تک پارتی
وقتی که توی باشگاه
تک پارتی(ورژن کوک)
نگاهمو به اینه دادم و خودم رو برانداز کردم لباس ورزشی سیاه رنگ که ترکیبش با کت سفید و کیف سفیدش جذاب شده بود نگاهی به ساعت انداختم
میون:اههه لعنتی دیر شد
و به سرعت به سمت ماشینم رفتم
۳ ترم از باشگاه رفتنم میگذشت و الان توانایی وزنه زدن رو داشتم به سمت دستگاه پرس رفتم و هر سمتش یه وزنه یک کیلویی انداختم خیلی آروم نشستم ۴ تای اول هیچ مشکلی نداشت ولی از پنجمی احساس میکردم پام داره از جاش در میاد ششمی و هفتمی هم زدم ولی هشتمی رو فقط نصف زدم (یعنی پارو بالا برد ولی نمیتونست پایین بیاره)هیچ کاری نمیتونستم بکنم اگه پامو ور میداشتم لگن یچیزی میشد پس شروع کردم به داد و فریاد
باشگاه امروز تقریبا خالی بود و جز میون و دونفر دیگه کسی نبود که یکیش جونگکوک ما بود که داشت از کنار میون رد میشد ولی یچیزی مشکل داشت
ایرپاد توب گوشش بود و فارغ از دنیا داشت به سمن کمدش میرفت میون سعی داشت که بهش بگه ولی هرچقدر داد زد نشد پس بطری آبشون به سمتش پرت کرد
(چلاق نیست که دستش یه آبش میرسه:/)
کوک:چته روانییی ناقصم کردییی
میون:آقا خواهش میکنم کمکم کنید نمیتونم پامو پایین بیارم
کوک نگاهی به میون کرد و دید پاهاش واقعا تحت فشارن چون داشتن میلرزیدن پس همون لحظه حوله و گوشیش بعلاوه بطری آب جفتشون رو روی زمین گذاشت و روی میون ایستاد(امیدوارم پوزیشن درک کرده باشید)و کمکش کرد که بیاد پایین
میون:ممنونم آقا نمیدونم اگر نبودید چیمیشد
کوک نگاهی بهش کرد و لبخند خرگوشی کرد(نمیدونم چرا یاد اژدهای آرزو افتاد که میگفت پوزخند احمقانه نگا)
کوک:خواهش میکنم خانم؟
میون:اسم من میونه و شما چطور؟
کوک:جونگکوک که بیشتریا کوک صدام میکنن
۲۳ سال بعد
گایون:مامان پس این داستان اشناییتون بود؟
میون نگاهی به همسرش انداخت و لبخندی زد
میون:میدونی من هنوزم وقتی با بابات میرم باشگاه نمیتونم دستگاه پرس و تحمل کنم
گایون و کوک خندیدن
و کوک از داشتن همچین خانواده ای از ته دلش خوشحال بود(محض اطلاع گایون دختره و ۲۰ سالشه )
سلام چطورین بعد غیبت خیلی زیادی برگشتم نمیدونم چرا این ایده ساعت چهار صبح وقتی بخاطر کابوس بیدار شدم به ذهنم رسید دارم ميگما ساعت ۴:۳۸ دقیقست گه دارم اینو مینویسم
فعلا خداحافظ (حمایت یادتون نره گوگولیام)🎀
تک پارتی(ورژن کوک)
نگاهمو به اینه دادم و خودم رو برانداز کردم لباس ورزشی سیاه رنگ که ترکیبش با کت سفید و کیف سفیدش جذاب شده بود نگاهی به ساعت انداختم
میون:اههه لعنتی دیر شد
و به سرعت به سمت ماشینم رفتم
۳ ترم از باشگاه رفتنم میگذشت و الان توانایی وزنه زدن رو داشتم به سمت دستگاه پرس رفتم و هر سمتش یه وزنه یک کیلویی انداختم خیلی آروم نشستم ۴ تای اول هیچ مشکلی نداشت ولی از پنجمی احساس میکردم پام داره از جاش در میاد ششمی و هفتمی هم زدم ولی هشتمی رو فقط نصف زدم (یعنی پارو بالا برد ولی نمیتونست پایین بیاره)هیچ کاری نمیتونستم بکنم اگه پامو ور میداشتم لگن یچیزی میشد پس شروع کردم به داد و فریاد
باشگاه امروز تقریبا خالی بود و جز میون و دونفر دیگه کسی نبود که یکیش جونگکوک ما بود که داشت از کنار میون رد میشد ولی یچیزی مشکل داشت
ایرپاد توب گوشش بود و فارغ از دنیا داشت به سمن کمدش میرفت میون سعی داشت که بهش بگه ولی هرچقدر داد زد نشد پس بطری آبشون به سمتش پرت کرد
(چلاق نیست که دستش یه آبش میرسه:/)
کوک:چته روانییی ناقصم کردییی
میون:آقا خواهش میکنم کمکم کنید نمیتونم پامو پایین بیارم
کوک نگاهی به میون کرد و دید پاهاش واقعا تحت فشارن چون داشتن میلرزیدن پس همون لحظه حوله و گوشیش بعلاوه بطری آب جفتشون رو روی زمین گذاشت و روی میون ایستاد(امیدوارم پوزیشن درک کرده باشید)و کمکش کرد که بیاد پایین
میون:ممنونم آقا نمیدونم اگر نبودید چیمیشد
کوک نگاهی بهش کرد و لبخند خرگوشی کرد(نمیدونم چرا یاد اژدهای آرزو افتاد که میگفت پوزخند احمقانه نگا)
کوک:خواهش میکنم خانم؟
میون:اسم من میونه و شما چطور؟
کوک:جونگکوک که بیشتریا کوک صدام میکنن
۲۳ سال بعد
گایون:مامان پس این داستان اشناییتون بود؟
میون نگاهی به همسرش انداخت و لبخندی زد
میون:میدونی من هنوزم وقتی با بابات میرم باشگاه نمیتونم دستگاه پرس و تحمل کنم
گایون و کوک خندیدن
و کوک از داشتن همچین خانواده ای از ته دلش خوشحال بود(محض اطلاع گایون دختره و ۲۰ سالشه )
سلام چطورین بعد غیبت خیلی زیادی برگشتم نمیدونم چرا این ایده ساعت چهار صبح وقتی بخاطر کابوس بیدار شدم به ذهنم رسید دارم ميگما ساعت ۴:۳۸ دقیقست گه دارم اینو مینویسم
فعلا خداحافظ (حمایت یادتون نره گوگولیام)🎀
۳.۳k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.