مدرسه ی من
مدرسه ی من
لیا:و در آخر یا اونم میگه منم دوست دارم یا میگه نه و تو در افق محو میشی😊
یونگی:😒😑
لیا:ام...البته نیمه ی پر لیوان رو باید دید مثبت فکر کن
یونگی:خیلی ممنون اصلا حرف قبلیت رو یادم نمیاد خیلی انرژی دادی بهم (طعنه)
لیا خیل خب حالا دیگه داره شب میشه من برم بیارمشون تا برید خونه من هم اینجا میمونم
یونگی:باشه
ویو یونگی لا رفت تا مامان باباهامون
و بیاره
خالا که فکر میکنم اگه ات منو دوست داشته باشه چقد ناراحت میشم و دلم میشکنهباید هرجور شده مال خودم بکنمش (راحت باش پیشی خان برو بکنش 🙄)
ماما باام اومدن و رفتیم خونه
(گشادی)
همه رفتن تا لباس هاشون رو عوض کنن منم عوض کردم رفتم پیش مامانم که پیش آشپزخونه بود
یونگی:مامان(اروم)
مامان.ی:بله پسرم
یونگی میتونم باهات حرف بزنم
مامان.ی:حتما....بگو
بونگی:فقط...بیا بریم توی اتاقم
ویو نویسنده(بنده👍🏼)
یونگی و مامانش رفتن توی اتاق
یونگی یخورده خجالت میکشید بگه ولی.....ادامه دارد
بچه ها زود تر بگید برای فیک بعدی چی بنویسم❤
لیا:و در آخر یا اونم میگه منم دوست دارم یا میگه نه و تو در افق محو میشی😊
یونگی:😒😑
لیا:ام...البته نیمه ی پر لیوان رو باید دید مثبت فکر کن
یونگی:خیلی ممنون اصلا حرف قبلیت رو یادم نمیاد خیلی انرژی دادی بهم (طعنه)
لیا خیل خب حالا دیگه داره شب میشه من برم بیارمشون تا برید خونه من هم اینجا میمونم
یونگی:باشه
ویو یونگی لا رفت تا مامان باباهامون
و بیاره
خالا که فکر میکنم اگه ات منو دوست داشته باشه چقد ناراحت میشم و دلم میشکنهباید هرجور شده مال خودم بکنمش (راحت باش پیشی خان برو بکنش 🙄)
ماما باام اومدن و رفتیم خونه
(گشادی)
همه رفتن تا لباس هاشون رو عوض کنن منم عوض کردم رفتم پیش مامانم که پیش آشپزخونه بود
یونگی:مامان(اروم)
مامان.ی:بله پسرم
یونگی میتونم باهات حرف بزنم
مامان.ی:حتما....بگو
بونگی:فقط...بیا بریم توی اتاقم
ویو نویسنده(بنده👍🏼)
یونگی و مامانش رفتن توی اتاق
یونگی یخورده خجالت میکشید بگه ولی.....ادامه دارد
بچه ها زود تر بگید برای فیک بعدی چی بنویسم❤
۳.۵k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.