بازی عشق شیطان پارت ۱۲
☆P. . . 12☆
شاید امروز، شایدم فردا برم دیدن ژوئن...
ولی اگه امروز برم بهتره...
تصمیمو گرفتم، امروز غروب میرم دیدن ژوئن...
به بقیه بچه ها هم گفتم، مین سو میخواست که باهام بیاد منم گفتم بهتره هردومون بریم هرچی باشه بهتره که ژوئن از مین سو بشنوه که هه این از اینکه لوکا برادر واقعیش نیست خبر نداره...
پرش زمانی به غروب:
منو مین سو آماده شدیم و رفتیم دیدن ژوئن...
وقتی رسیدیم...ژوئن داشت به یکی رسیدگی میکرد کسی که زده بود زیر قولی که به ژوئن داده بوده، به نظر میاد ژوئن هم بدجور به حسابش رسیده...
خب ژوئن یکم باهامون سرد رفتار میکرد و انگار اصلا انتطار نداشت منو ببینه البته هم اولین باری نبود که همو ملاقات میکردیم...
وارد پنت هاوسش شدیم درست شبیه پنت هاوس ما بود...
روی کاناپه نشستیم...
همه چیز رو براش تعریف کردیم...
ژوئن: منظورتون چیه که مین جون و هانول اون جاسوس رو برای شماها و کشتن لوکا اجیر کرده؟!
کارلو: خب گفتنش یکم سخته ولی ما فکر میکنیم که مین جون داره بهت خیانت میکنه و اون بوده که یه سری از نقشه هاتو لو میداده.
مین سو: البته به نظر میاد بعد کشتن لوکا میخواسته سراغ ما و بعد سراغ تو بیاد.
ژوئن: مین جون چطور میتونه اینکار رو بکنه اون دست راست من توی باند هست و اونه که اول از همه از نقشه های من خبر داره.
ویو مین سو:
انگار ژوئن انتظار شنیدن این حرف رو اصلا نداشت...
مین سو: ولی طبق حرف های اون جاسوس، هانول، هه این رو...
حواسم شد و سریع حرفم رو همینجا قطع کردم...
اوه شت، نباید جلوی ژوئن، اسم هه این رو می آوردم...
با شنیدن اسم هه این خیلی جا خورد چهره اش...
ژوئن(با کمی لکنت و عصبانیت): هانول، هه این رو میخواد؟!!
مین سو: نه نه من اینو نگفتم...
ژوئن(با کمی داد و عصبانیت): چرا، دقیقا حرفت همین بود...اگه هانول، هه این رو میخواد باید اول منو از پا در بیاره.
مین سو: کارلو اینجاست.
کارلو: نه بزار حرفش رو بزنه... نشد که تا آخر باهاش باشه...
ژوئن(با عصبانیت): منظورت چیه ها؟! منظورت چیه که نشد تاآخر باهاش باشم؟ الان تو باهاشی، اون موقع هم خودش نخواست.
کارلو: آره خودش نخواست...صبر کن، چی؟! تو میدونی؟
ژوئن(با کمی بغض و عصبانیت): فکر کردی تا الان من از هیچی خبر ندارم؟ من از همشون خبر دارم از تاریخ و ساعت دقیقِ هر باری که همو دیدین خبر دارم. هر لحظه تو فکرش بودم اینکه الان خوشحاله یا نه، شبا تو این فکر بودم که راحت میخوابه یا نه؟ چیزی اذیتش میکنه؟ راهی هست که حتی از دور ببینمش...فک میکنی بعد اون من خیلی خوشحال و شاد به زندگیم ادامه دادم؟
مین سو: ژوئن...
ژوئن: فکر کردی حتی یه ذره ام دلم براش تنگ نشده؟
شاید امروز، شایدم فردا برم دیدن ژوئن...
ولی اگه امروز برم بهتره...
تصمیمو گرفتم، امروز غروب میرم دیدن ژوئن...
به بقیه بچه ها هم گفتم، مین سو میخواست که باهام بیاد منم گفتم بهتره هردومون بریم هرچی باشه بهتره که ژوئن از مین سو بشنوه که هه این از اینکه لوکا برادر واقعیش نیست خبر نداره...
پرش زمانی به غروب:
منو مین سو آماده شدیم و رفتیم دیدن ژوئن...
وقتی رسیدیم...ژوئن داشت به یکی رسیدگی میکرد کسی که زده بود زیر قولی که به ژوئن داده بوده، به نظر میاد ژوئن هم بدجور به حسابش رسیده...
خب ژوئن یکم باهامون سرد رفتار میکرد و انگار اصلا انتطار نداشت منو ببینه البته هم اولین باری نبود که همو ملاقات میکردیم...
وارد پنت هاوسش شدیم درست شبیه پنت هاوس ما بود...
روی کاناپه نشستیم...
همه چیز رو براش تعریف کردیم...
ژوئن: منظورتون چیه که مین جون و هانول اون جاسوس رو برای شماها و کشتن لوکا اجیر کرده؟!
کارلو: خب گفتنش یکم سخته ولی ما فکر میکنیم که مین جون داره بهت خیانت میکنه و اون بوده که یه سری از نقشه هاتو لو میداده.
مین سو: البته به نظر میاد بعد کشتن لوکا میخواسته سراغ ما و بعد سراغ تو بیاد.
ژوئن: مین جون چطور میتونه اینکار رو بکنه اون دست راست من توی باند هست و اونه که اول از همه از نقشه های من خبر داره.
ویو مین سو:
انگار ژوئن انتظار شنیدن این حرف رو اصلا نداشت...
مین سو: ولی طبق حرف های اون جاسوس، هانول، هه این رو...
حواسم شد و سریع حرفم رو همینجا قطع کردم...
اوه شت، نباید جلوی ژوئن، اسم هه این رو می آوردم...
با شنیدن اسم هه این خیلی جا خورد چهره اش...
ژوئن(با کمی لکنت و عصبانیت): هانول، هه این رو میخواد؟!!
مین سو: نه نه من اینو نگفتم...
ژوئن(با کمی داد و عصبانیت): چرا، دقیقا حرفت همین بود...اگه هانول، هه این رو میخواد باید اول منو از پا در بیاره.
مین سو: کارلو اینجاست.
کارلو: نه بزار حرفش رو بزنه... نشد که تا آخر باهاش باشه...
ژوئن(با عصبانیت): منظورت چیه ها؟! منظورت چیه که نشد تاآخر باهاش باشم؟ الان تو باهاشی، اون موقع هم خودش نخواست.
کارلو: آره خودش نخواست...صبر کن، چی؟! تو میدونی؟
ژوئن(با کمی بغض و عصبانیت): فکر کردی تا الان من از هیچی خبر ندارم؟ من از همشون خبر دارم از تاریخ و ساعت دقیقِ هر باری که همو دیدین خبر دارم. هر لحظه تو فکرش بودم اینکه الان خوشحاله یا نه، شبا تو این فکر بودم که راحت میخوابه یا نه؟ چیزی اذیتش میکنه؟ راهی هست که حتی از دور ببینمش...فک میکنی بعد اون من خیلی خوشحال و شاد به زندگیم ادامه دادم؟
مین سو: ژوئن...
ژوئن: فکر کردی حتی یه ذره ام دلم براش تنگ نشده؟
۲.۶k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.