پارت سی و دو
پارت سی و دو
دو روز بعد..
نیما : هوشیاری ارام رو ۱۰ بود
دو درصد دیگه بیاد بالا بهوش میاد
نشسته بودم رو صندلی بیمارستان
پشت شیشه lcu
که گوشیمزنگ خورد
مامان لیلا....
نیما : الو
لیلا : الو سلام پسرم
نیما : سلام مامانی
لیلا: دورت بگردم مامان نمیخوای بیای خونه؟
یه هفتس تو بیمارستانی
بیا خونه یه دوش بگیر
استراحت کن
بعد دوباره برو
نیما: نمیخام دیروز اومدم حموم کردم
لیلا : اومدی یه ساعته رفتی
بیا برای شام غذای مورد علاقتو پختم مامان
نیما: مامان اگ من برم خونه چیزی بشه چی؟
لیلا: چیزیش نمیشه زندگیم
تو بیا تا شب دوباره میری بیمارستان
نیما : باشه
گوشیو قطع کردم
پاشدم رفتم پشت شیشه
+ آرام جونم دیدی که
مامانم کلی اصرار کرد
من میرم خونه سر میزنم زودی میام
...
رفتم سوار ماشین شدم
یه ربعه خودمو رسوندم خونه
زنگ زدم درو باز کردن
رفتم تو
لیلا : سلام
نیما : سلام مامان
لیلا: فدات بشم مامان برو دوش بگیر بیا
نیما : چشم
رفتم اتاق
دلم واسه اتاقم خیلی تنگ شده بود
نشستم رو تخت
گوشیمو ورداشتم
رفتم تو گالری
عکسای خودمو ارامو تو شمال گرفته بودیم نگا میکردم..
خیلی دلم واسه لوس بازیاش
بچه بازیاش
دوست دارم گفتناش
همه چی
دلم واسه همش تنگه
گوشیمو گذاشتم رو میز
لباسامو در آوردم
رفتم حموم
حموم کردم
اومدم بیرون
ساعت ۸ غروب بود
رفتم از اتاقم بیرون
بابام و آبجیم و مامانم نشسته بودن
رفتم کنار مامانم رو مبل نشستم
بابا بهنام: پسرم حال ارام چطوره؟
نیما هعی بهتره
هوشیاریش رو ۱۰
بهنام : خب ایشالا دیگ همین روزا بهوش میاد
لیلا : ایشالا
زنگ در خورد
نیما : منتظر کسی بودین؟
ملینا: هادیه
لیلا : گفتم تو میای منم به اونم گفتم بیاد
نیما : خوب کاری کردی
هادی وارد خونه شدم
همه : سلام
هادی : سلام
سلام داش نیما خوبی
حال نامزدت خوبه
نیما : خوبه خداروشکر
هنوز نامزد نکردیم که🙄
هادی : خب حالا هرچی
بلخره میکنین دیگ
نیما : اگه خدا بخواد
هادی : میخواد ایشالا
لیلا : ایشالا
بیاد سر سفره دیگه
عذا از دهن افتاد
ملینا : پاشین
نیما : رفتیم شام خوردیم
یه ساعتی هم نشستیم
نیما : من دیگه برم
هادی : کجا حالا بودی
نیما آخه نگرانم
لیلا : باشه پسرم برو ایشالا خیره
نیما : باشه
خداحافظ همگی
همه : خداحافظ
دو روز بعد..
نیما : هوشیاری ارام رو ۱۰ بود
دو درصد دیگه بیاد بالا بهوش میاد
نشسته بودم رو صندلی بیمارستان
پشت شیشه lcu
که گوشیمزنگ خورد
مامان لیلا....
نیما : الو
لیلا : الو سلام پسرم
نیما : سلام مامانی
لیلا: دورت بگردم مامان نمیخوای بیای خونه؟
یه هفتس تو بیمارستانی
بیا خونه یه دوش بگیر
استراحت کن
بعد دوباره برو
نیما: نمیخام دیروز اومدم حموم کردم
لیلا : اومدی یه ساعته رفتی
بیا برای شام غذای مورد علاقتو پختم مامان
نیما: مامان اگ من برم خونه چیزی بشه چی؟
لیلا: چیزیش نمیشه زندگیم
تو بیا تا شب دوباره میری بیمارستان
نیما : باشه
گوشیو قطع کردم
پاشدم رفتم پشت شیشه
+ آرام جونم دیدی که
مامانم کلی اصرار کرد
من میرم خونه سر میزنم زودی میام
...
رفتم سوار ماشین شدم
یه ربعه خودمو رسوندم خونه
زنگ زدم درو باز کردن
رفتم تو
لیلا : سلام
نیما : سلام مامان
لیلا: فدات بشم مامان برو دوش بگیر بیا
نیما : چشم
رفتم اتاق
دلم واسه اتاقم خیلی تنگ شده بود
نشستم رو تخت
گوشیمو ورداشتم
رفتم تو گالری
عکسای خودمو ارامو تو شمال گرفته بودیم نگا میکردم..
خیلی دلم واسه لوس بازیاش
بچه بازیاش
دوست دارم گفتناش
همه چی
دلم واسه همش تنگه
گوشیمو گذاشتم رو میز
لباسامو در آوردم
رفتم حموم
حموم کردم
اومدم بیرون
ساعت ۸ غروب بود
رفتم از اتاقم بیرون
بابام و آبجیم و مامانم نشسته بودن
رفتم کنار مامانم رو مبل نشستم
بابا بهنام: پسرم حال ارام چطوره؟
نیما هعی بهتره
هوشیاریش رو ۱۰
بهنام : خب ایشالا دیگ همین روزا بهوش میاد
لیلا : ایشالا
زنگ در خورد
نیما : منتظر کسی بودین؟
ملینا: هادیه
لیلا : گفتم تو میای منم به اونم گفتم بیاد
نیما : خوب کاری کردی
هادی وارد خونه شدم
همه : سلام
هادی : سلام
سلام داش نیما خوبی
حال نامزدت خوبه
نیما : خوبه خداروشکر
هنوز نامزد نکردیم که🙄
هادی : خب حالا هرچی
بلخره میکنین دیگ
نیما : اگه خدا بخواد
هادی : میخواد ایشالا
لیلا : ایشالا
بیاد سر سفره دیگه
عذا از دهن افتاد
ملینا : پاشین
نیما : رفتیم شام خوردیم
یه ساعتی هم نشستیم
نیما : من دیگه برم
هادی : کجا حالا بودی
نیما آخه نگرانم
لیلا : باشه پسرم برو ایشالا خیره
نیما : باشه
خداحافظ همگی
همه : خداحافظ
۶.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.