P:7
P:7
کوک: چون...من دوست دارم من عاشقتم از اون موقعی ک تورو توی کافه دیدم(بغض)
ات: پس چرا این همع شکنجم دادی میتونستی بیای با زبون خوش بهم بگی
کوک: میترسیدم منم دوست نداشتع باشی ولی
من نمیخوام از دستت بدم
ات:.....
کوک: تو...منو دوست داری؟
ات: نمیدونم بهم وقت بعد
کوک: باشع ۲ روز
ات: یاااا خیلی کمع
کوک: پس تا حرموقع ای ک میخواستی
ات: هوم باشع
کوک: من برم کارای ترخیصت رو انجام بدم
ات: هوم باشع
کوک رفت*
من حتا اسمش شغلشو نمیدونم چیع ولی مغزم میگ جواب رد بدع قلبم میگ جواب مثبت رو بدع پوفففف
کوک: ب حرف قلبت گوش بدع
ات: هیننننننن ترسیدم ت کی اومدی
کوک: همین الان لباساتو بپوش بیرون منتظرتم
لباسمو پوشیدم با کمک این پسرع تا ماشین راه رفتم نشستیم توی ماشین و حرکت کرد جلوی ی فروشگاه ایستاد و اومد درو برام باز کرد و دستمو گرف وارد فروشگاه شدیم
کوک: هرچی میخوای برو بگیر
ات: واقا (ذوق)
کوک: اره(خنده)
رفتم هرچی خوراکی بود گرفتم عاشق شیر کاکائو و شیر موز بودم
کوک: تو هم شیر موز دوست داری
ات: ارع(خنده)
کوک: منم
خریدامو کردم
کوک: همین؟
ات: ارع همین
کوک: خیلی کمن
ات: میخوای فروشگاه رو خالی کنیم😐
کوک: من ک مشکلی ندارم خودش رفت و بیشتر خوراکی برداشت
کوک: ب این میگن خرید(خنده خرگوشی)
خرید هارو حساب کرد و سوار ماشین شدیم
ات: میگم من اسمت و سنت و شغلتو نمیدونم
کوک: من جئون جونگکوکم و ۲۵ سالمع مافیام ی رگم انسان ی رگم خون اشام
ات: چییییی(داد)
کوک: اییی داد نزن کرش شدم
ات: دروغ میگی خون اشام نیسی(خنده)
کوگ: میخوای ثابت کنم
ات: اره
ک دیدم یهو چشمام بزرگ شد و نیش هاشو در اورد با چشمای گرد نگاش میکردم
کوک: نگران نباش نمیخورمت(خنده)
ات: امید وارم (تعجب)
۲ روز بعد:
ت این چن روز خیلی کوک باهام مهربون بود و من واقا دوسش داشتم تصمیم گرفتم بهش بگم...
شرطا:
لایک:۵
کوک: چون...من دوست دارم من عاشقتم از اون موقعی ک تورو توی کافه دیدم(بغض)
ات: پس چرا این همع شکنجم دادی میتونستی بیای با زبون خوش بهم بگی
کوک: میترسیدم منم دوست نداشتع باشی ولی
من نمیخوام از دستت بدم
ات:.....
کوک: تو...منو دوست داری؟
ات: نمیدونم بهم وقت بعد
کوک: باشع ۲ روز
ات: یاااا خیلی کمع
کوک: پس تا حرموقع ای ک میخواستی
ات: هوم باشع
کوک: من برم کارای ترخیصت رو انجام بدم
ات: هوم باشع
کوک رفت*
من حتا اسمش شغلشو نمیدونم چیع ولی مغزم میگ جواب رد بدع قلبم میگ جواب مثبت رو بدع پوفففف
کوک: ب حرف قلبت گوش بدع
ات: هیننننننن ترسیدم ت کی اومدی
کوک: همین الان لباساتو بپوش بیرون منتظرتم
لباسمو پوشیدم با کمک این پسرع تا ماشین راه رفتم نشستیم توی ماشین و حرکت کرد جلوی ی فروشگاه ایستاد و اومد درو برام باز کرد و دستمو گرف وارد فروشگاه شدیم
کوک: هرچی میخوای برو بگیر
ات: واقا (ذوق)
کوک: اره(خنده)
رفتم هرچی خوراکی بود گرفتم عاشق شیر کاکائو و شیر موز بودم
کوک: تو هم شیر موز دوست داری
ات: ارع(خنده)
کوک: منم
خریدامو کردم
کوک: همین؟
ات: ارع همین
کوک: خیلی کمن
ات: میخوای فروشگاه رو خالی کنیم😐
کوک: من ک مشکلی ندارم خودش رفت و بیشتر خوراکی برداشت
کوک: ب این میگن خرید(خنده خرگوشی)
خرید هارو حساب کرد و سوار ماشین شدیم
ات: میگم من اسمت و سنت و شغلتو نمیدونم
کوک: من جئون جونگکوکم و ۲۵ سالمع مافیام ی رگم انسان ی رگم خون اشام
ات: چییییی(داد)
کوک: اییی داد نزن کرش شدم
ات: دروغ میگی خون اشام نیسی(خنده)
کوگ: میخوای ثابت کنم
ات: اره
ک دیدم یهو چشمام بزرگ شد و نیش هاشو در اورد با چشمای گرد نگاش میکردم
کوک: نگران نباش نمیخورمت(خنده)
ات: امید وارم (تعجب)
۲ روز بعد:
ت این چن روز خیلی کوک باهام مهربون بود و من واقا دوسش داشتم تصمیم گرفتم بهش بگم...
شرطا:
لایک:۵
۳۶.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.