بیبی گرل من
#بیبی_گرل_من
Part7
اتاقم به شدت باز شد...
زود بلند شدم و یه پسر با موهای زرد دیدم وارد اتاق شده و اصلا متوجه من نیست
که دیدم بعد اون یکی دیگم وارد شدن و شروع به کتک زدن هم کردن از اون کتک زدنای دوستانه و خندیدن
انگار جن دیده بودم به طرز عجیبی بهشون زل زدم که یه پسر دیگم وارد شد
با لبخند بهشون نگاه میکرد که چشمش به من افتاد
لینو : او..تو کی؟
اون دوتا که اصلا تو باغ هم نبودن برگشتن به طرف من الان هر چهار تامونم قیافه تعجبی داشتیم
فلیکس : دوست دختر هیونییی
رز : ها؟ نه نه...
لینو : جالبه پس چرا خونه هیونمونی
سونگمین : شایدم دزده
نزاشتم بیشتر از این فکرای بد کنن زود گفتم
رز : نههه اقای هوانگ نميدونم به چه علتی منو دزدیدع..( قیافش :🗿)
اون دوتای اولی باهمدیگه گفتن : ها؟
لینو : علتشو نميدونی؟
سرمو بالا پایین کردم
یکمی فکر کرد و زود گفت
لینو : اهاا حالا فهمیدم! یاددتون باشه هفته پیش گفته بود که..
نگاهی بهم انداخت
لینو : بعدا بهتون ميگم
مطمئنم که این آقا خوشتیپه میدونه من چرا اينجام زود بلند شدم و به سمتش رفتم
رز : تو میدونی من چرا اینجام؟
سرشو تکون داد
فرصت خوبی بود برای فهمیدنش
رز : به منم بگووو
دوباره یکم فکر کرد
لینو : اگه هیونجین بهت نگفته پس باید منم نگم اگه گفته بود از من نمیپرسیدی
رز: یاا...اون زیادی خشنه..آدم میترسه ازش سوال بپرسه...
مو زرده خنده بزرگی کرد
فلیکس : عادیه بیب هیونجین تاحالا با هیچ دختری حرف نزده و باهاش وارد راب..طه نشده برای همین زیادی خشنه اما قلب مهربونی داره..
رز : اصلانم اون پری شب منو یه خونه کهنه و ترسناک ولم کرد دیشبم که تو زیرزمین سرد ولم کرد..
سونگمین : از لحن حرفات معلومه دختر لجباز و زبون درازی هیون خیلی به احترام ارزش میزاره اگه بهش احترام بزاری همچین کارایی نمیکنه
رز : هوففف
لینو : حالا اسمت چیه
رز : هوانگ رز
مو زرده مث یه جوجه قیافه تعجبی داشت و گفت
فلیکس : چرا فامیلاتون یکیه؟
اون یکی که بیشتر شبیه رئیس مافیاهاس گفت
لینو : اه از دست تو..بیاین بریم بيرون مزاحم این پرنسس هم نشیم
اون زودتر رفت و اون دوتای دیگم بهم دست تکون دادن و باهم گفتن : روزتون بخیر بانو هوانگ
بعد با نیشخند دوتاشونم رفتن و درو بستن
رز : چرا جدیدا همه بهم میگن پرنسس؟
قیافه از خود راضی گرفتم
رز : اوممم..ممکنه زیادی خوشگل باشم
سرمو روی تاج تخت تکیه دادم
عاح روزای تکراری
دلم برای الکس تنگ شده💔
یهو از مغزم خطور کرد که کیفم نیست
رز : ممکنه مدرسه باشه؟! لعنتی همه طراحیام توشه.. گوشیم.. عاح لعنت بهت هوانگگگ همه چیزو بهم زدییی
حالا اون سه نفر کی بودن؟ ممکنه دوستاش باشن؟
از اونجایی که خیلی آدم فضولیم هستم
موهامو خرگوشی بستم و
از اتاق اومدم بیرون
آروم از طی اتاقا رد میشدم
انگار هتله...همه جا پر از اتاقه..و همینطور دوربین
از پله ها پایین اومدم سالن که خالی بود
هیچکس نبود
به آشپز خونه رفتم گرسنمم بود اجوما داشت ظرف هارو میشست
با دیدن من لبخندی زد
اجوما : بیدار شدی دخترم؟
بنظر آدم مهربونی میومد
رز : بله...
