی
+ارع ولت نمیکنم زود باش
_چرا یه دفعه ای مهربون شدی چه خبره؟تو همونی نیستی که دیشب زد تو گوشم؟(جدی)
سینی رو داد اون ور تر و خودش نزدیک تر شد بهم احتمال اینکه الان رو خیمه بزنه زیاد بود برای همین سریع نشستم رو تخت که دستاشو گذاشت رو صورتم همونجایی که بهم سیلی زده بود نزدیک صورتم شد
+میخوای برات جبران کنم؟
_دستتو بکش..گفتم دستتو بکش
+اگه صبحونتو نخوری اینقدر لباتو مک میزنم که خونی شه تصمیم با خودته.
_باشه برو عقب همینکه لبای تو به لبام نخوره بسه.
رفت عقب که سینی رو برداشتم شروع کردم به خوردن چند لقمه خوردم که اصلا دیگه دلم نمیخواست بخورم سینی رو گذاشتم روی میز کنارم..همینطوری رو تخت نشسته بود و داشت نگام میکرد
_خوردم دیگه برو..چرا اینجا نشستی پاشو
+ولی من صبحونه نخوردم
_خو به من چه که تو صبحونه نخوردی؟
+تا نخورم نمیرم
سینی رو از میز برداشتم هنوز اونقدری داشت که اون بخوره
_بگیرش بخور نخورده
سینی رو از دستم گرفت گذاشت اونور باز نزدیکم شد و یه دفعه ای لباشو گذاشت رو لبام و وحشیانه مک میزد که دردم گرفته بود هعی با دستام هلش میدادم ولی حتی یه سانت هم نمیرفت عقب بعد چند دیقه رفت عقب که حسابی به نفس افتاده بودم..زود با آستین لباسم لبامو پاک کردم که سوخت حتما زخم شده
_خدا لعنتت کنه(زیر لبی)
پاشدم رفتم جلوی آیینهِ اتاق که دیدم بلههه کاش زخم میشد.. دورش همش کبود و یکم از لبام پاره شده که شبیه سبیل شده بود برگشتم سمتش که لبامو دید که زد زیر خنده و افتاد رو تخت و بلند بلند میخندید رفتم سمتش رو تخت نشستم و یه مشت زدم به دلش که حسابی به خودش پیچید
_حالا بخند مرتیکه(داد)
دستش رو گذاشت رو شکمش و آروم از رو تخت پاشد نشست
+این کارا چیه هااااا(داد)
_تا تو باشی تا لبای منو این مدلی کنی..مگه تو کی هستیی که لبای منو میبوسی هااا؟(داد)
تکیه داد به تخت و با حالت خونسرد و مسخره ای لب زد:شوهرت!
_شوهر؟ من هیچوقت برای تو نیستم و توهم شوهر من نیستی.
+نچ برای منی(بلند)
_من برای خودمم نه توی عوضی(داد)
_بزودی ازت جدا میشمممم(داد)
+ا.ت چرا نمیخوای بفهمی هااااا؟(داد)
_چیو باید بفهمم بگو تا بفهمم
از رو تخت پاشد رو به روم واستاد
+دوست دارم..چرا اینو نمیفهمی؟
_از دوست داشتن من دست بردارررر جیمین!
_تو خودت گفتی هیچوقت عاشق من نمیشی پس نشو خواهش میکنم.
+پسم نزن ا.ت
بدون توجه از حرفش رفتم سمت در اتاق هم خواستم خارج شم که یه چیزی یادم اومد برگشتم سمتش
_دوست دخترت چیشد؟
+جنا رو میگی؟ما خیلی وقت بود که رابطمون تموم شده بود فقط یکی باید اینو میگفت.
بعد از این حرفش از اتاق رفتم بیرون پس اسمش جنا بود ولی لیسا کی بود؟
امروز ۳ تا پارت گذاشتم چون فردا شاید نرسم بزارم.
قسمت ۱۰
نزدیک صورتش شدم و آروم تو گوشاش زمزمه کردم
_تو کجاشو دیدی این که چیزی نیست با بی عرضگی خودت همه چیتو از دست میدی پارک جیمین
یه نیشخندی زدم و یکم اومدم عقب تر دستمو گذاشتم روی صورتش و لبامو گذاشتم رو لباش و مک آرومی زدم و اومدم عقب رفتم داخل اتاق نشستم رو تخت
...
شب
از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت آشپز خونه تا آب بخورم داخل شدم که جیمین هم پشت سرم اومد آشپز خونه رفت در یخچال رو باز کرد و منم آب رو تا ته سر کشیدم که یهو یه سرگیجه ای گرفتم و سرم سنگینی کرد که افتادم رو زانو هام و دستامو گذاشتم رو سرم که جیمین سریع اومد سمتم و ازم گرفت
+چت شده یهوووو(داد)
که صدای جیمین آخرین چیزی بود که شنیدم و سیاهی مطلق
..
