پارت 10 پارت اخر
منه عجیب***10 آخره داستان ا/ت و کیم فاکر تهیونگ
تهیونگ:بیب من برام یه کاری تو شهر پیش اومده
ا/ت:خب چه کاری ددی؟
تهیونگ:میدونی مســءله یکم شخصی و پیچیدست.
ا/ت: و این یعنی اینکه الان باید بری به شهر؟
تهیونگ: اره عشقم مجبورم. حالا جنابعالی پرنسس خانوم میزارین برم؟
ا/ت: اره ددی برو. فقط یه ماچم بکن دیگه
تهیونگ: با کماله میل(ا/ت و بغل کرد و سواره ماشینش شدو رفت)
ویو ا/ت: اولش یکم ناراحت شدم چون تو همین 1 هفته تهیونگ هرچی میشد بهم میگفت .ولی اینکه امشب بهم نگفت برایه چی میره شهر یکم نگرانم کرد ولی بازم هرچی بود من به ته ته اعتماد داشتم و میدونستم زود برمیگرده.نزدیکایه 11 شب بود که یه مرتبه بابام زنگ زد(مامان بابایه ا/ت میدونن که با تهیونگه و پ/ت میشه پدره ا/ت)
پایان ویو ا/ت
شروع مکالمه بابای ا/ت و ا/ت
ا/ت: سلام بابا جونم خوبی؟
پ/ت:سلام دخترم منم خوبم تو خوبی؟
ا/ت:مرسی خوبم.کاری داشتید که الان زنگ زدید؟
پ/ت:راستش تهیونگ اصلا حالش خوب نیست سریع بیا اینجا
ا/ت: ای وایییییی. چیشده بابا؟ سریع لوکیشنو بفرست(نگران)
پ/ت:یه مورده خیلی بد اتفاق اوفتاده.الان برات میفرستم.سریع بیا فقط
پایان مکالمه ا/ت با پدرش
ا/ت ویو: از همون اول یه حسه بد نسبت به رفتنه تهیونگ داشتم ولی نه اینجوری که بابام بهم خبر بده. اصلا به مقررات خانم فلورانس توجه نکردمو خیلی سریع یه تاپ مشکی با کته قهوه ای و شلواره بگ پوشیدم(میدونم جور درنمیاد حالا یه چیزی تصور کنید)و یه اسنپ گرفتم.ولی ادرس خیلی عجیب بود اخه چرا رستوران؟ به هر حال بیخیال شدمو حدودا 1 ساعته رسیدم.وقتی رسیدم جلویه دره رستوران دیدم در بازه همه جا تاریکه
پایان ویو ا/ت
ا/ت:سلام!! کسی اینجا نیست؟(یکم ترسیده و نگران)
یه مرتبه لامپا و ریسه ها روشن شدنو دیدم همه دوستامو مامان بابام بایه کیک جلوم وایسادنو دارن دست میزنن
ا/ت: ولی اینجا چه خبرع؟ پس تهیونگ کجاس؟
ویو تهیونگ: منو مامان بابای ا/ت نقشه کشیده بودیم که یه مرتبه ا/ت بیادو سوپرایزش کنیم پس سریع تا اومد تو از پشت بغلش کردم
پایان ویو تهیونگ
تهیونگ: سلام بیبیه عزیزم(جلویه ا/ت زانو زدو انگشتر دراورد)
تهیونگ: حاضری بامن ازدواج کنی؟
ا/ت: واییییی باورم نمیشه.با اجازه ی بزرگترا بلهههههههه
تهیونگ حلقرو کرد تو انگشته ا/ت و سریع لباشو گذاشت رو لبای ا/ت و ا/ته بدبخت هم جلویه باباش و مامانش مثه گوجه فرنگی سرخ شد
خلاصه که ا/ت و تهیونگ باهم ازدواج کردنو بعده 2 سال 5 تا بچه اوردنو با خوبی و خوشی زندگی کرد(هوفف بالاخره این وانشات تموم شد نظراتتونو بگید)
تهیونگ:بیب من برام یه کاری تو شهر پیش اومده
ا/ت:خب چه کاری ددی؟
تهیونگ:میدونی مســءله یکم شخصی و پیچیدست.
