(پارت20) فیک دستبند عشق💖
#مامان
( بچه ها من مامان بابای کوک رو تو فیک میزارم مامان بابا خودتون بدونید دیگه)
داشتم نگاه به لیسا و کوک میکردم که دکتر گفت برید و تو اتاق بیمار
رفتیم تو بهوش اومده بود
#بابا
همه خوانوادم بالا سرم بودن یه قریبه( لیسا)دست پسرم رو گرفته بود( کوک)
بابا:عزیزم اون دختره کی
مامان:عزیزم عروسمه
بابا:چی؟
«مامان در گوش بابا گفت»
مامان:دوست دختر کوک
بابا:اووووو😁
لیسا:ای خدا «خیلی اروم»
#لیسا
داشتم باز از خجالت اب میشدم کوک دستمو گرفت برد بیرون
کوک:خیلی عجیبه هیچکس نیومد بیرون!!
من:هاااا
کوک:دیدی رسمن باید با من ازدواج کنی
من:چییییییییییییییییییی
( بچه ها من مامان بابای کوک رو تو فیک میزارم مامان بابا خودتون بدونید دیگه)
داشتم نگاه به لیسا و کوک میکردم که دکتر گفت برید و تو اتاق بیمار
رفتیم تو بهوش اومده بود
#بابا
همه خوانوادم بالا سرم بودن یه قریبه( لیسا)دست پسرم رو گرفته بود( کوک)
بابا:عزیزم اون دختره کی
مامان:عزیزم عروسمه
بابا:چی؟
«مامان در گوش بابا گفت»
مامان:دوست دختر کوک
بابا:اووووو😁
لیسا:ای خدا «خیلی اروم»
#لیسا
داشتم باز از خجالت اب میشدم کوک دستمو گرفت برد بیرون
کوک:خیلی عجیبه هیچکس نیومد بیرون!!
من:هاااا
کوک:دیدی رسمن باید با من ازدواج کنی
من:چییییییییییییییییییی
۵۱.۸k
۱۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.