part 21
با حس دستی روی شونش سر برگردوند و تهیونگ رو دید.تهیونگ اخم خیلی کمرنگی به ابرو داشت_خیلی خب...شنیدم که خرید و فروش مواد رو کی انجام داده
مرد نگران و مضطرب بهش نگاه کرد و تهیونگ دستشو روی شونه مرد فشرد و با حرص دندوناشو بهم چسبدوند_تو بودی
مرد وحشت زده به حرف اومد_نه نه...نه رئیس باور کن من نبودم
تهیونگ با چشماش به جیمین اشارهای کرد و جیمین به سمت در کوچیکی رفت که همیشه برای جونگکوک معما بود تا بفهمه چی داخلشه.
جیمین با سطل بزرگ و سنگینی که میشد حدس زد توش آبه،به سمت انتهای اتاق رفت و سطل رو اونجا قرار داد.
تهیونگ با نگاه وحشتناک و خشمگینی به مرد چشم دوخت_تن لشتو ببر اونجا
مرد دوباره سعی کرد خودشو بی گناه نشون بده_نه رئیس قسم میخورم من نکردم
سرشو به دوطرف تکون میداد و خواهش میکرد.جیمین به سمت مرد اومد و بازوشو محکم گرفت_پاشو بینم
مرد همینطور تمنا میکرد و به زور دستای جیمین به سمت سطل بزرگی که تقریبا تا شکمش می رسید میرفت_به جون زن و بچم قسم میخورم من نبودم
تهیونگ پوزخند زد و به دستهی تخت مرد تکیه داد_از این مورد زیاد دیدم نگران نباش...اونا حتی به جون مادری که خودشون کشته بودن قسم میخوردن
با اشاره تهیونگ،جیمین سر مرد رو داخل سطل فرو برد و محکم گردنشو نگه داشت تا بیرون نیاره.
جونگکوک میتونست حس کنه مرد داره خفه میشه؛چند دقیقه گذشت و جیمین بالاخره سرشو درآورد.مرد نفسنفس زد و برای کشیدن اکسیژن تمنا کرد.اما طولی نکشید که جیمین کارشو بازم تکرار کرد.جونگکوک با نگرانی دست روی دهنش گذاشت؛هرآن ممکن بود مرد خفه شه اما جیمین همون لحظه سر مرد رو بالا میآورد.بعد از چهار بار تکرار کردن کارش،مرد رو به سمتی هلش داد.
اما قبل از اینکه مرد روی زمین بیفته،تهیونگ یقهی مرد رو چسبید_خوب گوشاتو وا کن،اگه یه خطای دیگه ازت سر بزنه این دفعه سرتو توی اسید فرو میکنم و اونقدر نگه میدارم که خفه شی
وقتی جوابی از مرد نگرفت،با صدای بلندی داد کشید_فهمیدی؟!
مرد تندتند سر تکون داد و تهیونگ با انزجار یقشو ول کرد.
جیمین مشغول جمع کردن سطل شد و جونگکوک با چشمای لرزون به آدمای اتاق نگاه کرد.چشمشبه تهیونگ خورد؛اونم داشت نگاهش میکرد.
هول کرد،آخه بعد از اتفاقی که صبح افتاد...
فکر میکرد تهیونگ باید عصبانی باشه ولی در کمال تعجب،لبخند خیلی کمرنگش که بیشتر شبیه پوزخند بود رو دید.چشماش رو ندزدید و همونطور آب دهنشو قورت داد اما تهیونگ دیگه نگاهش نکرد و مشغول کشیدن سیگارِ قبل از خوابش شد.
مرد نگران و مضطرب بهش نگاه کرد و تهیونگ دستشو روی شونه مرد فشرد و با حرص دندوناشو بهم چسبدوند_تو بودی
مرد وحشت زده به حرف اومد_نه نه...نه رئیس باور کن من نبودم
تهیونگ با چشماش به جیمین اشارهای کرد و جیمین به سمت در کوچیکی رفت که همیشه برای جونگکوک معما بود تا بفهمه چی داخلشه.
جیمین با سطل بزرگ و سنگینی که میشد حدس زد توش آبه،به سمت انتهای اتاق رفت و سطل رو اونجا قرار داد.
تهیونگ با نگاه وحشتناک و خشمگینی به مرد چشم دوخت_تن لشتو ببر اونجا
مرد دوباره سعی کرد خودشو بی گناه نشون بده_نه رئیس قسم میخورم من نکردم
سرشو به دوطرف تکون میداد و خواهش میکرد.جیمین به سمت مرد اومد و بازوشو محکم گرفت_پاشو بینم
مرد همینطور تمنا میکرد و به زور دستای جیمین به سمت سطل بزرگی که تقریبا تا شکمش می رسید میرفت_به جون زن و بچم قسم میخورم من نبودم
تهیونگ پوزخند زد و به دستهی تخت مرد تکیه داد_از این مورد زیاد دیدم نگران نباش...اونا حتی به جون مادری که خودشون کشته بودن قسم میخوردن
با اشاره تهیونگ،جیمین سر مرد رو داخل سطل فرو برد و محکم گردنشو نگه داشت تا بیرون نیاره.
جونگکوک میتونست حس کنه مرد داره خفه میشه؛چند دقیقه گذشت و جیمین بالاخره سرشو درآورد.مرد نفسنفس زد و برای کشیدن اکسیژن تمنا کرد.اما طولی نکشید که جیمین کارشو بازم تکرار کرد.جونگکوک با نگرانی دست روی دهنش گذاشت؛هرآن ممکن بود مرد خفه شه اما جیمین همون لحظه سر مرد رو بالا میآورد.بعد از چهار بار تکرار کردن کارش،مرد رو به سمتی هلش داد.
اما قبل از اینکه مرد روی زمین بیفته،تهیونگ یقهی مرد رو چسبید_خوب گوشاتو وا کن،اگه یه خطای دیگه ازت سر بزنه این دفعه سرتو توی اسید فرو میکنم و اونقدر نگه میدارم که خفه شی
وقتی جوابی از مرد نگرفت،با صدای بلندی داد کشید_فهمیدی؟!
مرد تندتند سر تکون داد و تهیونگ با انزجار یقشو ول کرد.
جیمین مشغول جمع کردن سطل شد و جونگکوک با چشمای لرزون به آدمای اتاق نگاه کرد.چشمشبه تهیونگ خورد؛اونم داشت نگاهش میکرد.
هول کرد،آخه بعد از اتفاقی که صبح افتاد...
فکر میکرد تهیونگ باید عصبانی باشه ولی در کمال تعجب،لبخند خیلی کمرنگش که بیشتر شبیه پوزخند بود رو دید.چشماش رو ندزدید و همونطور آب دهنشو قورت داد اما تهیونگ دیگه نگاهش نکرد و مشغول کشیدن سیگارِ قبل از خوابش شد.
۴۷۱
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.