اینجا عشق ممنوع است «پارت۹»
دراکن فوری گاز داد و رفت و بقیه هم پشت سرش بدون توجه ب ما رفتن. فقط من و مایکی موندیم،،مایکی خشکش زده بود.
ساکورا:امممم....مایکی_سان بهتره ما هم بریم میتسویا دیگه اینجا نمیاد ک منتظرش باشیم،باید بریم.
هنوز هم خشکش زده بود روشو کرد طرف من،ی لبخند ضایع زد.
مایکی:هه هه....با..باشه بیا تا بریم.
______از زبان مایکی
با استرس رفتم سمت موتور و و جک موتور رو زدم بالا و سوار شدم،ساکورا هم از اون طرف اومد سمت موتور نشست پشت موتور ولی فاصلش رو با من حفظ میکرد.موتور رو روشن کردم و حرکت کردیم،تو را هیچ چیزی رد و بدل نمیشد و فقط صدای موتور بود،ساکورا محکم موتور رو گرفته بود.
ساکورا: وااااااای مایکی_سان خوش بحالت که موتور داری،من عاشق موتور ها هستم،باد بین موهام جریان داره و خیلی آرامش بخشه.
خیلی دلم میخواست موقعی که باد ب موهاش میخورد و موهاش رو ب صورتش میآورد و باد موهاشو زیباتر جلوه میداد ببینم.
مایکی: ساکورا_چان نیاز نیست انقدر رسمی صدام کنی همون مایکی راحت ترم.
ساکورا:مایکی_کون؟
مایکی:نه همون مایکی خالی.
ساکورا:باشه،پس ت هم منو فقط ساکورا صدا کن.
مایکی:باشه ساکورا،فقط سفت موتور رو بچسب و مواظب باش ی وقت نیوفتی.
ساکورا:هوم.
رسیدیم به جایی ک قرار بود بریم.موتور رو پارک کردم و رفتم ب پاتوق همیشگیمون ت ی شهر بازی بزرگ که کنارش فضای سبز و کلی کافه و رستوران بود .خبری ازشون نبود.
ساکورا:چرا نیستن؟قرار بود بیان همینجا دیگه.مگه نه؟
مایکی:نمیدونم.
ساکورا:هی مایکی نظرت چیه بریم ت این بازی ها و مسابقه بذاریم و هر کسی ک برنده شد جایزه انتخاب میکنه.چطوره؟
من نمی تونستم باهاش تنها برم ولی دلم نمیخواست ناراحتش کنم.بهتره ک خجالت و استرس رو بذارم کنار.ی لبخند زدم بهش
مایکی:قبوله.
با ذوق دستمو گرفت و دوید سمت وسایل شهر بازی.دستش گرم و لطیف بود.
مایکی:وای وای آروم الان میخورم زمین...
ساکورا:امممم....مایکی_سان بهتره ما هم بریم میتسویا دیگه اینجا نمیاد ک منتظرش باشیم،باید بریم.
هنوز هم خشکش زده بود روشو کرد طرف من،ی لبخند ضایع زد.
مایکی:هه هه....با..باشه بیا تا بریم.
______از زبان مایکی
با استرس رفتم سمت موتور و و جک موتور رو زدم بالا و سوار شدم،ساکورا هم از اون طرف اومد سمت موتور نشست پشت موتور ولی فاصلش رو با من حفظ میکرد.موتور رو روشن کردم و حرکت کردیم،تو را هیچ چیزی رد و بدل نمیشد و فقط صدای موتور بود،ساکورا محکم موتور رو گرفته بود.
ساکورا: وااااااای مایکی_سان خوش بحالت که موتور داری،من عاشق موتور ها هستم،باد بین موهام جریان داره و خیلی آرامش بخشه.
خیلی دلم میخواست موقعی که باد ب موهاش میخورد و موهاش رو ب صورتش میآورد و باد موهاشو زیباتر جلوه میداد ببینم.
مایکی: ساکورا_چان نیاز نیست انقدر رسمی صدام کنی همون مایکی راحت ترم.
ساکورا:مایکی_کون؟
مایکی:نه همون مایکی خالی.
ساکورا:باشه،پس ت هم منو فقط ساکورا صدا کن.
مایکی:باشه ساکورا،فقط سفت موتور رو بچسب و مواظب باش ی وقت نیوفتی.
ساکورا:هوم.
رسیدیم به جایی ک قرار بود بریم.موتور رو پارک کردم و رفتم ب پاتوق همیشگیمون ت ی شهر بازی بزرگ که کنارش فضای سبز و کلی کافه و رستوران بود .خبری ازشون نبود.
ساکورا:چرا نیستن؟قرار بود بیان همینجا دیگه.مگه نه؟
مایکی:نمیدونم.
ساکورا:هی مایکی نظرت چیه بریم ت این بازی ها و مسابقه بذاریم و هر کسی ک برنده شد جایزه انتخاب میکنه.چطوره؟
من نمی تونستم باهاش تنها برم ولی دلم نمیخواست ناراحتش کنم.بهتره ک خجالت و استرس رو بذارم کنار.ی لبخند زدم بهش
مایکی:قبوله.
با ذوق دستمو گرفت و دوید سمت وسایل شهر بازی.دستش گرم و لطیف بود.
مایکی:وای وای آروم الان میخورم زمین...
۳.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.