now post
part 22✨🪐
لینا:یعنی چی! عمرا اگه قبول کنم.الان اونا با من مشکل دارن فکر اینکه من بیخیال بشم رو از سرت بیرون کن. میمونم و اونا رو گیر میندازم و دهنشون رو سرویس میکنم.
پی:نمیشه ما الان دنب.......
لینا:همین که گفتم،پدر منو دراوردید تا منو استخدام کنید الانم میگید مرخصی؟ من نمیرم هیچکدومتون هم نمیتونید کاری کنید.
پی:ولیی،،،،،،،،من به پسرا گفتم که میری.
لینا:زنگ میزنی میگی میمونه
پی:ولی با مسئولیت خودت
لینا:اوکی
فردا صبح مرخصم کردن و رفتم خونه خودم پیش دلسا
لینا:دلسا برو یه عسل طبیعی بخر بیار
دلسا:چرا؟
لینا:بزنم رو زخمم،الان عسل بزنم دوروز دیگه خوب شده
(واقعا هم خوب میکنه اگه عسل طبیعی باشه عمیق ترین زخم هارو خیلی سریع تر از حالت عادی خوب میکنه و عفونت هم خوب میکنه. اطلاعات عمومی😁)
دلسا رفت و من تنها شدم و گوشیم زنگ خورد.
کوک!! اون چرا بهم زنگ زده بود،جواب دادم، ویدیو کال بود.
کوک با نگرانی نگاهم میکرد
کوک:لینا حالت خوبه؟
لینا:اره بابا خوبم
دوربین رو برعکس کردم و پاهام رو نشون دادم
لینا:یه زخم سطحیه یه هفته دیگه خوب میشه
کوک:میخوای بیای اینجا،،،خودمون مراقبت هستیم.
درسته همشون باهام خوب رفتار نمیکردند ولی کوک،کوک فرق میکرد تنها کسی که باهام بهتر رفتار میکرد کوک بود
بهش لبخند زدم
لینا:دلسا هست ممنون
کوک:باشه اگه کمکی نیاز داشتی بهم زنگ بزن،مراقب خودت باش
لینا:حتما همچین شماها
قطع کردم و خوابیدم .
∆کوک
لینا قطع کرد و رفتم پیش اعضا
کوک:چرا بعد یک و نیم ماه هنوزم باهاش درست رفتار نمیکنید؟
جیمین:راست میگه نامی چی میخوای بفهمی؟
نامی:فکر میکردم لینا با اوناس
جین:چرا همچین فکری میکردی؟
نامی:چون به نظر طبیعی نمیومد یه دختر بتونه اونا رو بزنه وقتی تو پارکینگ باهاشون درگیر شد و هیچیش نشده بود فکر کردم شاید با اونا باشه.
کوک:الان چی،الانم که خودش ازشون ضربه خورده بازم بهش شک داری؟
نامی:نه راستیتش.
کوک:ووووو
نامی: و اینکه درست باهاش رفتار کنید.
ته:از اولشم بهش شک نداشتم چون اصلا دنبالمون نبود اگه میخواست بیاد پیش ما میتونست اویزونمون بشه.
یونگی:دیگه بهش فکر نکنید بیخیال،مهم اینکه الان لینا پیش ما سفیده،و الان فقط باید نگران اون عوضیا باشیم که دیگه نه ما بلکه لینا هم در امان نیست.
جیمین با لبخند گفت
جیمین:من که نگران نیستم چون لینا هست واقعا خیلی سرسخته،باخت نمیده .
کوک:اره،به نظرم اگه ماشین نمیزد بهش هیچوقت هیچیش نمیشد.
نامی:بهش زنگ میزنم ،یکی رو میفرستم بره دنبالش و بیارتش، پیش ما باشه جاش امن تره حداقل الان پلیس دوروبر خونه ما هست ولی پیش اون هیچکس نیست.
