(سنگی از جنس بلورPart5)
ماری:اوکی اوکی اونطوری نگاه نکن باشه کاری ندارم باهات !
ا/ت:خنده*
یه دفعه ای صدا که چی عرض کنم قشنگ داشت داد میزد گشنشه!
ا/ت دستاشو سمت ماری با حالت کیوتی باز کرد و گفت *
ا/ت:مامری من گشنمه
ماری ا/ت رو از زیر میز بیرون آورد و بغلش کرد و گفت*
ماری:خوب خوب بریم که روده بزرگم داره لوزالمعدمو میخوره!خنده*
ا/ت:لوزومده چیه؟
ماری:لوزوالمعده یه چیزی که قبل از معد هستش که واسه اینکه بتونیم غذا رو گوارش بده مهمه
ا/ت:گوارش چیه؟
ماری:یا دختر تو از نظر غذایی گشنه ای یا از نظر سوالی؟بیا بریم اول غذا بخوریم بعد هرچی میخوای بگو
ا/ت:خنده*
ماری:خنده*
دوران خوبی بود اما زیاد دوومی نداشت....یا شاید من فکر میکرد همچین چیزی وجود داشته*
3سال بعد*
ماری:ا/ت......ناراحت*
بیدار کردن از خواب*
ا/ت:هم....
ماری:ا/ت بلند شو.....
ا/ت:اومم....مامری بذار بخوابم.....
ماری:ا/ت خانم سونگ باهات کار داره.....
ا/ت:هم؟بلند شدن* مالوندن چشما....
ماری اومد و روبه روی دختر کوچولوی که موهاش بخاطره اینکه بلندی زیادش زیرش بود با حسرت نگاه کرد و لبخندی که به لب داشت بهش نگاه کرد......این لبخند یه لبخندهای واسه اینکه همینجوری دلت واسه کسی تنگ بشه نیست.......*
ماری:ا/ت......دستشو نوازش وار روی موهای خرمایی ا/ت کشید *
ا/ت:مامری من خوابم میاد... افتاد بغل ماری*
ماری:لبخند* تنبل خانم الان وقت خواب نیست......میدونی ساعت چنده؟؟
ا/ت:چند؟؟
ماری:۳ بعد از ظهر
ا/ت از جاش پرید و متعجب به ماری نگاه کرد*
ا/ت:چییییییی
ماری :بله خانم خرسه. خنده*
ا/ت:یا مامری من خرس نیستم !
ماری:اوکی اوکی خنده* حالا خانم خرسه بلند شو آمادت کنم
ا/ت:هوففففف
۲ ساعت بعد*
ا/ت: موم آی
ماری:یااا یکمی وول نخ....ور
یه لگد از طرف ا/ت بانو قشنگ تو صورت ماری:) *
ماری:آخ آخ صورتم (مالیدن صورت)
ا/ت نگران شد اومد سمت ماری*
ا/ت:مامری حالت خوبه؟ببخشید هق نمیخواستم هق اینطوری بشه
ماری:هی هی گریه نکن ....بغلش کرد*
بعد از اینکه گریه ا/ت تموم شد و ماری ا/ت رو متقاعد کرد که چیزیش نشده.....شروع کرد به آماده کردن ا/ت هرچند که براش مثله جهنم بود ....ولی بخاطره خوشبختی کوچولوش که حتی از بچه نداشتشم براش با ارزش بود ....مجبور بود.........بازم اجبار به خوشبختی اجباری ....باز تکرار اون لحظه ها*
ا/ت:مامری .سوالی*
ماری:جانم
ماری:چرا داری منو حاضر میکنی؟؟؟
چرا داری اینقدر بهم میرسی ؟؟؟میخوایم جایی بریم مامری؟؟
ماری.....با این سوال ا/ت حسی درونش بوجود اومد....اینکه انگار دنیا داره رو سرش می چرخه......
ماری واسه اینکه جو عوض کنه موهای بلند ا/ت کوچولو رو ناز میکرد *
ماری:ا/ت
ا/ت: بله مامری؟
ماری:موهات خیلی قشنگن....هیچوقت کوتاشون نکن....
ا/ت:چرا باید کوتاشون کنم من موهامو دوست دارم
ناز کردن موهاش*
ماری:خنده*
خوب خوب چطورین؟؟؟؟وبتون برام تنگ نشده بود؟😂💖
خوب من برگشتم با یه ورود توپ توپ
لایک=کامنت فراموش نشه
و اینکه ببخشید دیر به دیر میزارم خودتون که میدونین بچه ها مدارس و درسا.....ولی سعیمو میکنم زود زود بزارم پس بوسسسسسسسسسسسس
😂😂😂💜
ا/ت:خنده*
یه دفعه ای صدا که چی عرض کنم قشنگ داشت داد میزد گشنشه!