ا/ت: و این یعنی اینکه الان باید بری به شهر؟
تهیونگ: اره عشقم مجبورم. حالا جنابعالی پرنسس خانوم میزارین برم؟
ا/ت: اره ددی برو. فقط یه ماچم بکن دیگه
تهیونگ: با کماله میل(ا/ت و بغل کرد و سواره ماشینش شدو رفت)
ویو ا/ت: اولش یکم ناراحت شدم چون تو همین 1 هفته تهیونگ هرچی میشد بهم میگفت .ولی اینکه امشب بهم نگفت برایه چی میره شهر یکم نگرانم کرد ولی بازم هرچی بود من به ته ته اعتماد داشتم و میدونستم زود برمیگرده.نزدیکایه 11 شب بود که یه مرتبه بابام زنگ زد(مامان بابایه ا/ت میدونن که با تهیونگه و پ/ت میشه پدره ا/ت)
پایان ویو ا/ت
شروع مکالمه بابای ا/ت و ا/ت
ا/ت: سلام بابا جونم خوبی؟
پ/ت:سلام دخترم منم خوبم تو خوبی؟
ا/ت:مرسی خوبم.کاری داشتید که الان زنگ زدید؟
پ/ت:راستش تهیونگ اصلا حالش خوب نیست سریع بیا اینجا
ا/ت: ای وایییییی. چیشده بابا؟ سریع لوکیشنو بفرست(نگران)
پ/ت:یه مورده خیلی بد اتفاق اوفتاده.الان برات میفرستم.سریع بیا فقط
پایان مکالمه ا/ت با پدرش
ا/ت ویو: از همون اول یه حسه بد نسبت به رفتنه تهیونگ داشتم ولی نه اینجوری که بابام بهم خبر بده. اصلا به مقررات خانم فلورانس توجه نکردمو خیلی سریع یه تاپ مشکی با کته قهوه ای و شلواره بگ پوشیدم(میدونم جور درنمیاد حالا یه چیزی تصور کنید)و یه اسنپ گرفتم.ولی ادرس خیلی عجیب بود اخه چرا رستوران؟ به هر حال بیخیال شدمو حدودا 1 ساعته رسیدم.وقتی رسیدم جلویه دره رستوران دیدم در بازه همه جا تاریکه
پایان ویو ا/ت
ا/ت:سلام!! کسی اینجا نیست؟(یکم ترسیده و نگران)
یه مرتبه لامپا و ریسه ها روشن شدنو دیدم همه دوستامو مامان بابام بایه کیک جلوم وایسادنو دارن دست میزنن
ا/ت: ولی اینجا چه خبرع؟ پس تهیونگ کجاس؟
ویو تهیونگ: منو مامان بابای ا/ت نقشه کشیده بودیم که یه مرتبه ا/ت بیادو سوپرایزش کنیم پس سریع تا اومد تو از پشت بغلش کردم
پایان ویو تهیونگ
تهیونگ: سلام بیبیه عزیزم(جلویه ا/ت زانو زدو انگشتر دراورد)
تهیونگ: حاضری بامن ازدواج کنی؟
ا/ت: واییییی باورم نمیشه.با اجازه ی بزرگترا بلهههههههه
تهیونگ حلقرو کرد تو انگشته ا/ت و سریع لباشو گذاشت رو لبای ا/ت و ا/ته بدبخت هم جلویه باباش و مامانش مثه گوجه فرنگی سرخ شد
خلاصه که ا/ت و تهیونگ باهم ازدواج کردنو بعده 2 سال 5 تا بچه اوردنو با خوبی و خوشی زندگی کرد(هوفف بالاخره این وانشات تموم شد نظراتتونو بگید)
۹.۵k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.