my prisoner
پارت ۳۶
بنگچان: هیونجین!
هیونجین: هوم؟ بلاخره که باید متوجه میشد..
بنگچان هوفی کشید و با تاسف به هیونجین نگاه میکرد.
بنگچان: بیخیال..فلیکس
فلیکس: بله آقا
بنگچان: برو سونگمین رو خبر کن.
فلیکس: چشم آقا
هیونجین، فلیکس رو رها کرد. فلیکس، از دفتر بنگچان بیرون رفت و به سمت اتاق سونگمین رفت.
سونگمین، هنوز تو اتاقش بود و داشت به موضوع فکر میکرد و حسابی ذهنش رو درگیر کرده بود. همون موقع ، با صدای در زدن به خودش اومد. فلیکس در رو باز کرد و گفت
فلیکس: سونگمین..بیا بریگ..رئیس کارت داره.
سونگمین، از جاش بلند شد و به همراه فلیکس، با هم به دفتر بنگچان رفتن. بنگچان و هیونجین روی صندلی هاشون نشسته بودن. بنگچان ، هنوز بخاطر این تصمیمش دو دل بود..نمیدونست کار درستیه یا نه ولی فقط میخواست از شر امیلیا خلاص بشه. فلیکس و سونگمین باهم دیگه وارد اتاق شدن. سونگمین روبروی بنگچان ایستاد.
بنگچان: سونگمین..
بنگچان همه چیز رو برای سونگمین توضیح داد. سونگمین با شوک و تعجب به بنگچان نگاه میکرد. باورش نمیشد که اون ، همچین درخواستی ازش داشته باشه..کمی فکر کرد و بعد چند دقیقه گفت
فلیکس: هی..سونگمین-
سونگمین: با-با-باشه
بنگچان لبخند کوچکی زد و گفت
بنگچان: خوبه..فقط لو نمیدی..چند روزه دیگه هر موقع وقتش رسید خبرت میکنم..امیدوارم نقشتو خوب بازی کنی.
سونگمین، سری به نشونه تایید تکون داد.
بنگچان: خب همه چی الان درسته..برین میز شام رو اماده کنین چند ساعت دیگه اون هرزه میرسه.
فلیکس: چشم..سونگمین بیا بریم.
سونگمین، سری تکون داد و با فلیکس از دفتر چان بیرون رفتن و شروع به اماده سازی میز شام کردن. بعد ۲ ساعت همه چیز مرتب و اماده بود. سونگمین، هنوز درباره موضوع چان با امیلیا و عموش کنجکاو بود و تو فکر فرو رفته بود.
فلیکس: هی سونگمین..سونگمین
سونگمین، با صدای فلیکس به خودش اومد.
فلیکس: چیزی شده؟ تو فکری.
سونگمین رو برگه ای نوشت: برای چی رئیس انقدر از دختر عموش متنفره؟
فلیکس: خب راستش..امیلیا یه هرزه واقعیه..اون برای پول با مرد های زیادی خوابیده بوده و هرشب تو تمان پارتی ها بوده..هز اول قرار بوده رئیس با امیلیا ازدواج کنه و یه زمان هم باهم تو رابطه بودن..ولی امیلیا به رئیس خیانت کرد و رئیس شاهد اون صحنه بود و برای همین ازش متنفر شد.
بنگچان: هیونجین!
هیونجین: هوم؟ بلاخره که باید متوجه میشد..
بنگچان هوفی کشید و با تاسف به هیونجین نگاه میکرد.
بنگچان: بیخیال..فلیکس
فلیکس: بله آقا
بنگچان: برو سونگمین رو خبر کن.
فلیکس: چشم آقا
هیونجین، فلیکس رو رها کرد. فلیکس، از دفتر بنگچان بیرون رفت و به سمت اتاق سونگمین رفت.
سونگمین، هنوز تو اتاقش بود و داشت به موضوع فکر میکرد و حسابی ذهنش رو درگیر کرده بود. همون موقع ، با صدای در زدن به خودش اومد. فلیکس در رو باز کرد و گفت
فلیکس: سونگمین..بیا بریگ..رئیس کارت داره.
سونگمین، از جاش بلند شد و به همراه فلیکس، با هم به دفتر بنگچان رفتن. بنگچان و هیونجین روی صندلی هاشون نشسته بودن. بنگچان ، هنوز بخاطر این تصمیمش دو دل بود..نمیدونست کار درستیه یا نه ولی فقط میخواست از شر امیلیا خلاص بشه. فلیکس و سونگمین باهم دیگه وارد اتاق شدن. سونگمین روبروی بنگچان ایستاد.
بنگچان: سونگمین..
بنگچان همه چیز رو برای سونگمین توضیح داد. سونگمین با شوک و تعجب به بنگچان نگاه میکرد. باورش نمیشد که اون ، همچین درخواستی ازش داشته باشه..کمی فکر کرد و بعد چند دقیقه گفت
فلیکس: هی..سونگمین-
سونگمین: با-با-باشه
بنگچان لبخند کوچکی زد و گفت
بنگچان: خوبه..فقط لو نمیدی..چند روزه دیگه هر موقع وقتش رسید خبرت میکنم..امیدوارم نقشتو خوب بازی کنی.
سونگمین، سری به نشونه تایید تکون داد.
بنگچان: خب همه چی الان درسته..برین میز شام رو اماده کنین چند ساعت دیگه اون هرزه میرسه.
فلیکس: چشم..سونگمین بیا بریم.
سونگمین، سری تکون داد و با فلیکس از دفتر چان بیرون رفتن و شروع به اماده سازی میز شام کردن. بعد ۲ ساعت همه چیز مرتب و اماده بود. سونگمین، هنوز درباره موضوع چان با امیلیا و عموش کنجکاو بود و تو فکر فرو رفته بود.
فلیکس: هی سونگمین..سونگمین
سونگمین، با صدای فلیکس به خودش اومد.
فلیکس: چیزی شده؟ تو فکری.
سونگمین رو برگه ای نوشت: برای چی رئیس انقدر از دختر عموش متنفره؟
فلیکس: خب راستش..امیلیا یه هرزه واقعیه..اون برای پول با مرد های زیادی خوابیده بوده و هرشب تو تمان پارتی ها بوده..هز اول قرار بوده رئیس با امیلیا ازدواج کنه و یه زمان هم باهم تو رابطه بودن..ولی امیلیا به رئیس خیانت کرد و رئیس شاهد اون صحنه بود و برای همین ازش متنفر شد.
- ۱۹.۶k
- ۱۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط