Part (1)
Part (1)
من توی ی مدرسه آشغال در حال درس خوندن بودم و
کاری به هیچ کس نداشتم اما ی روز چند تا پسر برای
من قلدری میکردن و اذیتم میکردن من چیزی به
خانوادم نگفتم و اما بعد از چند هفته دیگه نتونستم
طاقت بیارم و با گریه به طرف خونه رفتم با بغض
بغل مامانم و بهش گفتم که من رو به ی مدرسه ی
دیگه ببره من دیگه نمیتونم توی اون مدرسه آشغال
درس بخونم مامانم گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی
گفتم من توی اون مدرسه با هیچ کس دشمنی نداشتم
اما چند تا پسر قلدر توی اون مدرسه من رو اذیت
میکردن بعد از چند دقیقه همه چیز رو به مامانم گفتم
و اونم قبول کرد که من رو از اون مدرسه به جای دیگه ای ببره .
بعد از دو روز من به اون مدرسه جدید رفتم و وقتی وارد اون مدرسه شدم همه با تعجب نگاهم میکردن و میگفتن واووو چه پسر جذابی (کلا از این جور حرفا😂) راستی من یانگ جونگین هستم .
زنگ کلاس خورد و منم به دفتر مدیر رفتم و کار های لازم رو انجام دادم و بعد همراه با استادم به کلاس رفتم استاد به داخل کلاس رفت و گفت (علامت استاد #)
# بچه ها امروز ی دانش آموز جدید بهمون اضاف میشه و رو به من گفت بیا داخل و خودت رو به بقیه معرفی کن من هم وارد کلاس شدم و گفتم
& سلام به همه من یانگ جونگین هستم .
# خب جونگین برو کنار لی فلیکس بشین . فلیکس دستش رو بلند کرد تا جونگین بره بشینه پیشش .
+سلام من لی فلیکس هستم امیدوارم بتونیم با هم دوست باشیم .
& سلام منم جونگینم اما تو میتونی من رو آی ان صدا کنی منم امیدوارم بتونیم با هم دوست باشیم .
خب وقتی زنگ تفریح به صدا در اومد فلیکس به جونگین گفت
+بیا باهم بریم به کافه مدرسه
& اوو خوبه بریم
بعد با هم راه افتادن توی راه بودن که جونگین یهو ی کسی خورد وقتی سرش رو بلند کرد تا میخواست
من توی ی مدرسه آشغال در حال درس خوندن بودم و
کاری به هیچ کس نداشتم اما ی روز چند تا پسر برای
من قلدری میکردن و اذیتم میکردن من چیزی به
خانوادم نگفتم و اما بعد از چند هفته دیگه نتونستم
طاقت بیارم و با گریه به طرف خونه رفتم با بغض
بغل مامانم و بهش گفتم که من رو به ی مدرسه ی
دیگه ببره من دیگه نمیتونم توی اون مدرسه آشغال
درس بخونم مامانم گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی
گفتم من توی اون مدرسه با هیچ کس دشمنی نداشتم
اما چند تا پسر قلدر توی اون مدرسه من رو اذیت
میکردن بعد از چند دقیقه همه چیز رو به مامانم گفتم
و اونم قبول کرد که من رو از اون مدرسه به جای دیگه ای ببره .
بعد از دو روز من به اون مدرسه جدید رفتم و وقتی وارد اون مدرسه شدم همه با تعجب نگاهم میکردن و میگفتن واووو چه پسر جذابی (کلا از این جور حرفا😂) راستی من یانگ جونگین هستم .
زنگ کلاس خورد و منم به دفتر مدیر رفتم و کار های لازم رو انجام دادم و بعد همراه با استادم به کلاس رفتم استاد به داخل کلاس رفت و گفت (علامت استاد #)
# بچه ها امروز ی دانش آموز جدید بهمون اضاف میشه و رو به من گفت بیا داخل و خودت رو به بقیه معرفی کن من هم وارد کلاس شدم و گفتم
& سلام به همه من یانگ جونگین هستم .
# خب جونگین برو کنار لی فلیکس بشین . فلیکس دستش رو بلند کرد تا جونگین بره بشینه پیشش .
+سلام من لی فلیکس هستم امیدوارم بتونیم با هم دوست باشیم .
& سلام منم جونگینم اما تو میتونی من رو آی ان صدا کنی منم امیدوارم بتونیم با هم دوست باشیم .
خب وقتی زنگ تفریح به صدا در اومد فلیکس به جونگین گفت
+بیا باهم بریم به کافه مدرسه
& اوو خوبه بریم
بعد با هم راه افتادن توی راه بودن که جونگین یهو ی کسی خورد وقتی سرش رو بلند کرد تا میخواست
۴.۸k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.