p3۴
رفتم اتاقم یه پیراهن بنفش چهارخونه ای که تا رونام بود پوشیدم موهامو دم اسبی از پایین بستم و کنانی سفیدامو پوشیدم رفتم اتاق نانسی...خوابیده بود رفتم پیش جونگ کوک در اتاقو باز کردم طبق معمول با کامپیوتر بازی میکرد
+از اون لعنتی دست بردار
&تو اومدی چشم....این چیه پوشیدی؟
+کوری مگه...لباسع
&لباسو بهت نشون میدما...
+برو بابا
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\
&خوب دیگه چیکارا کردی؟
+به مامان بابام سر زدم بعدش رفتم پیش خالم...خاله خونه خریده
&همون مادر جیمین؟
+اره...خوب...جیمینم پیش پدرم کار میکنه
&چقدر خوب
+اره اخلاقش با من بد شده انگار با یه غریبه حرف میزنه
(بعدش همه چیو براش توضیح دادم
داشتم حرف میزدم که مامانم مثل جت اومد داخل)
+اومااااا
م.ج:اومدم بگم که ناهار سرد میشه
+اوفففف اومدم
م.ج:پسرم تو چیزی میخوای؟
&نه خاله ممنونم
+اوما یه چیزم باید بهت بگیم
م.ج:چی؟چیشده؟باهم قرار میزارین؟
+شت اوما چه خبره..جونگ کوک پسر پارک لوهانه
م.ج:چ...چی؟
+اره...پسر پارک لوهان برادر ناتنی جیمین...خوب مادرش جداست
م.ج:ا..الان تو پسر لوهانی؟
&بله خاله
م.ج:مادر جیمین میدونه؟
+نه...ولی جیمین میدونه
اوما چیزی نگفت و رفت
منم ناهارو خوردم و رفتم اتاق جونگ کوک،کوکی خوابیده بود و منم با کامپیوترش بازی میکردم که یه پیام برام اومد بازش کردم یه سکوتی توی اتاق بود که چانهی پیام داده بود "به زودی پیدات میکنم فسقلی"
بعد اینکه این پیامو داد با صدای پشت سرم به خودم لرزیدم
&کی بود؟
+چانهی...
جونگ کوک از تخت بلند شدو و به سمتم اومد گوشیو از دستم گرفت بعد اینکه خوند اخماش رفت تو هم گوشی رو داد دستم
&بهش پیام نده بلاکش کن
+اوهوم،من میرم بخوابم تا شب سرحال باشم...قراره خبرایی بشنویم
&اوک...
رفتم اتاقم روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم...
#جیمین
بعد اینکه جی هی رفت روی صندلی نشستم
مادر.ج:چت شده تو...یه ذره مث آدم حرف بزن دیگ
_ول کن توروخدا
مادر.ج:از دست تو...
خانم:کار چجور پیش میره پسرم؟
_مثل همیشه خوب
خانم:عاه مینا داره میاد
مینا:سلام هلمونی..سلام مادر...سلام جیمینی
_سلام...بیا بشین...
