𝐏𝟏𝟒
𝐏𝟏𝟒
یک ماه کامل تموم شد و اون دوتا سفرشون به اتمام رسید. روز آخر تمام وسایلشون رو جمع کردن. ا.ت با بغض به اون خونه نگاه کرد. خاطرات خیلی قشنگی اونجا ساخته بودن:تهیونگا، میشه منو زود زود ببری بیرون؟
+ چرا که نه. بیا بغلم گریه نکن عزیزم.
ا.ت به بغل تهیونگ رفت و زار زار اشک ریخت: دوباره قراره برم توی خونه ی بدبختیام. نمیخوام. میخوام همیشه باتو بمونم.
+ منم همینطور عزیز دلم. حالا غصه نخور. بیا بریم.
_ باشه. مرسی که همیشه کنارمی.
تهیونگ بوسه ای سطحی به لبای دختر زد و گفت : منم از تو ممنونم که فرشته ی زندگی من شدی.
وسایلاشونو برداشتنو سوار ماشین شدن. 𝟐 ساعت بعد به خونه ی ا.ت رسیده بودن: مطمعنی نمیخوای بهت کمک کنم؟
_ نه مرسی به کوک گفتم بیاد پایین.
+ اوه باشه.
ا.ت محکم به آغوش تهیونگ رفت و بغلش کرد. همو بوسیدن که جونگ کوک اومد: سلام ا.ت، سلام تهیونگ حالتون چطوره؟
_ سلام داداشی.
+ سلام کوک میشه مواظب ا.ت باشی؟ ناراحته.
جونگ کوک خواهرش رو در آغوش گرفت و بوسه ای به موهای دختر زد : البته نگران نباش مواظبشم. ا.ت ، میشه وسایلو ببری بالا من با تهیونگ کار دارم.
_ او باشه.
بعد از رفتن ا.ت جونگ کوک گفت : تهیونگ، فردا پدر و مادرم میخوان ا.ت رو نامزد پسر عموم کنن. باید با هم ا.ت رو بدزدیم.
+ چچچجوری؟
& من میبرمش بالا، توهم پایین بمون، نصف شب میایم پایین و تو مارو سوار میکنی و از اینجا میری.
+ باشه.
& خوبه من میرم بالا، خدافظ شب میبینمت.
+ باشه منتظرم.
جونگ کوک که میدونست خواهرش نتونسته تمام وسایلو ببره زود رفت کمک خواهرش: ابجی؟
_ اومدی داداش بیا اینارو ببریم بالا.
بعد از اینکه رفتن بالا، مادر و پدرشون به بدترین شکل ممکن شروع کردن به دعوا کردن ا.ت : این یه ماه کجا بودی دختره ی احمق؟ حتما رفتی هرزگی آره؟
اونا ا.ت رو انداختن توی اتاق و زندانی کردن........
لایک و کامنت یادتون نره 💖💖
یک ماه کامل تموم شد و اون دوتا سفرشون به اتمام رسید. روز آخر تمام وسایلشون رو جمع کردن. ا.ت با بغض به اون خونه نگاه کرد. خاطرات خیلی قشنگی اونجا ساخته بودن:تهیونگا، میشه منو زود زود ببری بیرون؟
+ چرا که نه. بیا بغلم گریه نکن عزیزم.
ا.ت به بغل تهیونگ رفت و زار زار اشک ریخت: دوباره قراره برم توی خونه ی بدبختیام. نمیخوام. میخوام همیشه باتو بمونم.
+ منم همینطور عزیز دلم. حالا غصه نخور. بیا بریم.
_ باشه. مرسی که همیشه کنارمی.
تهیونگ بوسه ای سطحی به لبای دختر زد و گفت : منم از تو ممنونم که فرشته ی زندگی من شدی.
وسایلاشونو برداشتنو سوار ماشین شدن. 𝟐 ساعت بعد به خونه ی ا.ت رسیده بودن: مطمعنی نمیخوای بهت کمک کنم؟
_ نه مرسی به کوک گفتم بیاد پایین.
+ اوه باشه.
ا.ت محکم به آغوش تهیونگ رفت و بغلش کرد. همو بوسیدن که جونگ کوک اومد: سلام ا.ت، سلام تهیونگ حالتون چطوره؟
_ سلام داداشی.
+ سلام کوک میشه مواظب ا.ت باشی؟ ناراحته.
جونگ کوک خواهرش رو در آغوش گرفت و بوسه ای به موهای دختر زد : البته نگران نباش مواظبشم. ا.ت ، میشه وسایلو ببری بالا من با تهیونگ کار دارم.
_ او باشه.
بعد از رفتن ا.ت جونگ کوک گفت : تهیونگ، فردا پدر و مادرم میخوان ا.ت رو نامزد پسر عموم کنن. باید با هم ا.ت رو بدزدیم.
+ چچچجوری؟
& من میبرمش بالا، توهم پایین بمون، نصف شب میایم پایین و تو مارو سوار میکنی و از اینجا میری.
+ باشه.
& خوبه من میرم بالا، خدافظ شب میبینمت.
+ باشه منتظرم.
جونگ کوک که میدونست خواهرش نتونسته تمام وسایلو ببره زود رفت کمک خواهرش: ابجی؟
_ اومدی داداش بیا اینارو ببریم بالا.
بعد از اینکه رفتن بالا، مادر و پدرشون به بدترین شکل ممکن شروع کردن به دعوا کردن ا.ت : این یه ماه کجا بودی دختره ی احمق؟ حتما رفتی هرزگی آره؟
اونا ا.ت رو انداختن توی اتاق و زندانی کردن........
لایک و کامنت یادتون نره 💖💖
۱۷.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.