زنگ زد به لینا و با کلی استمرار روی حرفش تونست راضیش کنه بیاد خونه پیش ما.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
لینا:یعنی چی! عمرا اگه قبول کنم.الان اونا با من مشکل دارن فکر اینکه من بیخیال بشم رو از سرت بیرون کن. میمونم و اونا رو گیر میندازم و دهنشون رو سرویس میکنم.
پی:نمیشه ما الان دنب.......
لینا:همین که گفتم،پدر منو دراوردید تا منو استخدام کنید الانم میگید مرخصی؟ من نمیرم هیچکدومتون هم نمیتونید کاری کنید.
پی:ولیی،،،،،،،،من به پسرا گفتم که میری.
لینا:زنگ میزنی میگی میمونه
پی:ولی با مسئولیت خودت
لینا:اوکی
فردا صبح مرخصم کردن و رفتم خونه خودم پیش دلسا
لینا:دلسا برو یه عسل طبیعی بخر بیار
دلسا:چرا؟
لینا:بزنم رو زخمم،الان عسل بزنم دوروز دیگه خوب شده
(واقعا هم خوب میکنه اگه عسل طبیعی باشه عمیق ترین زخم هارو خیلی سریع تر از حالت عادی خوب میکنه و عفونت هم خوب میکنه. اطلاعات عمومی😁)
دلسا رفت و من تنها شدم و گوشیم زنگ خورد.
کوک!! اون چرا بهم زنگ زده بود،جواب دادم، ویدیو کال بود.
کوک با نگرانی نگاهم میکرد
کوک:لینا حالت خوبه؟
لینا:اره بابا خوبم
دوربین رو برعکس کردم و پاهام رو نشون دادم
لینا:یه زخم سطحیه یه هفته دیگه خوب میشه
کوک:میخوای بیای اینجا،،،خودمون مراقبت هستیم.
درسته همشون باهام خوب رفتار نمیکردند ولی کوک،کوک فرق میکرد تنها کسی که باهام بهتر رفتار میکرد کوک بود
بهش لبخند زدم
لینا:دلسا هست ممنون
کوک:باشه اگه کمکی نیاز داشتی بهم زنگ بزن،مراقب خودت باش
لینا:حتما همچین شماها
قطع کردم و خوابیدم .
∆کوک
لینا قطع کرد و رفتم پیش اعضا
کوک:چرا بعد یک و نیم ماه هنوزم باهاش درست رفتار نمیکنید؟
جیمین:راست میگه نامی چی میخوای بفهمی؟
نامی:فکر میکردم لینا با اوناس
جین:چرا همچین فکری میکردی؟
نامی:چون به نظر طبیعی نمیومد یه دختر بتونه اونا رو بزنه وقتی تو پارکینگ باهاشون درگیر شد و هیچیش نشده بود فکر کردم شاید با اونا باشه.
کوک:الان چی،الانم که خودش ازشون ضربه خورده بازم بهش شک داری؟
نامی:نه راستیتش.
کوک:ووووو
نامی: و اینکه درست باهاش رفتار کنید.
ته:از اولشم بهش شک نداشتم چون اصلا دنبالمون نبود اگه میخواست بیاد پیش ما میتونست اویزونمون بشه.
یونگی:دیگه بهش فکر نکنید بیخیال،مهم اینکه الان لینا پیش ما سفیده،و الان فقط باید نگران اون عوضیا باشیم که دیگه نه ما بلکه لینا هم در امان نیست.
جیمین با لبخند گفت
جیمین:من که نگران نیستم چون لینا هست واقعا خیلی سرسخته،باخت نمیده .
کوک:اره،به نظرم اگه ماشین نمیزد بهش هیچوقت هیچیش نمیشد.
نامی:بهش زنگ میزنم ،یکی رو میفرستم بره دنبالش و بیارتش، پیش ما باشه جاش امن تره حداقل الان پلیس دوروبر خونه ما هست ولی پیش اون هیچکس نیست.
زنگ زد به لینا و با کلی استمرار روی حرفش تونست راضیش کنه بیاد خونه پیش ما.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۴.۷k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.