Part 16
Part 16
ات خیلی آروم و بی سرو صدا رفت نشست
تهیونگ : زود صبحانه بخورید میخوایم بریم جایی
جیمین : کجا قراره بریم
جونکوک : بریم گیم بازی کنیم
شوگا : امروز نمی رفتیم کمپانی خواستم یکم استراحت کنم
تهیونگ : جای نمیریم که خسته بشی خوب پس همه میریم زود صبحانه تون رو بخورید
ات هیچی نمی گفت فقط سرش پایین بود همه متوجه ناراحتی ات شده بودن مخصوصا تهیونگ که همش نگاهش رویه ات بود
همه آماده شدن تا برن ات تویه بالکن وایستاده بود
تهیونگ صداش زد
تهیونگ : دعوت نامه میخوای
ات : منم بیام
تهیونگ : گفتم همه
ات : شما ها برید من مزاحم نمیشم
جیمین : آبجی بیا بریم بخاطر من بیا بریم
ات نگاهی به تهیونگ انداخت
بعد از کلی اسرار جیمین ات قانع شد تا با اونا بره
سوار ماشین شدن ات جلو نشست تهیونگ گفت رانندگی رو خودش میکنه
بقیه هم صندلی عقب نشستن
ات صورتش رو طرفه شیشه کرده بود و بیرون رو تماشا میکرد
تهیونگ همش نگاهش رو ات بود یعنی بخاطر حرف های تهیونگ ناراحت شده بود
با صدای جیمین تهیونگ نگاهش رو از ات گرفت
جیمین : هیونگ کجا میریم
تهیونگ : میریم خرید
جونکوک : چی خرید اخه چرا
تهیونگ : آره دوست نداری همینجا پیدات کنم
جونکوک : نه نه نه منم با شما میریم
تهیونگ : رسیدیم
تهیونگ ماشین رو پارک کرد و همه ازش پیاده شدن داخل پاساژ
ات با کلی ذوق دور و برو نگاه میکرد ات تا حالا همچین لباسهای ندیده بود
خانم اومد و به اون ها گفت
خانم : خوش اومدین آقایون لباس های که سفارش داده بودین رسیده از این طرف
تهیونگ : خیلی خوبه بریم
اونا ها رو رهنمای کردن به طرف لباس ها
ات پشته سره تهیونگ راه میرفت همش به لباس های که اونجا بود نگاه میکرد
اون خانم از پیششون رفت یکم گذشت که با کلی لباس دخترونه خوشگل تو دستش اومد و روبه تهیونگ کرد
خانم : آقای تهیونگ برای دوست دختر تون لباس های قشنگی پیشنهاد میکنم .......
ات خیلی آروم و بی سرو صدا رفت نشست
تهیونگ : زود صبحانه بخورید میخوایم بریم جایی
جیمین : کجا قراره بریم
جونکوک : بریم گیم بازی کنیم
شوگا : امروز نمی رفتیم کمپانی خواستم یکم استراحت کنم
تهیونگ : جای نمیریم که خسته بشی خوب پس همه میریم زود صبحانه تون رو بخورید
ات هیچی نمی گفت فقط سرش پایین بود همه متوجه ناراحتی ات شده بودن مخصوصا تهیونگ که همش نگاهش رویه ات بود
همه آماده شدن تا برن ات تویه بالکن وایستاده بود
تهیونگ صداش زد
تهیونگ : دعوت نامه میخوای
ات : منم بیام
تهیونگ : گفتم همه
ات : شما ها برید من مزاحم نمیشم
جیمین : آبجی بیا بریم بخاطر من بیا بریم
ات نگاهی به تهیونگ انداخت
بعد از کلی اسرار جیمین ات قانع شد تا با اونا بره
سوار ماشین شدن ات جلو نشست تهیونگ گفت رانندگی رو خودش میکنه
بقیه هم صندلی عقب نشستن
ات صورتش رو طرفه شیشه کرده بود و بیرون رو تماشا میکرد
تهیونگ همش نگاهش رو ات بود یعنی بخاطر حرف های تهیونگ ناراحت شده بود
با صدای جیمین تهیونگ نگاهش رو از ات گرفت
جیمین : هیونگ کجا میریم
تهیونگ : میریم خرید
جونکوک : چی خرید اخه چرا
تهیونگ : آره دوست نداری همینجا پیدات کنم
جونکوک : نه نه نه منم با شما میریم
تهیونگ : رسیدیم
تهیونگ ماشین رو پارک کرد و همه ازش پیاده شدن داخل پاساژ
ات با کلی ذوق دور و برو نگاه میکرد ات تا حالا همچین لباسهای ندیده بود
خانم اومد و به اون ها گفت
خانم : خوش اومدین آقایون لباس های که سفارش داده بودین رسیده از این طرف
تهیونگ : خیلی خوبه بریم
اونا ها رو رهنمای کردن به طرف لباس ها
ات پشته سره تهیونگ راه میرفت همش به لباس های که اونجا بود نگاه میکرد
اون خانم از پیششون رفت یکم گذشت که با کلی لباس دخترونه خوشگل تو دستش اومد و روبه تهیونگ کرد
خانم : آقای تهیونگ برای دوست دختر تون لباس های قشنگی پیشنهاد میکنم .......
۶.۸k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.