magicad lane 2
part ¹⁰
جیمین: مگه من اسباب بازی توام
یونگی:نخوردمت که اینطوری میکنی سولا میدونم پشت دری بیا بریم "سرد"
سولا:چشم قربان
سوهی:قربان خوبین
جیمین:میشه یه لطفی بهم بکنی
سوهی:چه لطفی
جیمین:به همه بگی دیگه بهم نگن قربان من اصلا خوشم نمیاد "ناراحت"
سوهی:باید به بانو هاری بگین
جیمین:باشه
"حال"
جیمین:بانو هاری بانو هاری
هاری:بله قربان
جیمین:میشه همه رو جمع کنین
هاری:هه این ۱۰ ثانیه وقت داری
هه این:اومدن
جیمین:سلام...........میدونم که همه شما منو میشناسین و دستور دارین تا بهم بگین قربان ولی میشه یه لطفی بکنین بهم"کیوت"
سوجین:امر کنین قربانتون گردم
جیمین:میشه بهم نگین قربان..............من خوشم هق نمیاد بهم هق میگین قربان هق "گریه"
هاری:اِ اِ اِ لطفاً اروم باشین
هه این:ظهر پر برکت ارباب
یونگی:این چرا داره گریه میکنه عمارت رو دورش جمع شدن "سرد"
سوهی:ببخشید ارباب ولی من دیگه نمیتونم به ایشون بگم قربان
یونگی:پس اخراجی و دلیل این حرفت
سوهی:ایشون بهم تو اتاقشون گفتن که بهشون نگم قربان و درخواست کردن که باهم بیایم پایین تا از همه یه درخواستی کنن بعد از جمع شدن کل عمارت ایشون خیلی راحت داشتن حرف میزد که بعد چند دقیقه مکث با گریه گفتن که نمیخوان قربان صداشون کنن و خوششون نمیاد و من حاظرم از کارم بگذرم ولی یک بچه هیچوقت بخاطر یک کلمه مسخره گریه نکنه "ناراحت"
سوجین:قربان منم با حرف سوهی موافقم
یونگی:هاری تو نمیخوای چیزی بگی
هاری:متاسفم ولی این یه بچس و منم احساس میکنم بچه خودمه پس نمیخوام ناراحت بشه"خنده"
یونگی:پس بهش نگین قربان باهاش معدابانه حرف نزنین تا فکر کنه خونه خودشه و سوهی توهم اخراج نیستی"سرد"
همه:ممنون ارباب "تعظیم"
جیمین:هورااااااااااااااااااااااااا "ذوق"
یونگی:تو خجالت نمیکشی بین این همه دختری ها" پوزخند"
جیمین:نه هاری مامانمه اینا هم خواهرامن "اخم کیوت"
یونگی:سولا جو نگیرتت یه روز گذاشتم آهنگ گوش بدی
سولا:قربان من اخبار کره رو کجام بزارم
یونگی:چرا اینو میگی
جیمین:نکنه منظورت اخبار دیشبه که میگفت گربه داره روی رودخانه هان راه میره ؟
سولا:اره ایناها
هاری:خب برگردین سر کار امشب بزرگ ترین مهمونی هست که هرسال هم توی خونه اربابه
جیمین:سوهی تو توی خونه رو نشونم دادی بیرون چی پس؟
سوهی بیا بریم از این طرف
"داخل حیاط"
سوهی:همینطور که داشتم برات میگفتم اینجا حیاطه اون کنار استخر هست اون پشت کلبه درختی اونجا باغ هست اینم الاچیق هست
بعد از کلی حرف و گذشت زمان مثل ابر ساعت ۷ شب شد و خانواده مین دور هم جمع شدن یونگ پدر بزرگ یونگی لب زد
یونگ:
جیمین: مگه من اسباب بازی توام
یونگی:نخوردمت که اینطوری میکنی سولا میدونم پشت دری بیا بریم "سرد"
سولا:چشم قربان
سوهی:قربان خوبین
جیمین:میشه یه لطفی بهم بکنی
سوهی:چه لطفی
جیمین:به همه بگی دیگه بهم نگن قربان من اصلا خوشم نمیاد "ناراحت"
سوهی:باید به بانو هاری بگین
جیمین:باشه
"حال"
جیمین:بانو هاری بانو هاری
هاری:بله قربان
جیمین:میشه همه رو جمع کنین
هاری:هه این ۱۰ ثانیه وقت داری
هه این:اومدن
جیمین:سلام...........میدونم که همه شما منو میشناسین و دستور دارین تا بهم بگین قربان ولی میشه یه لطفی بکنین بهم"کیوت"
سوجین:امر کنین قربانتون گردم
جیمین:میشه بهم نگین قربان..............من خوشم هق نمیاد بهم هق میگین قربان هق "گریه"
هاری:اِ اِ اِ لطفاً اروم باشین
هه این:ظهر پر برکت ارباب
یونگی:این چرا داره گریه میکنه عمارت رو دورش جمع شدن "سرد"
سوهی:ببخشید ارباب ولی من دیگه نمیتونم به ایشون بگم قربان
یونگی:پس اخراجی و دلیل این حرفت
سوهی:ایشون بهم تو اتاقشون گفتن که بهشون نگم قربان و درخواست کردن که باهم بیایم پایین تا از همه یه درخواستی کنن بعد از جمع شدن کل عمارت ایشون خیلی راحت داشتن حرف میزد که بعد چند دقیقه مکث با گریه گفتن که نمیخوان قربان صداشون کنن و خوششون نمیاد و من حاظرم از کارم بگذرم ولی یک بچه هیچوقت بخاطر یک کلمه مسخره گریه نکنه "ناراحت"
سوجین:قربان منم با حرف سوهی موافقم
یونگی:هاری تو نمیخوای چیزی بگی
هاری:متاسفم ولی این یه بچس و منم احساس میکنم بچه خودمه پس نمیخوام ناراحت بشه"خنده"
یونگی:پس بهش نگین قربان باهاش معدابانه حرف نزنین تا فکر کنه خونه خودشه و سوهی توهم اخراج نیستی"سرد"
همه:ممنون ارباب "تعظیم"
جیمین:هورااااااااااااااااااااااااا "ذوق"
یونگی:تو خجالت نمیکشی بین این همه دختری ها" پوزخند"
جیمین:نه هاری مامانمه اینا هم خواهرامن "اخم کیوت"
یونگی:سولا جو نگیرتت یه روز گذاشتم آهنگ گوش بدی
سولا:قربان من اخبار کره رو کجام بزارم
یونگی:چرا اینو میگی
جیمین:نکنه منظورت اخبار دیشبه که میگفت گربه داره روی رودخانه هان راه میره ؟
سولا:اره ایناها
هاری:خب برگردین سر کار امشب بزرگ ترین مهمونی هست که هرسال هم توی خونه اربابه
جیمین:سوهی تو توی خونه رو نشونم دادی بیرون چی پس؟
سوهی بیا بریم از این طرف
"داخل حیاط"
سوهی:همینطور که داشتم برات میگفتم اینجا حیاطه اون کنار استخر هست اون پشت کلبه درختی اونجا باغ هست اینم الاچیق هست
بعد از کلی حرف و گذشت زمان مثل ابر ساعت ۷ شب شد و خانواده مین دور هم جمع شدن یونگ پدر بزرگ یونگی لب زد
یونگ:
۷.۴k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.