اجوما : بشین برات صبحانه میارم
رز : باشه..
روی اپن نشستم همیشه عادتم این بود نشستن روی اپن
نميدونم چرا هنوزم بعضی از عادت های کودکیمو ترک نکردم
اجوما : اونجا میشینی؟
رز : اهوممم
خنده ای کرد
اجوما : بنظر دختر شیطونی میرسی
رز : ميشه گفت آره...کرم ریختن، شوخی کردن و دوست دارم
لبخندی زد و سینی رو داد دستم
آروم و ساکت بودیم وقتی خوردنم تموم شد ميخواستم برم دنبال اون سه پسر شایدم مرد ...
سینی رو دادم به اجوما و بعد ازش سوال پرسیدم
رز : اون سه پسری که اومده بودند اینجا ... کجا رفتن
اجوما : دوستای اقارو میگید ؟ رفتن اتاق بازی آقا
رز : اتاق بازی ؟
سرشو تکون داد
رز : میشه منو ببرید پیششون ؟
اجوما : دخترم من کار زیادی دارم به یکی از بادیگاردا بگو ببرتت
باشه ای گفتم و به حیاط رفتم
بادیگاردا دور تا دور حیاط بودند انگار دارن گنج نگه میدارن
پیش یکیشون رفتم که زیادی هیکل بزرگی داشت البته همشون شبیه هم بودند
رز : عام ... ببخشید ..
نگاه سردشو بهم داد
رز : میشه .. منو به اتاق بازی هیونجین ببرید ..؟
بادیگارد : چرا ؟!
ممکن بود حقیقتو بگم نزاره مجبور شدم دروغ بگم
رز : خب ... دوستای آقا ازم خواستن برم اونجا ... تا .. تا .. باهاشون بازی کنم !
سرشو تکون داد و رفت منم از پشتش رفتم
هوففف چرا انقدر مرموزه
حیاط بزرگی بود اتاق بازی از خونه جدا بود و یه طرف دیگه ای از حیاط بود که به شدت بزرگ بود درشو باز کرد و خودش رفت
Part7
اتاقم به شدت باز شد...
زود بلند شدم و یه پسر با موهای زرد دیدم وارد اتاق شده و اصلا متوجه من نیست
که دیدم بعد اون یکی دیگم وارد شدن و شروع به کتک زدن هم کردن از اون کتک زدنای دوستانه و خندیدن
انگار جن دیده بودم به طرز عجیبی بهشون زل زدم که یه پسر دیگم وارد شد
با لبخند بهشون نگاه میکرد که چشمش به من افتاد
لینو : او..تو کی؟
اون دوتا که اصلا تو باغ هم نبودن برگشتن به طرف من الان هر چهار تامونم قیافه تعجبی داشتیم
فلیکس : دوست دختر هیونییی
رز : ها؟ نه نه...
لینو : جالبه پس چرا خونه هیونمونی
سونگمین : شایدم دزده
نزاشتم بیشتر از این فکرای بد کنن زود گفتم
رز : نههه اقای هوانگ نميدونم به چه علتی منو دزدیدع..( قیافش :🗿)
اون دوتای اولی باهمدیگه گفتن : ها؟
لینو : علتشو نميدونی؟
سرمو بالا پایین کردم
یکمی فکر کرد و زود گفت
لینو : اهاا حالا فهمیدم! یاددتون باشه هفته پیش گفته بود که..
نگاهی بهم انداخت
لینو : بعدا بهتون ميگم
مطمئنم که این آقا خوشتیپه میدونه من چرا اينجام زود بلند شدم و به سمتش رفتم
رز : تو میدونی من چرا اینجام؟
سرشو تکون داد
فرصت خوبی بود برای فهمیدنش
رز : به منم بگووو
دوباره یکم فکر کرد
لینو : اگه هیونجین بهت نگفته پس باید منم نگم اگه گفته بود از من نمیپرسیدی
رز: یاا...اون زیادی خشنه..آدم میترسه ازش سوال بپرسه...
مو زرده خنده بزرگی کرد
فلیکس : عادیه بیب هیونجین تاحالا با هیچ دختری حرف نزده و باهاش وارد راب..طه نشده برای همین زیادی خشنه اما قلب مهربونی داره..
