گس لایتر/ادامه پارت ۳۱۰
جیمین: ما دیگه بچه نیستیم... قبول کردن واقعیت برامون چندان سخت نیست... منطقمون غلبه داره به احساسمون... حالا هرچقدم که عاشق باشیم...
شاید برات خنده دار باشه که از جونگکوک خوب بگم... ولی میدونی که... آدم رکی هستم... نمیتونم به خودم اجازه بدم برای صلاح خودم دیگران کوچیک بشن...
بنظرم جونگکوک اشتباهات زیادی کرد ولی خیلی برات جنگید...
اینکه اولین بار چجوری ایم بایول... دختر عزیز و نازپرورده ی ایم داجونگ بزرگ رو بدست آورد خبر ندارم... ولی به چشم خودم دیدم که وقتی از دستت داد چقدر تلاش کرد و خودشو به هر آب و آتیشی زد تا تو رو پس بگیره... درست برخلاف من!...
اشک توی چشماش میلغزید... لحن آروم جیمین که حقایق تلخی رو بیان میکرد ناراحتش کرد و از این در عذاب بود که هیچ کاری از دستش برنمیاد براش انجام بده...
جیمین: برخلاف من که موقع از دست دادنت فقط نشستم و نگاه کردم که چطوری میری...
اگر اون همه مدت عشق تو رو توی دلم مخفی نمیکردم و بهت ابرازش میکردم شاید هیچوقت نوبت به جونگکوک نمیرسید!
شاید من عشق اولت میشدم و راهت از جئون جونگکوک جدا میشد...
ولی دیر جنبیدم...
حالا... هنوزم دوست دارم... ولی باید اعتراف کنم که اون آدم... با وجود همه ی کاراش بیشتر از من لایق توئه!!!...
قطره ی اشکش سُر خورد...
جیمین همه چیزو گفت... تمام و کمال... نیاز به حرف دیگه نبود...
هرچقدر دنبال جمله ی مناسبی گشت چیزی وجود نداشت برای تشکر...
و این ناکامی رو به زبون آورد...
بایول: من... بهت یه تشکر بزرگ بدهکارم... و همچنین یه عذرخواهی بزرگ!
ولی حتی نمیدونم باید چجوری باشه...
با دیدن چشمای خیسش و صدای لرزونش از عمد خندید...
جیمین: سخت نیست... فقط طوری زندگی کن که همیشه خوشحال باشی...
باور کن... اگر شاهد خوشبختیت باشم هرگز احساس نداشتنت رنجم نمیده... میتونی این قول رو بهم بدی ؟....
میون گریه هاش لبخندی زد و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
شاید برات خنده دار باشه که از جونگکوک خوب بگم... ولی میدونی که... آدم رکی هستم... نمیتونم به خودم اجازه بدم برای صلاح خودم دیگران کوچیک بشن...
بنظرم جونگکوک اشتباهات زیادی کرد ولی خیلی برات جنگید...
اینکه اولین بار چجوری ایم بایول... دختر عزیز و نازپرورده ی ایم داجونگ بزرگ رو بدست آورد خبر ندارم... ولی به چشم خودم دیدم که وقتی از دستت داد چقدر تلاش کرد و خودشو به هر آب و آتیشی زد تا تو رو پس بگیره... درست برخلاف من!...
اشک توی چشماش میلغزید... لحن آروم جیمین که حقایق تلخی رو بیان میکرد ناراحتش کرد و از این در عذاب بود که هیچ کاری از دستش برنمیاد براش انجام بده...
جیمین: برخلاف من که موقع از دست دادنت فقط نشستم و نگاه کردم که چطوری میری...
اگر اون همه مدت عشق تو رو توی دلم مخفی نمیکردم و بهت ابرازش میکردم شاید هیچوقت نوبت به جونگکوک نمیرسید!
شاید من عشق اولت میشدم و راهت از جئون جونگکوک جدا میشد...
ولی دیر جنبیدم...
حالا... هنوزم دوست دارم... ولی باید اعتراف کنم که اون آدم... با وجود همه ی کاراش بیشتر از من لایق توئه!!!...
قطره ی اشکش سُر خورد...
جیمین همه چیزو گفت... تمام و کمال... نیاز به حرف دیگه نبود...
هرچقدر دنبال جمله ی مناسبی گشت چیزی وجود نداشت برای تشکر...
و این ناکامی رو به زبون آورد...
بایول: من... بهت یه تشکر بزرگ بدهکارم... و همچنین یه عذرخواهی بزرگ!
ولی حتی نمیدونم باید چجوری باشه...
با دیدن چشمای خیسش و صدای لرزونش از عمد خندید...
جیمین: سخت نیست... فقط طوری زندگی کن که همیشه خوشحال باشی...
باور کن... اگر شاهد خوشبختیت باشم هرگز احساس نداشتنت رنجم نمیده... میتونی این قول رو بهم بدی ؟....
میون گریه هاش لبخندی زد و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
۲۹.۲k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.