زندگی مافیایی من با پسر عمو خشن🖤🎚
زندگی مافیایی من با پسر عمو خشن🖤🎚
پارت۲۳
ویو ا.ت
با سردرد بدی بیدار شدم .سرم گیج میرفت .
دیدم جونگ کوک میخواد بیاد تو ،چشمام رو بستم ولی با هر کلمه ای که میگفت قند تو دلم آب میشد که دیگه تاقت نیاوردم و گفتم منم دوست دارم
همین کلمه کافی بود تا تو بغلش بچلوندم
که از درد اهی کشیدم
سریع ولم کردو گفت
کوک :تو کی بیدار شدی(گریه)
ا.ت: همین ۵ دقیقه پیش
کوک: پس وایسا به دکتر بگم بیاد(. گریه)
ویو کوک
سریع رفتم دکتر رو صدا کردم. دکتر امد. بعد از جک کردن وضعیت ا.ت بهم گفت که کار های اداری رو بکنم و بعد میتونم ببرمش.
یک سال بعد
از اون اتفاق یک سال میگذشت. ا.ت به خونش برگشت و منم که تو خونه ی خودم بودم. حرفای دیروز همو سوهو هی رو مخم رژه میره.آه لعنتی.
فلش بک به دیروز
عمو سوهو: خب جونگ کوک ازت خیلی ممنونم که ا.ت رو نگه داشتی بابت دردسری درست کرده برات معذرت میخوام
کوک: نه این چه حرفیه عمو بالخره یه اتفاقه این جور اتفاقات واسه هرکسی میوفته
عمو سوهو: درسته درست میگی. آه راستش جونگ کوک میخواستم یه چیزی بگم اهه هه هه (خنده ی استرسی)
یکم به عمو سوهو نگاه کردم و گفتم: بله بفرمایید
عمو سوهو: خب راستش میخواستم بهت بگم که کی بیای خاستگاری
کوک: چییییییییییییی!!!!!!!!!!!
عمو سوهو: اممممم ببینم بابات بهت نگفته بود؟
کوک: چی رو باید بهم میگفت عمو؟
عمو سوهو: خب راستش بابات بهم زنگ زد بهم گفت که میخواد بیاد خواستگاری برای تو و بهم گفت داری میای اینجا چون عجله داشت سریع قط کرد و نذاشت بهش بگم که کی و ساعت چند بیاید
پارت۲۳
ویو ا.ت
با سردرد بدی بیدار شدم .سرم گیج میرفت .
دیدم جونگ کوک میخواد بیاد تو ،چشمام رو بستم ولی با هر کلمه ای که میگفت قند تو دلم آب میشد که دیگه تاقت نیاوردم و گفتم منم دوست دارم
همین کلمه کافی بود تا تو بغلش بچلوندم
که از درد اهی کشیدم
سریع ولم کردو گفت
کوک :تو کی بیدار شدی(گریه)
ا.ت: همین ۵ دقیقه پیش
کوک: پس وایسا به دکتر بگم بیاد(. گریه)
ویو کوک
سریع رفتم دکتر رو صدا کردم. دکتر امد. بعد از جک کردن وضعیت ا.ت بهم گفت که کار های اداری رو بکنم و بعد میتونم ببرمش.
یک سال بعد
از اون اتفاق یک سال میگذشت. ا.ت به خونش برگشت و منم که تو خونه ی خودم بودم. حرفای دیروز همو سوهو هی رو مخم رژه میره.آه لعنتی.
فلش بک به دیروز
عمو سوهو: خب جونگ کوک ازت خیلی ممنونم که ا.ت رو نگه داشتی بابت دردسری درست کرده برات معذرت میخوام
کوک: نه این چه حرفیه عمو بالخره یه اتفاقه این جور اتفاقات واسه هرکسی میوفته
عمو سوهو: درسته درست میگی. آه راستش جونگ کوک میخواستم یه چیزی بگم اهه هه هه (خنده ی استرسی)
یکم به عمو سوهو نگاه کردم و گفتم: بله بفرمایید
عمو سوهو: خب راستش میخواستم بهت بگم که کی بیای خاستگاری
کوک: چییییییییییییی!!!!!!!!!!!
عمو سوهو: اممممم ببینم بابات بهت نگفته بود؟
کوک: چی رو باید بهم میگفت عمو؟
عمو سوهو: خب راستش بابات بهم زنگ زد بهم گفت که میخواد بیاد خواستگاری برای تو و بهم گفت داری میای اینجا چون عجله داشت سریع قط کرد و نذاشت بهش بگم که کی و ساعت چند بیاید
۲۰.۳k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.