پارت ۵۶ Blood moon
پارت ۵۶ Blood moon
برگشتم و سعی کردم دوباره بخوابم..
ولی بی فایده بود
......................................................
بلند شدم و با هزار زور و زحمت دستشویی رو پیدا کردم
صورتمو شستم و کارای لازمو انجام دادم
و رفتم پایین
توی اشپزخونه میز چیده شده بود
ماشالله همه سحر خیز بودن
رفتم و نشستم سر میز و یدونه شیرموز برداشتم(موز🗿)
جونگکوک هم داشت تند تند ولی شیک صبحونه میخورد
منظورم از شیک اینه که لقمه هایی که میگرفت برعکس من کوچیک و یه اندازه بود
خوبه که من به صبحونه میلی ندارم
وگرنه اگه خوردن منو میدیدن از هستی ساقط میشدن..
اروم توی قلبم گفتم..(احتیاجی نیست تو غذا بخوری اگه ابم بخوری میجه تو گلوت از دماغتو گوشات و دهنت میزنه بیرون...)
یه ان این تصویرو تجسم کردم
که نزدیک بود پخش زمین بشم
شیر موز پرید تو گلوم
حالا سرفه نکن...کی سرفه کن..
حالا ترسم اون وسط از این بود که گفته ی خودم به حقیقت بپیونده و از صد جام بزنه بیرون..
جونگکوک چندتا که کوبید به پشتم(منظورش کمره👍🤨)حالم جا اومد
جونگکوک:خوبی؟
ا/ت:اره
جونگکوک:خب..حالا صبحونه بخور
...........................................................
بعد از صبحونه رفتم و از خدمتکار پرسیدم که
توماس خان کجاس
گفتش که شب ها قرص خواب میخوره و بین
ساعت ۸ و ۹ بیدار میشه
منم راهمو از اشپزخونه کج کردمو رفتم داخل
همون اتاقی که بهم داده بودن
خودمو پرت کردم رو تخت
و یکم مشغول گوشیم شدم که زنگ خورد
جواب دادم...بله؟
یونا:ای الهی بمیرم بچه هام بیفتن گردنت
الهی مردتو بشورم من
الهی مرض بی درمون بگیری
الهی...
ا/ت:عه عه عه یونا چته؟پیر میشی نمیگیرنت ها...
برگشتم و سعی کردم دوباره بخوابم..
ولی بی فایده بود
......................................................
بلند شدم و با هزار زور و زحمت دستشویی رو پیدا کردم
صورتمو شستم و کارای لازمو انجام دادم
و رفتم پایین
توی اشپزخونه میز چیده شده بود
ماشالله همه سحر خیز بودن
رفتم و نشستم سر میز و یدونه شیرموز برداشتم(موز🗿)
جونگکوک هم داشت تند تند ولی شیک صبحونه میخورد
منظورم از شیک اینه که لقمه هایی که میگرفت برعکس من کوچیک و یه اندازه بود
خوبه که من به صبحونه میلی ندارم
وگرنه اگه خوردن منو میدیدن از هستی ساقط میشدن..
اروم توی قلبم گفتم..(احتیاجی نیست تو غذا بخوری اگه ابم بخوری میجه تو گلوت از دماغتو گوشات و دهنت میزنه بیرون...)
یه ان این تصویرو تجسم کردم
که نزدیک بود پخش زمین بشم
شیر موز پرید تو گلوم
حالا سرفه نکن...کی سرفه کن..
حالا ترسم اون وسط از این بود که گفته ی خودم به حقیقت بپیونده و از صد جام بزنه بیرون..
جونگکوک چندتا که کوبید به پشتم(منظورش کمره👍🤨)حالم جا اومد
جونگکوک:خوبی؟
ا/ت:اره
جونگکوک:خب..حالا صبحونه بخور
...........................................................
بعد از صبحونه رفتم و از خدمتکار پرسیدم که
توماس خان کجاس
گفتش که شب ها قرص خواب میخوره و بین
ساعت ۸ و ۹ بیدار میشه
منم راهمو از اشپزخونه کج کردمو رفتم داخل
همون اتاقی که بهم داده بودن
خودمو پرت کردم رو تخت
و یکم مشغول گوشیم شدم که زنگ خورد
جواب دادم...بله؟
یونا:ای الهی بمیرم بچه هام بیفتن گردنت
الهی مردتو بشورم من
الهی مرض بی درمون بگیری
الهی...
ا/ت:عه عه عه یونا چته؟پیر میشی نمیگیرنت ها...
۷.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.