پارت ۷۳ (برادر خونده )
تهیونگ:تو مستی مثله من همه رو سورا میبینی _نه من اشتباه نمیکنم اون خودشه چون نزدیک ماشینم بودم اول تهیونگ سوار ماشین کردم خودمم با دو رفتم سمت اون دوتا من اونقدر مست نبودم که کسی رو نشناسم اون خودش بود نزدیکش شدم اون پسره دست سورا رو محکم گرفته بود سورام سرشو روی شونه اون پسره گذاشته بود از چیزی که دیده بودم عصبانی شده بودم اون پسره کیه پس نکنه اون دوست پسرشه نه امکان نداره عصبی دست سورارو از دست اون پسره کشیدم و دستاشو تو دستام گرفتم انگار خیلی مست کرده بود نگاش کردم سورا با حالت تعجب نگام کردوگفت :واووو باورم نمیشه چرا اینقدر با نقاب جذابی از حرفش خندم گرفت چی میگفتم اون که نمی دونه منم محکم بغلش کردم و اروم زیر گوشش گفتم: منو یادت نمیاد سورا خندیدوگفت:نه تو کی ای با حس اینکه دستم محکم کشیده شده باشه از سورا جدا شدم اون پسره لنتی بود پسره:داری چه غلطی میکنی عصبی سرش دادزدموگفتم:تو چه غلطی میکنی تو چرا دستشو گرفتی پسره:به توچه من چیش میشم اصن خودت چکارشی _من دوست پسرشم لنتی پسره تا اینو شنید با تعجب گفت:دروغ نگو اون حتی توروهم نمیشناسه عصبی نگاش کردم یقشو گرفتمو سرش بلند داد زدم:اگه یه بار دیگه بهش نزدیک بشی میفرستمت اون دنیا حالا برو کنار تا شر درست نکردم واست پسره پوزخند زدوگفت:تو دیوونه ای ولم کن _مراقب حرف زدنت باش گمشو برو تا همینجا خفتت نکردم
یقشو ول کردم هولش دادم طوری که روی زمین افتاد به سورا نگاه کردم روی زمین خوابیده بود انگار خیلی مست کرده رفتم طرفشو از روی زمین بلندش کردمو تو بغلم گرفتمش به چشماش زل زدم خیلی اروم خوابیده بود هنوز باورم نمیشد دارم می بینمش در صندلی عقب ماشینو باز کردمو گذاشتمش اونجا تهیونگ مثله سورا خوابیده بود سوار ماشینم شدم دلم میخواست سورا زودتر از اون حالت مستی بیرون بیادو همه چیرو واسم تعریف کنه اینکه چرا اینجوری یه دفعه ای از پیشمون رفت چرا بدون در نظر گرفتن احساسات من ترکم کرد مطمئنم دلیل خاصی داره بهش فرصت میدم همه چیرو بهم بگه نباید زود قضاوت کنم با صدای تهیونگ ریشه افکارم بریده شد برگشتم سمتشو بهش نگاه کردم تهیونگ:یااا اینجا کجاست من کجام پوزخند زدمو گفتم: تو ماشین منی نکنه هنوز مستی تهیونگ :نه دیگه نیستم الان من عادی ام میگم این کوله پشتی منو ندیدی اینجا بودش _نه ندیدم درست ببین شاید همونجا باشه تهیونگ بلند با تعجب گفت :شعت اون کیه با خودت اوردی تو صندلی عقب خوابیده از واکنشش خندیدمو گفتم :هنوز نفهمیدی کیه من میدونم تو هنوز حواست نیومده سرجاش تهیونگ:نه من الان حالم خوبه بگو کیه _خودت ببین تهیونگ نزدیک سورا رفتو بلند با تعجب گفت:سوراا!! سرمو تکون دادمو گفتم:اره تهیونگ:این اینجا چیکار میکنه باورم نمی شه پیداش شده
یقشو ول کردم هولش دادم طوری که روی زمین افتاد به سورا نگاه کردم روی زمین خوابیده بود انگار خیلی مست کرده رفتم طرفشو از روی زمین بلندش کردمو تو بغلم گرفتمش به چشماش زل زدم خیلی اروم خوابیده بود هنوز باورم نمیشد دارم می بینمش در صندلی عقب ماشینو باز کردمو گذاشتمش اونجا تهیونگ مثله سورا خوابیده بود سوار ماشینم شدم دلم میخواست سورا زودتر از اون حالت مستی بیرون بیادو همه چیرو واسم تعریف کنه اینکه چرا اینجوری یه دفعه ای از پیشمون رفت چرا بدون در نظر گرفتن احساسات من ترکم کرد مطمئنم دلیل خاصی داره بهش فرصت میدم همه چیرو بهم بگه نباید زود قضاوت کنم با صدای تهیونگ ریشه افکارم بریده شد برگشتم سمتشو بهش نگاه کردم تهیونگ:یااا اینجا کجاست من کجام پوزخند زدمو گفتم: تو ماشین منی نکنه هنوز مستی تهیونگ :نه دیگه نیستم الان من عادی ام میگم این کوله پشتی منو ندیدی اینجا بودش _نه ندیدم درست ببین شاید همونجا باشه تهیونگ بلند با تعجب گفت :شعت اون کیه با خودت اوردی تو صندلی عقب خوابیده از واکنشش خندیدمو گفتم :هنوز نفهمیدی کیه من میدونم تو هنوز حواست نیومده سرجاش تهیونگ:نه من الان حالم خوبه بگو کیه _خودت ببین تهیونگ نزدیک سورا رفتو بلند با تعجب گفت:سوراا!! سرمو تکون دادمو گفتم:اره تهیونگ:این اینجا چیکار میکنه باورم نمی شه پیداش شده
۹۰.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.