(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 39
ات نگاهش به فیلیکس کرد گفت
ات : چرا اینجوری با یه بچه حرف میزنی
فیلیکس : چون دلم میخواد
فیلیکس دوباره سمته سالون رفت ات فینیکس رو زمین گذاشت و گفت
ات : بدو برو مامان بزرگ صبحونه رو بهت میده باشه
فینیکس رفت سمته سالون ات نگاهی به نیکسی کرد که رویه زمین نشسته بود و گریه میکرد موهایه زرد اش رویه صورت اش بود و گریه میکرد
ات سمته نیکسی رفت و جلوش نشست
ات : گریه نکن
نیکسی نگاهی با چشم های پر ار اشکش اش به ات کرد و گفت
نیکسی : مادرم ولم کرد آخه چرا
ات لبخندی زد و گفت
ات : بریم صبحانه بخوریم
نیکسی : مامانی ولم کرد
ات : نمیخواهم الان اومیدوارت کنم و بعدش انتظار بکشی ببین درسته مادرت ولت کرد اما اون مادرت نیست اگه میخواهی بدونی مادرت کجاست بریم صبحونه بخوریم بعدش میگم
نیکسی: باشه
ات کمک اش کرد که بلند بشه و لباس اش رو تمیز کرد سمته سالون رفتن
ات : اینجا بشین
صندلی فیلیکس اول بود و بعدش باید ات می نشست اما ات کنار اش ننشست و فینیکس رو رویه صندلی اش نشوند و بعدش خود اش نشست نیکسی رو کناره خود اش نشوند فیلیکس عصبی شد
وقتی میفهمه عصبانیت شوهرش چطوریه و الان هم رفتارشو با لج پیش میبره آیا این اخم تا کجا پیش میره
ات : بخور
م/ف : ات دیونه شدی چرا این دختره رو آوردی مادرش که ترکش کرد تو چرا آوردیش
ات نگاهی به نیکسی کرد و گفت
ات : مادر چرا جلویه نیکسی اینجوری میگی
فیلیکس : خوب دوست داره با مادرش بره
ات نگاهش رو سمته فیلیکس داد و گفت
ات : من نمیزارم اقایه لی
فینیکس : مامانی من شیل نمیخورم
ات : چرا اون وقت
فینیکس : دوست ندالم
ات نگاهی به نیکسی کرد و گفت
ات : تو هم نمیخوری نیکسی
نیکسی : من شیر بخورم ؟
ات : آره دیگه
نیکسی با ناراحتی گفت
نیکسی : مادرم هیچ وقت بهم تو صبحونه شیر نداده
با این حرفه نیکسی ات و فیلیکس به هم نگاه کردن یعنی تا این حد پولی نداشتن
ات : اشکالی نداره تو الان شیرتو بخور
بوسی رو رویه موهایه زرد نیکسی گذاشت و گفت
ات : فینیکس ببین نیکسی چه دختره خوبیه شیرشو میخوره اما تو نمیخوری
فینیکس اخم کرد و پدر اش گفت
فیلیکس : لی فینیکس شیرتو بخور اگه بخوری آخره هفته میبرمت شهره بازی
میشه گفت هیچ وقت همچین حرفی از دهنه فیلیکس بیرون نرفته بود یعنی چرا اینجوری گفت شاید عاشقه همسر اش شده بود.....
پارت 39
ات نگاهش به فیلیکس کرد گفت
ات : چرا اینجوری با یه بچه حرف میزنی
فیلیکس : چون دلم میخواد
فیلیکس دوباره سمته سالون رفت ات فینیکس رو زمین گذاشت و گفت
ات : بدو برو مامان بزرگ صبحونه رو بهت میده باشه
فینیکس رفت سمته سالون ات نگاهی به نیکسی کرد که رویه زمین نشسته بود و گریه میکرد موهایه زرد اش رویه صورت اش بود و گریه میکرد
ات سمته نیکسی رفت و جلوش نشست
ات : گریه نکن
نیکسی نگاهی با چشم های پر ار اشکش اش به ات کرد و گفت
نیکسی : مادرم ولم کرد آخه چرا
ات لبخندی زد و گفت
ات : بریم صبحانه بخوریم
نیکسی : مامانی ولم کرد
ات : نمیخواهم الان اومیدوارت کنم و بعدش انتظار بکشی ببین درسته مادرت ولت کرد اما اون مادرت نیست اگه میخواهی بدونی مادرت کجاست بریم صبحونه بخوریم بعدش میگم
نیکسی: باشه
ات کمک اش کرد که بلند بشه و لباس اش رو تمیز کرد سمته سالون رفتن
ات : اینجا بشین
صندلی فیلیکس اول بود و بعدش باید ات می نشست اما ات کنار اش ننشست و فینیکس رو رویه صندلی اش نشوند و بعدش خود اش نشست نیکسی رو کناره خود اش نشوند فیلیکس عصبی شد
وقتی میفهمه عصبانیت شوهرش چطوریه و الان هم رفتارشو با لج پیش میبره آیا این اخم تا کجا پیش میره
ات : بخور
م/ف : ات دیونه شدی چرا این دختره رو آوردی مادرش که ترکش کرد تو چرا آوردیش
ات نگاهی به نیکسی کرد و گفت
ات : مادر چرا جلویه نیکسی اینجوری میگی
فیلیکس : خوب دوست داره با مادرش بره
ات نگاهش رو سمته فیلیکس داد و گفت
ات : من نمیزارم اقایه لی
فینیکس : مامانی من شیل نمیخورم
ات : چرا اون وقت
فینیکس : دوست ندالم
ات نگاهی به نیکسی کرد و گفت
ات : تو هم نمیخوری نیکسی
نیکسی : من شیر بخورم ؟
ات : آره دیگه
نیکسی با ناراحتی گفت
نیکسی : مادرم هیچ وقت بهم تو صبحونه شیر نداده
با این حرفه نیکسی ات و فیلیکس به هم نگاه کردن یعنی تا این حد پولی نداشتن
ات : اشکالی نداره تو الان شیرتو بخور
بوسی رو رویه موهایه زرد نیکسی گذاشت و گفت
ات : فینیکس ببین نیکسی چه دختره خوبیه شیرشو میخوره اما تو نمیخوری
فینیکس اخم کرد و پدر اش گفت
فیلیکس : لی فینیکس شیرتو بخور اگه بخوری آخره هفته میبرمت شهره بازی
میشه گفت هیچ وقت همچین حرفی از دهنه فیلیکس بیرون نرفته بود یعنی چرا اینجوری گفت شاید عاشقه همسر اش شده بود.....
۴۲
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.