ا/ت دستاشو سمت ماری با حالت کیوتی باز کرد و گفت *
ا/ت:مامری من گشنمه
ماری ا/ت رو از زیر میز بیرون آورد و بغلش کرد و گفت*
ماری:خوب خوب بریم که روده بزرگم داره لوزالمعدمو میخوره!خنده*
ا/ت:لوزومده چیه؟
ماری:لوزوالمعده یه چیزی که قبل از معد هستش که واسه اینکه بتونیم غذا رو گوارش بده مهمه
ا/ت:گوارش چیه؟
ماری:یا دختر تو از نظر غذایی گشنه ای یا از نظر سوالی؟بیا بریم اول غذا بخوریم بعد هرچی میخوای بگو
ا/ت:خنده*
ماری:خنده*
دوران خوبی بود اما زیاد دوومی نداشت....یا شاید من فکر میکرد همچین چیزی وجود داشته*
3سال بعد*
ماری:ا/ت......ناراحت*
بیدار کردن از خواب*
ا/ت:هم....
ماری:ا/ت بلند شو.....
ا/ت:اومم....مامری بذار بخوابم.....
ماری:ا/ت خانم سونگ باهات کار داره.....
ا/ت:هم؟بلند شدن* مالوندن چشما....
ماری اومد و روبه روی دختر کوچولوی که موهاش بخاطره اینکه بلندی زیادش زیرش بود با حسرت نگاه کرد و لبخندی که به لب داشت بهش نگاه کرد......این لبخند یه لبخندهای واسه اینکه همینجوری دلت واسه کسی تنگ بشه نیست.......*
ماری:ا/ت......دستشو نوازش وار روی موهای خرمایی ا/ت کشید *
ا/ت:مامری من خوابم میاد... افتاد بغل ماری*
ماری:لبخند* تنبل خانم الان وقت خواب نیست......میدونی ساعت چنده؟؟
ا/ت:چند؟؟
ماری:۳ بعد از ظهر
ا/ت از جاش پرید و متعجب به ماری نگاه کرد*
ا/ت:چییییییی
ماری :بله خانم خرسه. خنده*
ا/ت:یا مامری من خرس نیستم !
ماری:اوکی اوکی خنده* حالا خانم خرسه بلند شو آمادت کنم
ا/ت:هوففففف
۲ ساعت بعد*
ا/ت: موم آی
ماری:یااا یکمی وول نخ....ور
یه لگد از طرف ا/ت بانو قشنگ تو صورت ماری:) *
ماری:آخ آخ صورتم (مالیدن صورت)
ا/ت نگران شد اومد سمت ماری*
ا/ت:مامری حالت خوبه؟ببخشید هق نمیخواستم هق اینطوری بشه
ماری:هی هی گریه نکن ....بغلش کرد*
بعد از اینکه گریه ا/ت تموم شد و ماری ا/ت رو متقاعد کرد که چیزیش نشده.....شروع کرد به آماده کردن ا/ت هرچند که براش مثله جهنم بود ....ولی بخاطره خوشبختی کوچولوش که حتی از بچه نداشتشم براش با ارزش بود ....مجبور بود.........بازم اجبار به خوشبختی اجباری ....باز تکرار اون لحظه ها*
ا/ت:مامری .سوالی*
ماری:جانم
ماری:چرا داری منو حاضر میکنی؟؟؟
چرا داری اینقدر بهم میرسی ؟؟؟میخوایم جایی بریم مامری؟؟
ماری.....با این سوال ا/ت حسی درونش بوجود اومد....اینکه انگار دنیا داره رو سرش می چرخه......
ماری واسه اینکه جو عوض کنه موهای بلند ا/ت کوچولو رو ناز میکرد *
ماری:ا/ت
ا/ت: بله مامری؟
ماری:موهات خیلی قشنگن....هیچوقت کوتاشون نکن....
ا/ت:چرا باید کوتاشون کنم من موهامو دوست دارم
ناز کردن موهاش*
ماری:خنده*
خوب خوب چطورین؟؟؟؟وبتون برام تنگ نشده بود؟😂💖
خوب من برگشتم با یه ورود توپ توپ
لایک=کامنت فراموش نشه
و اینکه ببخشید دیر به دیر میزارم خودتون که میدونین بچه ها مدارس و درسا.....ولی سعیمو میکنم زود زود بزارم پس بوسسسسسسسسسسسس
😂😂😂💜
۱۰.۴k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.