سرنوشته اجباری!
سرنوشته اجباری!
پارت چهارم:
ا.ت: عاا اره اره....جیمین راس میگه
رفتم پیشش نشستم....جیمین دستش و انداخت دوره گردنم....نمیدونم چرا ضربان قلبم رفت بالا
یکم که به مامانم توجه کردم....دیدم لباسای مارک و گرون قیمتی پوشیده...اوه...پس خوشبختانه وضعیتشون خوب شده....و منم دارم اینجا عذاب میکشم
مامان: پس باهم کنار اومدین
مامان ج: اره مثه اینکه باهم کنار اومدن....خیلی هم بهم میان نه؟
مامان: اره
جیمین بیشتر منو نزدیک خودش کرد
جیمین: اره ما خیلی باهم خوبیم
هه خیلی...بعد از اون همه کتک چجوری روش میشه بگه ما باهم خوبیم
مامان: عا راستی ا.ت، سانا از امریکا برگشته
ا.ت: چییی واقعا...چقد دوست دارم ببینمش
مامان: بهش گفتم ازدواج کردی گفت امشب میاد بهت سر میزنه
میتونستم عصبانیت و توی چشمای جیمین ببینم...سانا دختر خاله ی من بود ما خیلی باهم صمیمی بودیم تا اینکه شوهر کرد و با شوهرش رفت امریکا تقریبا چهار سال آمریکا بود...میتونم بهش بگم که توی چه وضعیتیم اون میتونه کمکم کنه....البته امیدوارم بکنه
(شب)
یک ساعتی میشد که مامانامون رفته بودن....بعد از رفتن اونا جیمین گفت میره بیرون...تو اتاقم نشسته بودم که صدای زنگ درو شنیدم....رفتم از توی ایفون نگا کردم که با سانا روبه رو شدم....درو باز کردم تا اومد داخل پریدم بغلم
ا.ت: اونیییی...هق...نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود
سانا: ا.ت کوشولووو....شوهر میکنی به من نمیگی نه
ا.ت: چه شوهری اخه....زندگی رو برام جهنم کرده
سانا: ها منظورت چیه
ا.ت: بیا بشین برات میگم
درو بستم سانا اومد نشست براش یه قهوه درست کردم و بردم....ماجرا هم براش گفتم
سانا: نشونم بده
پیرهنم و زدم بالا و کبودی شیکمم و نشونش دادم
سانا: زخم لبت هم بخاطر سیلی که زده
ا.ت: اوهوم
سانا: بهت دست زده؟
ا.ت: نه...امیدوارم هیچوقت هم نزنه
سانا: اگه اینقد اذیتت میکنه چرا ازش شکایت نمیکنی
ا.ت: حتی نمیزاره از خونه برم بیرون
ا.ت: شوهرت کجاست
سانا: هه...شوهرم؟....بره بمیره
ا.ت: چرا اخه مگه دوسش نداشتی
سانا: اره...ولی نه تا وقتی که جلو چشم خودم بهم خیانت کنه
ا.ت: اوه متاسفم
سانا: اشکال نداره من دیگه میرم اگه چیزی خاستی بهم زنگ بزن...همون شماره قبلیم دستمه
ا.ت: باشه دستت درد نکنه....میگم میتونی یکاری برام بکنی
سانا: چه کاری
ا.ت: میخام از جیمین و زندگیش برام اطلاعات بدست بیاری
سانا: سعیم و میکنم
بغلش کردم و بعدشم رفت
ادامه دارد....
پارت چهارم:
ا.ت: عاا اره اره....جیمین راس میگه
رفتم پیشش نشستم....جیمین دستش و انداخت دوره گردنم....نمیدونم چرا ضربان قلبم رفت بالا
یکم که به مامانم توجه کردم....دیدم لباسای مارک و گرون قیمتی پوشیده...اوه...پس خوشبختانه وضعیتشون خوب شده....و منم دارم اینجا عذاب میکشم
مامان: پس باهم کنار اومدین
مامان ج: اره مثه اینکه باهم کنار اومدن....خیلی هم بهم میان نه؟
مامان: اره
جیمین بیشتر منو نزدیک خودش کرد
جیمین: اره ما خیلی باهم خوبیم
هه خیلی...بعد از اون همه کتک چجوری روش میشه بگه ما باهم خوبیم
مامان: عا راستی ا.ت، سانا از امریکا برگشته
ا.ت: چییی واقعا...چقد دوست دارم ببینمش
مامان: بهش گفتم ازدواج کردی گفت امشب میاد بهت سر میزنه
میتونستم عصبانیت و توی چشمای جیمین ببینم...سانا دختر خاله ی من بود ما خیلی باهم صمیمی بودیم تا اینکه شوهر کرد و با شوهرش رفت امریکا تقریبا چهار سال آمریکا بود...میتونم بهش بگم که توی چه وضعیتیم اون میتونه کمکم کنه....البته امیدوارم بکنه
(شب)
یک ساعتی میشد که مامانامون رفته بودن....بعد از رفتن اونا جیمین گفت میره بیرون...تو اتاقم نشسته بودم که صدای زنگ درو شنیدم....رفتم از توی ایفون نگا کردم که با سانا روبه رو شدم....درو باز کردم تا اومد داخل پریدم بغلم
ا.ت: اونیییی...هق...نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود
سانا: ا.ت کوشولووو....شوهر میکنی به من نمیگی نه
ا.ت: چه شوهری اخه....زندگی رو برام جهنم کرده
سانا: ها منظورت چیه
ا.ت: بیا بشین برات میگم
درو بستم سانا اومد نشست براش یه قهوه درست کردم و بردم....ماجرا هم براش گفتم
سانا: نشونم بده
پیرهنم و زدم بالا و کبودی شیکمم و نشونش دادم
سانا: زخم لبت هم بخاطر سیلی که زده
ا.ت: اوهوم
سانا: بهت دست زده؟
ا.ت: نه...امیدوارم هیچوقت هم نزنه
سانا: اگه اینقد اذیتت میکنه چرا ازش شکایت نمیکنی
ا.ت: حتی نمیزاره از خونه برم بیرون
ا.ت: شوهرت کجاست
سانا: هه...شوهرم؟....بره بمیره
ا.ت: چرا اخه مگه دوسش نداشتی
سانا: اره...ولی نه تا وقتی که جلو چشم خودم بهم خیانت کنه
ا.ت: اوه متاسفم
سانا: اشکال نداره من دیگه میرم اگه چیزی خاستی بهم زنگ بزن...همون شماره قبلیم دستمه
ا.ت: باشه دستت درد نکنه....میگم میتونی یکاری برام بکنی
سانا: چه کاری
ا.ت: میخام از جیمین و زندگیش برام اطلاعات بدست بیاری
سانا: سعیم و میکنم
بغلش کردم و بعدشم رفت
ادامه دارد....
۱۲.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.