_حالت خوبه؟
مینا:آره...مادر چیزی اینجا آماده نیس که
مادر.ج:تو نگران نباش عزیزم توی خونه جی هی درست کردن..جی هی اومده
مینا:ج..جی هی اومده؟
مادر.ج:آره
مینا:اون مارو میدونه؟
مادر.ج:قراره توی جشن بهش بگیم
مینا:باشه...من میرم داخل استراحت کنم
_باشه...شب خودم میبرمت
مینا:اوهوم
_اوما منم میرم شرکت کار پیش اومده
مادر.ج:باشه زود بیا
_باشه فعلا
رفتم داخل شرکت جلسه داشتیم منم چند دیقه دیر رسیدم در زدم و وارد جلسه شدم همه نشسته بودن رو صندلی و به صحبت عمو گوش میکردن سرمو تکون دادم
_سلام...معذرت میخوام دیر اومدم
پ.ج:اشکالی نداره بیا بشین
رفتم و روی صندلی کنار عمو نشستم(منظور از عمو همون شوهر خاله هست)
هرچی سعی میکردم جی هی از فکرم نمیرفت بیرون اون چشماش که از حالت کیوتی تغییر کرده و الان چشمای به حسو موهای سیاهش به بلوند کرده بود...با صدای عمو به خودم اومدم و سعی کردم از فکرم بیرونش بیارم و بعد نیم ساعت بلاخره تموم شد
پ.ج:خسته نباشی جیمین...بیا بریم کافه
_باشه
باهم به کافه ای که نزدیک شرکت بود رفتیم و بعد یه ساعت از اونجا دراومدیم و هرکدوم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردم ساعت ۶ بود
رفتم داخل خونه
_سلام کاتیا
کاتیا:سلام آقای پارک
_مادرم و مینا کجان؟
کاتیا:دارن آماده میشن
_اوک..منم میرم آمادشم
رفتم داخل اتاقم موهای طوسیم و ژل زدم شلوار سیاه و بلوز دکمه دار سیاه پوشیدم و از روش یه کت سیاه پوشیدم کفشای واکس زده هامو پوشیدم و ساعتم و بستم گوشیمو برداشتم و توی سالن منتظر مینا و مادرم شدم مادرم با لباسای شیکی که پوشیده بود از پله ها داشت میومد پایین رفتم و دستاشو گرفتم
_اووووو چه ملکه ای...اگه غریبه بودم حتمی برای خواستگاریت میومدم
مادر.ج:دیونه
مینا:من حاضرم بریم؟
_بریم
سوار ماشین شدم مامانم نشست جلو و مینا پشت
#جی هی
انقدر خسته بودم که تا ساعت هفت خوابیدم بلند شدم رفتم حموم یه ربعه اومدم بیرون موهامو خشک کردم و لختشون کردم بعد پیراهن سفید کوتاهمو پوشیدم کتانی های سفیدمو پام کردم و بعدش یه آرایش خفن کردم
+از اون لعنتی دست بردار
&تو اومدی چشم....این چیه پوشیدی؟
+کوری مگه...لباسع
&لباسو بهت نشون میدما...
+برو بابا
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\
&خوب دیگه چیکارا کردی؟
+به مامان بابام سر زدم بعدش رفتم پیش خالم...خاله خونه خریده
&همون مادر جیمین؟
+اره...خوب...جیمینم پیش پدرم کار میکنه
&چقدر خوب
+اره اخلاقش با من بد شده انگار با یه غریبه حرف میزنه
(بعدش همه چیو براش توضیح دادم
داشتم حرف میزدم که مامانم مثل جت اومد داخل)
+اومااااا
م.ج:اومدم بگم که ناهار سرد میشه
+اوفففف اومدم
م.ج:پسرم تو چیزی میخوای؟
&نه خاله ممنونم
+اوما یه چیزم باید بهت بگیم
م.ج:چی؟چیشده؟باهم قرار میزارین؟
+شت اوما چه خبره..جونگ کوک پسر پارک لوهانه
م.ج:چ...چی؟
+اره...پسر پارک لوهان برادر ناتنی جیمین...خوب مادرش جداست
م.ج:ا..الان تو پسر لوهانی؟
&بله خاله
م.ج:مادر جیمین میدونه؟
+نه...ولی جیمین میدونه
اوما چیزی نگفت و رفت
منم ناهارو خوردم و رفتم اتاق جونگ کوک،کوکی خوابیده بود و منم با کامپیوترش بازی میکردم که یه پیام برام اومد بازش کردم یه سکوتی توی اتاق بود که چانهی پیام داده بود "به زودی پیدات میکنم فسقلی"
بعد اینکه این پیامو داد با صدای پشت سرم به خودم لرزیدم
&کی بود؟
+چانهی...
