ایدلانه سیاه ( پارته سه ) * هنتایه بی جنبه نباشین *
سانزو: بابا مگه جنگهههههه
کوکو: خفه شو
برین لیاس بپوشین بریم که دهناتون به گ* میره امروز پس سعی کنین راحت باشه لباستون ولی ریندو مثه دفعه قبل لباس خواب نپوش فهمیدی
ریندو: ای باباااااااااااا پدر گوربههههههههه
ران: خوب حالا غر نزنین برین
کوکو: تو خودتم حاضر نیستی توله ادم
برمیگرده سمتش و پشماش فر میخوره با دیدنه لباسه اتو شده و موها و کفش واکس زده یه ران
ران: کیف کردی ناموسا سرعتو
حالا بشین اون دوتا تا ساله دیکه هم نمیان یه قهوه بخوریم انرژیمون خالی نشه تا اخره امروز
کوکو: هعی باشه
میشینه و ران با دو تا قهوه برمیگرده میزارتشون رو میز هردو مشغوله خوردن میشن
کوکو: به نظرت ممکنه که یه روزی لو بره کاره اصلیمون
ران: کی میخوای دست از این منفی بازیات نکشی و ادامه بدی ها
کوکو: بابا احتمالاته دبگه هر لحظه ممکنه اتفاق بیوفته مگه دروغ میگم
ران پس گردنیه محکمی بهش زد که صداش تو سالن غذا خوری پیچید
ران: بس کن دیگه
تا وقتی مایکیو بقیه رو داریم تو بیخود نگرانی فهمیدی یا نههههه
کوکو محکم سینیو تو سرش کوبید و خونه کامل ساکت شد که صداهایه گمراه کننده از اتاقه پرو امد...
ویو: ریندو
داشتم لباسمو عوض میکردم که دیدم یهو یکی از پشت بغلم کرد زیر چشمی نگاهی انداختم و دیدم سانزوعه مقاومتی نکردم و بدنمو شل تر کردم تا جایی که جلا میشه گفت در اختیارش بودم ولی بازم وزنم رو خودم بود سرشو تو گردنم فرو برد و نفسایه عمیقی میکشید که لباسم از دستم افتاد موهامو عقب دادم که شروع کرد گاز گرفتن و کیس مارکایه دردناکی گذاشتن رویه گردنم از تو اینه به خودمون خیره شدم و نیشخندی زدم.
لبمو گازه کوچیکی گرفتم تا صدام در نیاد ولی دیگه نتونستم تحمل کنم و اخ و اوخه کوچیکی از دهنم در رفت چند دیقه ای گذشت و کم کم داشت دستشو رو بدنم میکشید و این باعث شده بود بدنم یکم داغ شه چشمامو بستم دیگه برا اعتراض دیر شده بود تو حاله خوبم بودم که متوجه شدم دکمه هایه شلوارمو وا کرده همینطور که داشت بدنمو نوازش میکرد دسته دیگشو پایین تر برد و عضومو مالید که این باعث شد ناله هام بلند شه نمیدونم چه قدر گذشت که دستشو برداشت بی جون رویه صندلی نشستم و خودمو زدم به اون راه که چونمو گرفت و محکم منو بوسید شاید محکم تر از قبل همراهی کردم و بعده دو دیقه بلخره از لبام دل کند و لباسارو داد دستم گونه هام سرخ بود هردو خودمونو زدیم به کوچه علی چپ و لباسامونو پوشیدیم و رفتیم که...
کوکو: خفه شو
برین لیاس بپوشین بریم که دهناتون به گ* میره امروز پس سعی کنین راحت باشه لباستون ولی ریندو مثه دفعه قبل لباس خواب نپوش فهمیدی
ریندو: ای باباااااااااااا پدر گوربههههههههه
ران: خوب حالا غر نزنین برین
کوکو: تو خودتم حاضر نیستی توله ادم
برمیگرده سمتش و پشماش فر میخوره با دیدنه لباسه اتو شده و موها و کفش واکس زده یه ران
ران: کیف کردی ناموسا سرعتو
حالا بشین اون دوتا تا ساله دیکه هم نمیان یه قهوه بخوریم انرژیمون خالی نشه تا اخره امروز
کوکو: هعی باشه
میشینه و ران با دو تا قهوه برمیگرده میزارتشون رو میز هردو مشغوله خوردن میشن
کوکو: به نظرت ممکنه که یه روزی لو بره کاره اصلیمون
ران: کی میخوای دست از این منفی بازیات نکشی و ادامه بدی ها
کوکو: بابا احتمالاته دبگه هر لحظه ممکنه اتفاق بیوفته مگه دروغ میگم
ران پس گردنیه محکمی بهش زد که صداش تو سالن غذا خوری پیچید
ران: بس کن دیگه
تا وقتی مایکیو بقیه رو داریم تو بیخود نگرانی فهمیدی یا نههههه
کوکو محکم سینیو تو سرش کوبید و خونه کامل ساکت شد که صداهایه گمراه کننده از اتاقه پرو امد...
ویو: ریندو
داشتم لباسمو عوض میکردم که دیدم یهو یکی از پشت بغلم کرد زیر چشمی نگاهی انداختم و دیدم سانزوعه مقاومتی نکردم و بدنمو شل تر کردم تا جایی که جلا میشه گفت در اختیارش بودم ولی بازم وزنم رو خودم بود سرشو تو گردنم فرو برد و نفسایه عمیقی میکشید که لباسم از دستم افتاد موهامو عقب دادم که شروع کرد گاز گرفتن و کیس مارکایه دردناکی گذاشتن رویه گردنم از تو اینه به خودمون خیره شدم و نیشخندی زدم.
لبمو گازه کوچیکی گرفتم تا صدام در نیاد ولی دیگه نتونستم تحمل کنم و اخ و اوخه کوچیکی از دهنم در رفت چند دیقه ای گذشت و کم کم داشت دستشو رو بدنم میکشید و این باعث شده بود بدنم یکم داغ شه چشمامو بستم دیگه برا اعتراض دیر شده بود تو حاله خوبم بودم که متوجه شدم دکمه هایه شلوارمو وا کرده همینطور که داشت بدنمو نوازش میکرد دسته دیگشو پایین تر برد و عضومو مالید که این باعث شد ناله هام بلند شه نمیدونم چه قدر گذشت که دستشو برداشت بی جون رویه صندلی نشستم و خودمو زدم به اون راه که چونمو گرفت و محکم منو بوسید شاید محکم تر از قبل همراهی کردم و بعده دو دیقه بلخره از لبام دل کند و لباسارو داد دستم گونه هام سرخ بود هردو خودمونو زدیم به کوچه علی چپ و لباسامونو پوشیدیم و رفتیم که...
۶۶۹
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.