Part : ۹۳
Part : ۹۳ 《بال های سیاه》
میساکی تویه چشم های ماریا نگاه کرد تا بهش آرامش بده...ولی تویه چشماش
علاوه بر اشک هاش..رنگ سیاهِ انتقام رو میدید...انتقام از تیموتی...لوسیفر...
آروم دختر رو بغل کرد...یه سری آدم ها...گاهی اشتباهی تاوان اشتباهات دیگرانو میدادن، مگه نه؟ ماریا هم همینطور بود..تاوان چیزی رو میداد که اصلا در اون کار دخالتی نداشت...اون فقط یه بازیچه بود...ولی الان به جای مجرم داستان داشت عذاب میکشید...میساکی یه تصمیمه سخت گرفت...تصمیم گرفت از جونه خودش بگذره تا ماریا بالاخره خوشحالی رو تجربه کنه...پس دست از سکوت کردن برداشت:
€ماریا...باید لوسیفر رو بکشی و قلبشو به تیموتی بدی...این تنها راه نجات تو و جونگکوکه...حتی به عشقتون هم آسیبی نمیرسه...
ماریا با بهت به میساکی نگاه کرد:
+ من؟ من لوسیفر رو بکشم؟
الهه با تکون دادن سرش تائید کرد که ماریا دوباره با تعجب گفت:
+ولی ما اینطوری داریم تیموتی رو به خواسته اش میرسونیم...اونوقت اون قوی میشه و دیگه هیشکی جلو دارش نیست...
میساکی به لبخند گفت:
€اونش با من...فقط لازمه لوسیفر رو بکشی... باید یه جایگزین هم براش پیدا کنی...وگرنه جهنم نابود میشه و تعادل دو دنیا به هم میخوره و اونوقت قیامت اتفاق میوفته...باید قبل از اینکه لوسیفر رو بکشی براش یه جایگزین پیدا کنی...من فک کنم تو بهترین جایگزینی ماریا...
ماریا در حالی که اشکاشو پاک میکرد با جدیت گفت:
+ باشه...قبول میکنم..لوسیفر بعدی منم!
*ملودی صحبت میکنه: عزیزان صدامو دارینننن؟ خب خب... داریم کم کم به لحظات ملکوتیه پایانِ این فیک نزدیک میشیم... و قراره فیک خیلی خیلی قشنگی بعدش شروع شه...و خب...حمایت فراموش نشههههه...همینطور هم دعا برای امتحان جغرافی و شیمیم...🥲 تا یکشنبه ی هفته ی بعدی امتحان دارم و این یعنی خر خونی کردن تا اون موقع...و خداروشکر یه چند روزی استراحتِ بعد از پارِگی از امتحانات میدن بهمون....خب...میدوستمتون...فعلااااا بای بای:))))))))))))
میساکی تویه چشم های ماریا نگاه کرد تا بهش آرامش بده...ولی تویه چشماش
علاوه بر اشک هاش..رنگ سیاهِ انتقام رو میدید...انتقام از تیموتی...لوسیفر...
آروم دختر رو بغل کرد...یه سری آدم ها...گاهی اشتباهی تاوان اشتباهات دیگرانو میدادن، مگه نه؟ ماریا هم همینطور بود..تاوان چیزی رو میداد که اصلا در اون کار دخالتی نداشت...اون فقط یه بازیچه بود...ولی الان به جای مجرم داستان داشت عذاب میکشید...میساکی یه تصمیمه سخت گرفت...تصمیم گرفت از جونه خودش بگذره تا ماریا بالاخره خوشحالی رو تجربه کنه...پس دست از سکوت کردن برداشت:
€ماریا...باید لوسیفر رو بکشی و قلبشو به تیموتی بدی...این تنها راه نجات تو و جونگکوکه...حتی به عشقتون هم آسیبی نمیرسه...
ماریا با بهت به میساکی نگاه کرد:
+ من؟ من لوسیفر رو بکشم؟
الهه با تکون دادن سرش تائید کرد که ماریا دوباره با تعجب گفت:
+ولی ما اینطوری داریم تیموتی رو به خواسته اش میرسونیم...اونوقت اون قوی میشه و دیگه هیشکی جلو دارش نیست...
میساکی به لبخند گفت:
€اونش با من...فقط لازمه لوسیفر رو بکشی... باید یه جایگزین هم براش پیدا کنی...وگرنه جهنم نابود میشه و تعادل دو دنیا به هم میخوره و اونوقت قیامت اتفاق میوفته...باید قبل از اینکه لوسیفر رو بکشی براش یه جایگزین پیدا کنی...من فک کنم تو بهترین جایگزینی ماریا...
ماریا در حالی که اشکاشو پاک میکرد با جدیت گفت:
+ باشه...قبول میکنم..لوسیفر بعدی منم!
*ملودی صحبت میکنه: عزیزان صدامو دارینننن؟ خب خب... داریم کم کم به لحظات ملکوتیه پایانِ این فیک نزدیک میشیم... و قراره فیک خیلی خیلی قشنگی بعدش شروع شه...و خب...حمایت فراموش نشههههه...همینطور هم دعا برای امتحان جغرافی و شیمیم...🥲 تا یکشنبه ی هفته ی بعدی امتحان دارم و این یعنی خر خونی کردن تا اون موقع...و خداروشکر یه چند روزی استراحتِ بعد از پارِگی از امتحانات میدن بهمون....خب...میدوستمتون...فعلااااا بای بای:))))))))))))
۱.۹k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.