رز : اصلانم اون پری شب منو یه خونه کهنه و ترسناک ولم کرد دیشبم که تو زیرزمین سرد ولم کرد..
سونگمین : از لحن حرفات معلومه دختر لجباز و زبون درازی هیون خیلی به احترام ارزش میزاره اگه بهش احترام بزاری همچین کارایی نمیکنه
رز : هوففف
لینو : حالا اسمت چیه
رز : هوانگ رز
مو زرده مث یه جوجه قیافه تعجبی داشت و گفت
فلیکس : چرا فامیلاتون یکیه؟
اون یکی که بیشتر شبیه رئیس مافیاهاس گفت
لینو : اه از دست تو..بیاین بریم بيرون مزاحم این پرنسس هم نشیم
اون زودتر رفت و اون دوتای دیگم بهم دست تکون دادن و باهم گفتن : روزتون بخیر بانو هوانگ
بعد با نیشخند دوتاشونم رفتن و درو بستن
رز : چرا جدیدا همه بهم میگن پرنسس؟
قیافه از خود راضی گرفتم
رز : اوممم..ممکنه زیادی خوشگل باشم
سرمو روی تاج تخت تکیه دادم
عاح روزای تکراری
دلم برای الکس تنگ شده💔
یهو از مغزم خطور کرد که کیفم نیست
رز : ممکنه مدرسه باشه؟! لعنتی همه طراحیام توشه.. گوشیم.. عاح لعنت بهت هوانگگگ همه چیزو بهم زدییی
حالا اون سه نفر کی بودن؟ ممکنه دوستاش باشن؟
از اونجایی که خیلی آدم فضولیم هستم
موهامو خرگوشی بستم و
از اتاق اومدم بیرون
آروم از طی اتاقا رد میشدم
انگار هتله...همه جا پر از اتاقه..و همینطور دوربین
از پله ها پایین اومدم سالن که خالی بود
هیچکس نبود
به آشپز خونه رفتم گرسنمم بود اجوما داشت ظرف هارو میشست
با دیدن من لبخندی زد
اجوما : بیدار شدی دخترم؟
بنظر آدم مهربونی میومد
رز : بله...
اجوما : بشین برات صبحانه میارم
رز : باشه..
روی اپن نشستم همیشه عادتم این بود نشستن روی اپن
نميدونم چرا هنوزم بعضی از عادت های کودکیمو ترک نکردم
اجوما : اونجا میشینی؟
رز : اهوممم
خنده ای کرد
اجوما : بنظر دختر شیطونی میرسی
رز : ميشه گفت آره...کرم ریختن، شوخی کردن و دوست دارم
لبخندی زد و سینی رو داد دستم
آروم و ساکت بودیم وقتی خوردنم تموم شد ميخواستم برم دنبال اون سه پسر شایدم مرد ...
سینی رو دادم به اجوما و بعد ازش سوال پرسیدم
رز : اون سه پسری که اومده بودند اینجا ... کجا رفتن
اجوما : دوستای اقارو میگید ؟ رفتن اتاق بازی آقا
رز : اتاق بازی ؟
سرشو تکون داد
رز : میشه منو ببرید پیششون ؟
اجوما : دخترم من کار زیادی دارم به یکی از بادیگاردا بگو ببرتت
باشه ای گفتم و به حیاط رفتم
بادیگاردا دور تا دور حیاط بودند انگار دارن گنج نگه میدارن
پیش یکیشون رفتم که زیادی هیکل بزرگی داشت البته همشون شبیه هم بودند
رز : عام ... ببخشید ..
نگاه سردشو بهم داد
رز : میشه .. منو به اتاق بازی هیونجین ببرید ..؟
بادیگارد : چرا ؟!
ممکن بود حقیقتو بگم نزاره مجبور شدم دروغ بگم
رز : خب ... دوستای آقا ازم خواستن برم اونجا ... تا .. تا .. باهاشون بازی کنم !
سرشو تکون داد و رفت منم از پشتش رفتم
هوففف چرا انقدر مرموزه
حیاط بزرگی بود اتاق بازی از خونه جدا بود و یه طرف دیگه ای از حیاط بود که به شدت بزرگ بود درشو باز کرد و خودش رفت
۱۱.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.