فیک تهیونگ(پارت۱۰)
سلاح ها رو برداشتیم و از در مخفی خارج شدیم. الان که از اینجا آزاد شدیم فکر میکنم باید اون کار رو انجام بدم....یعنی قبولم میکنه؟
*از دید تهیونگ*
از در خارج شده بودیم که دستم توسط کسی کشیده شد....یونهی...اون داره چیکار میکنه..
یونهی: تهیونگ... من... من بابت اینکه سرت داد زدم معذرت میخوام... اون موقع فکر میکردم اگه عشقت رو قبول کنم و بعدش بمیرم خیلی عذاب میکشی... پس الان میتونی منو به عنوان کسی که دوست داره قبول کنی؟
تهیونگ: چ..چی؟ یعنی تو هم دوسم داری؟
یونهی: اره عاشقتم
لحظه ای چشم تو چشم بودیم که...
یونگی: یااا شما دوتا... چشم منو دور دیدین و دارین...اه خدای من(با خنده)
یونهی: آااا داداش اینطوری نکن دیگه
جیمین: میگم بهتر نیست دیگه حرکت کنیم؟
نامی: اره بهتره حرکت کنیم.
بین راه که داشتیم حرکت میکردیم یونهی دستم رو گرفت و با یه لبخند به مسیرمون ادامه دادیم. از خوشحالی لبخندی رو صورتم نقش بست که از چشم بقیه پنهون نموند...
جونگکوک: اووو تهیونگ شی به چی میخندی کلک؟(باخنده)
تهیونگ: چی؟ نه بابا چی میگی؟ حتما اشتباه دیدی
جیمین: ولی منم دیدم
یونگی: از چشم منم دور نموند.... شوهر خواهر
همه با هم: شوهر خواهر؟(با تعجب)
یونگی: چیه نمیتونم بهش بگم شوهر خواهر؟ خو شوهرِ خواهرمه دیگه
یونهی: چرا نشه البته که میشه داداش گلم. فقط یکم غیر منتظره بود
یونگی: اگه اینطوره اعتراف شما هم غیر منتظره بود
یونهی: فکر میکنم باید به مسیر ادامه بدیم نه؟
جین: خوب بلدی موضوع رو تغی......واای خدا این دیگه صدای چی بود؟
تنها یه صدا باعث ترس همه شد....صدای شلیک تفنگ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد....
#bts #army #namjoon #jin #suga #jhope #jimin #taehyung #jk #rm #wwh #agustd #sunshin #mochi #v #golden #seven #purple #korea#seoul #kdrama #kpop #lgbt #anime #wisgoon #تکپارتی #چندپارتی #سناریو #فیک #ویسگون
*از دید تهیونگ*
از در خارج شده بودیم که دستم توسط کسی کشیده شد....یونهی...اون داره چیکار میکنه..
یونهی: تهیونگ... من... من بابت اینکه سرت داد زدم معذرت میخوام... اون موقع فکر میکردم اگه عشقت رو قبول کنم و بعدش بمیرم خیلی عذاب میکشی... پس الان میتونی منو به عنوان کسی که دوست داره قبول کنی؟
تهیونگ: چ..چی؟ یعنی تو هم دوسم داری؟
یونهی: اره عاشقتم
لحظه ای چشم تو چشم بودیم که...
یونگی: یااا شما دوتا... چشم منو دور دیدین و دارین...اه خدای من(با خنده)
یونهی: آااا داداش اینطوری نکن دیگه
جیمین: میگم بهتر نیست دیگه حرکت کنیم؟
نامی: اره بهتره حرکت کنیم.
بین راه که داشتیم حرکت میکردیم یونهی دستم رو گرفت و با یه لبخند به مسیرمون ادامه دادیم. از خوشحالی لبخندی رو صورتم نقش بست که از چشم بقیه پنهون نموند...
جونگکوک: اووو تهیونگ شی به چی میخندی کلک؟(باخنده)
تهیونگ: چی؟ نه بابا چی میگی؟ حتما اشتباه دیدی
جیمین: ولی منم دیدم
یونگی: از چشم منم دور نموند.... شوهر خواهر
همه با هم: شوهر خواهر؟(با تعجب)
یونگی: چیه نمیتونم بهش بگم شوهر خواهر؟ خو شوهرِ خواهرمه دیگه
یونهی: چرا نشه البته که میشه داداش گلم. فقط یکم غیر منتظره بود
یونگی: اگه اینطوره اعتراف شما هم غیر منتظره بود
یونهی: فکر میکنم باید به مسیر ادامه بدیم نه؟
جین: خوب بلدی موضوع رو تغی......واای خدا این دیگه صدای چی بود؟
تنها یه صدا باعث ترس همه شد....صدای شلیک تفنگ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد....
#bts #army #namjoon #jin #suga #jhope #jimin #taehyung #jk #rm #wwh #agustd #sunshin #mochi #v #golden #seven #purple #korea#seoul #kdrama #kpop #lgbt #anime #wisgoon #تکپارتی #چندپارتی #سناریو #فیک #ویسگون
۱۰.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.