چشمامو با سردردی بدی باز کردم که دیدم رو تختم اومدم تکونی بخورم که دیدم جیمین سرش رو گذاشته رو تخت و کنارم آروم خوابیده بازم اهمیتی ندادم آخه به من چه یه تکون بدی خوردم که چشماش باز شد نشست رو تخت و چشماشو مالوند
+اع بلاخره بیدار شدی..یهو چرا غش کردی؟
_چیزه..خب فکنم بخاطر اینکه از وقتی اومدم اینجا چیزی نخوردمه
+اعتصاب غذا کردی؟این بچه بازیا چیه؟
_میل نداشتم نخوردم دیگه برو اونور اصلا حصلتو ندارم..
_پاشو دیگه..پاشوووو
از رو تخت پاشد رفت سمت در همونطوری که میرفت گفت:صبحونه حاضر میکنم پاشی بیای
_من نمیام و از تخت هم جم نمیخورم(داد)
سرمو گذاشتم رو بالشت و به سقف خیره شدم..بعد یه ربع جیمین با یه سینی اومد تو نشست رو تخت و گذاشت جلوم
+شروع کن
_گفتم نمیخورم چرا ولم نمیکنی
+ارع ولت نمیکنم زود باش
_چرا یه دفعه ای مهربون شدی چه خبره؟تو همونی نیستی که دیشب زد تو گوشم؟(جدی)
سینی رو داد اون ور تر و خودش نزدیک تر شد بهم احتمال اینکه الان رو خیمه بزنه زیاد بود برای همین سریع نشستم رو تخت که دستاشو گذاشت رو صورتم همونجایی که بهم سیلی زده بود نزدیک صورتم شد
+میخوای برات جبران کنم؟
_دستتو بکش..گفتم دستتو بکش
+اگه صبحونتو نخوری اینقدر لباتو مک میزنم که خونی شه تصمیم با خودته.
_باشه برو عقب همینکه لبای تو به لبام نخوره بسه.
رفت عقب که سینی رو برداشتم شروع کردم به خوردن چند لقمه خوردم که اصلا دیگه دلم نمیخواست بخورم سینی رو گذاشتم روی میز کنارم..همینطوری رو تخت نشسته بود و داشت نگام میکرد
_خوردم دیگه برو..چرا اینجا نشستی پاشو
+ولی من صبحونه نخوردم
_خو به من چه که تو صبحونه نخوردی؟
+تا نخورم نمیرم
سینی رو از میز برداشتم هنوز اونقدری داشت که اون بخوره
_بگیرش بخور نخورده
سینی رو از دستم گرفت گذاشت اونور باز نزدیکم شد و یه دفعه ای لباشو گذاشت رو لبام و وحشیانه مک میزد که دردم گرفته بود هعی با دستام هلش میدادم ولی حتی یه سانت هم نمیرفت عقب بعد چند دیقه رفت عقب که حسابی به نفس افتاده بودم..زود با آستین لباسم لبامو پاک کردم که سوخت حتما زخم شده
_خدا لعنتت کنه(زیر لبی)
پاشدم رفتم جلوی آیینهِ اتاق که دیدم بلههه کاش زخم میشد.. دورش همش کبود و یکم از لبام پاره شده که شبیه سبیل شده بود برگشتم سمتش که لبامو دید که زد زیر خنده و افتاد رو تخت و بلند بلند میخندید رفتم سمتش رو تخت نشستم و یه مشت زدم به دلش که حسابی به خودش پیچید
_حالا بخند مرتیکه(داد)
دستش رو گذاشت رو شکمش و آروم از رو تخت پاشد نشست
+این کارا چیه هااااا(داد)
_تا تو باشی تا لبای منو این مدلی کنی..مگه تو کی هستیی که لبای منو میبوسی هااا؟(داد)
تکیه داد به تخت و با حالت خونسرد و مسخره ای لب زد:شوهرت!
_شوهر؟ من هیچوقت برای تو نیستم و توهم شوهر من نیستی.
+نچ برای منی(بلند)
_من برای خودمم نه توی عوضی(داد)
_بزودی ازت جدا میشمممم(داد)
+ا.ت چرا نمیخوای بفهمی هااااا؟(داد)
_چیو باید بفهمم بگو تا بفهمم
از رو تخت پاشد رو به روم واستاد
+دوست دارم..چرا اینو نمیفهمی؟
_از دوست داشتن من دست بردارررر جیمین!
_تو خودت گفتی هیچوقت عاشق من نمیشی پس نشو خواهش میکنم.
+پسم نزن ا.ت
بدون توجه از حرفش رفتم سمت در اتاق هم خواستم خارج شم که یه چیزی یادم اومد برگشتم سمتش
_دوست دخترت چیشد؟
+جنا رو میگی؟ما خیلی وقت بود که رابطمون تموم شده بود فقط یکی باید اینو میگفت.
بعد از این حرفش از اتاق رفتم بیرون پس اسمش جنا بود ولی لیسا کی بود؟
امروز ۳ تا پارت گذاشتم چون فردا شاید نرسم بزارم.
۱۶.۷k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.