جونگ کوک از تخت بلند شدو و به سمتم اومد گوشیو از دستم گرفت بعد اینکه خوند اخماش رفت تو هم گوشی رو داد دستم
&بهش پیام نده بلاکش کن
+اوهوم،من میرم بخوابم تا شب سرحال باشم...قراره خبرایی بشنویم
&اوک...
رفتم اتاقم روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم...
#جیمین
بعد اینکه جی هی رفت روی صندلی نشستم
مادر.ج:چت شده تو...یه ذره مث آدم حرف بزن دیگ
_ول کن توروخدا
مادر.ج:از دست تو...
خانم:کار چجور پیش میره پسرم؟
_مثل همیشه خوب
خانم:عاه مینا داره میاد
مینا:سلام هلمونی..سلام مادر...سلام جیمینی
_سلام...بیا بشین...
_حالت خوبه؟
مینا:آره...مادر چیزی اینجا آماده نیس که
مادر.ج:تو نگران نباش عزیزم توی خونه جی هی درست کردن..جی هی اومده
مینا:ج..جی هی اومده؟
مادر.ج:آره
مینا:اون مارو میدونه؟
مادر.ج:قراره توی جشن بهش بگیم
مینا:باشه...من میرم داخل استراحت کنم
_باشه...شب خودم میبرمت
مینا:اوهوم
_اوما منم میرم شرکت کار پیش اومده
مادر.ج:باشه زود بیا
_باشه فعلا
رفتم داخل شرکت جلسه داشتیم منم چند دیقه دیر رسیدم در زدم و وارد جلسه شدم همه نشسته بودن رو صندلی و به صحبت عمو گوش میکردن سرمو تکون دادم
_سلام...معذرت میخوام دیر اومدم
پ.ج:اشکالی نداره بیا بشین
رفتم و روی صندلی کنار عمو نشستم(منظور از عمو همون شوهر خاله هست)
هرچی سعی میکردم جی هی از فکرم نمیرفت بیرون اون چشماش که از حالت کیوتی تغییر کرده و الان چشمای به حسو موهای سیاهش به بلوند کرده بود...با صدای عمو به خودم اومدم و سعی کردم از فکرم بیرونش بیارم و بعد نیم ساعت بلاخره تموم شد
پ.ج:خسته نباشی جیمین...بیا بریم کافه
_باشه
باهم به کافه ای که نزدیک شرکت بود رفتیم و بعد یه ساعت از اونجا دراومدیم و هرکدوم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردم ساعت ۶ بود
رفتم داخل خونه
_سلام کاتیا
کاتیا:سلام آقای پارک
_مادرم و مینا کجان؟
کاتیا:دارن آماده میشن
_اوک..منم میرم آمادشم
رفتم داخل اتاقم موهای طوسیم و ژل زدم شلوار سیاه و بلوز دکمه دار سیاه پوشیدم و از روش یه کت سیاه پوشیدم کفشای واکس زده هامو پوشیدم و ساعتم و بستم گوشیمو برداشتم و توی سالن منتظر مینا و مادرم شدم مادرم با لباسای شیکی که پوشیده بود از پله ها داشت میومد پایین رفتم و دستاشو گرفتم
_اووووو چه ملکه ای...اگه غریبه بودم حتمی برای خواستگاریت میومدم
مادر.ج:دیونه
مینا:من حاضرم بریم؟
_بریم
سوار ماشین شدم مامانم نشست جلو و مینا پشت
#جی هی
انقدر خسته بودم که تا ساعت هفت خوابیدم بلند شدم رفتم حموم یه ربعه اومدم بیرون موهامو خشک کردم و لختشون کردم بعد پیراهن سفید کوتاهمو پوشیدم کتانی های سفیدمو پام کردم و بعدش یه آرایش خفن کردم
۲۳.۷k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.