رهایی از عشق
پارت12
یونگی: خم شدم و موهاشو کشیدم عقب،
این جرعت فرار کردنتو از کجا آوردی هوم؟
ماریان: از همونجایی که تو جرعت کردی بهم تجاوز کنی
یونگی: توی همون حالت محکم سرشو کوبیدم توی دیوار که باعث شد زخمی شه
ماریان: از درد چند دیقه سرمو توی دستام گرفتمو نمیتونستم تکونش بدم..
یونگی: دستشو گرفتمو بزور تا توی ماشینم کشوندمش.. خودمم سوار ماشین شدمو سمت عمارت رفتم
ماریان: وقتی رسیدیم عمارت از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل.. اونم مثل تهیونگ منو کشوند توی اتاق و مثل سگ منو انداخت اونجا و رفت.. کاش درو باز نمیکردم، اصلا اونا چه فرقی باهم دارن؟ یکی از یکی بدترن همین کم بود تهیونگم بهم تجاوز کنه... دیگه راه فراری نداشتم و جز انتظار کاری ازم برنمیومد، انقدر به دیوار زل زدم که حوصلم سررفت، بلند شدم و رفتم داخل حموم..
وقتی کارم تموم شد حوله رو تنم کردم و اومدم بیرون میخاستم بشینم روی تخت که با باز شدن در ترسیدم و چند قدم عقب رفتم
یونگی: تک خنده ای کردم و رفتم نزدیکش،
قطعا هیچوقت از این انتخابم پشیمون نمیشم
ماریان: وقتی نزدیکم شد بازم چند قدم عقب رفتم..
نزدیک من نشو
یونگی:(بیشتر نزدیکش شدم)
جدا؟ خب الان که نزدیکت شدم میخای چیکار کنی هوم؟
ماریان: میشه بری بیرون من میخام لباس عوض کنم..
یونگی: باشه عوض کن من کاری ندارم
ماریان: لطفا.. میشه بری؟
یونگی: من جایی نمیرم
ماریان: باشه پس من میرم
یونگی: میخاست بره که دستشو گرفتم و تو بغلم کشوندمش،
نظرت چیه یکم بازی کنیم؟
ماریان: تو قصدت چیه ها؟ نکنه میخای منو هرشب زیر خواب خودت کنی
یونگی: فکر بدی نیست
ماریان: بس کن دیگه دست از سرم بردار
یونگی: هولش دادم روی تخت و روش خیمه زدم..
ماریان: هرچقدر تلاش میکردم نمیتونستم از زیر دستش برم بیرون.. دستشو برد سمت حوله ی تنم که یهو در با شدت زیادی باز شد..
یونگی: خم شدم و موهاشو کشیدم عقب،
این جرعت فرار کردنتو از کجا آوردی هوم؟
ماریان: از همونجایی که تو جرعت کردی بهم تجاوز کنی
یونگی: توی همون حالت محکم سرشو کوبیدم توی دیوار که باعث شد زخمی شه
ماریان: از درد چند دیقه سرمو توی دستام گرفتمو نمیتونستم تکونش بدم..
یونگی: دستشو گرفتمو بزور تا توی ماشینم کشوندمش.. خودمم سوار ماشین شدمو سمت عمارت رفتم
ماریان: وقتی رسیدیم عمارت از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل.. اونم مثل تهیونگ منو کشوند توی اتاق و مثل سگ منو انداخت اونجا و رفت.. کاش درو باز نمیکردم، اصلا اونا چه فرقی باهم دارن؟ یکی از یکی بدترن همین کم بود تهیونگم بهم تجاوز کنه... دیگه راه فراری نداشتم و جز انتظار کاری ازم برنمیومد، انقدر به دیوار زل زدم که حوصلم سررفت، بلند شدم و رفتم داخل حموم..
وقتی کارم تموم شد حوله رو تنم کردم و اومدم بیرون میخاستم بشینم روی تخت که با باز شدن در ترسیدم و چند قدم عقب رفتم
یونگی: تک خنده ای کردم و رفتم نزدیکش،
قطعا هیچوقت از این انتخابم پشیمون نمیشم
ماریان: وقتی نزدیکم شد بازم چند قدم عقب رفتم..
نزدیک من نشو
یونگی:(بیشتر نزدیکش شدم)
جدا؟ خب الان که نزدیکت شدم میخای چیکار کنی هوم؟
ماریان: میشه بری بیرون من میخام لباس عوض کنم..
یونگی: باشه عوض کن من کاری ندارم
ماریان: لطفا.. میشه بری؟
یونگی: من جایی نمیرم
ماریان: باشه پس من میرم
یونگی: میخاست بره که دستشو گرفتم و تو بغلم کشوندمش،
نظرت چیه یکم بازی کنیم؟
ماریان: تو قصدت چیه ها؟ نکنه میخای منو هرشب زیر خواب خودت کنی
یونگی: فکر بدی نیست
ماریان: بس کن دیگه دست از سرم بردار
یونگی: هولش دادم روی تخت و روش خیمه زدم..
ماریان: هرچقدر تلاش میکردم نمیتونستم از زیر دستش برم بیرون.. دستشو برد سمت حوله ی تنم که یهو در با شدت زیادی باز شد..
۴.۸k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.